همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

تاثیر حرف

چهارشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۱:۲۷ ب.ظ

چقدر کلمات، و برخوردها، روح دارند

روحی که با روح انسان درگیر میشود و اثر میگذارد

یک جمله

"ما با تجربه ای که از کار شما داریم، میدونیم که میتونید"

از طرف مدیر بالادستی به من، روزم رو ساخت

همین جمله ی ساده ی معمولی

 

همینطور است جملات منفی، تاثیر عمیق، زخم عمیق و دردناک برجا میگذارند

 

قبلا نوشته ام که هنوز از یاداوری تمسخر اقوام، درباره چهره بچگی ام، چقدر ازارم میده. 

هنوز هم دخترک زشتی در درون من، داره  غصه میخوره، از سبزه بودن پوستش نسبت به خواهرهاش )هرچند جدای از خانواده، همیشه فرد سفید پوستی شناخته میشه)، و تیره بودن موهاش، باز هم نسبت به خواهراش.

هنوز هم همان دخترک، هرچند ظاهرا بزرگ شده، با چهره خواهرش مقایسه میشه، و مواجه میشه با اینکه اصلا شبیه هم نیستین. و مجبوره به سوالای احمقانه راجع به رنگ پوست و رنگ چشم خودش و خانواده اش و خانواده خواهرش جواب بده. دلم میخواد داد بزنم بگم بس کنید این بحث احمقانه رو. 

و دلم به حال زهرا میسوزه، از بین چهتر خواهر برادر، تنها چشم قهوه ای است و همیشه مواجه است با ذوق درباره رنگ چشمای خواهر برادراش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۲۷
Rose Rosy

نمیدانم

شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۶:۰۰ ب.ظ

تعداد بارهایی که در سایت دیوار اگهی خانه و اپارتمان دیده ام، شاید از پنجاه فراتر رفته باشد

هربار به امید معجزه ای

اما دریغ از یک سر سوزن همکاری و همدلی از طرف همسر

پولمان که کم است

همتمان هم کوتاه است

وقتی هم قرار بازدید و سعی برای خرید می‌گذاریم و پای عمل میلنگد

، گله میکنم که همراهی نمیکنی

قهر میکند و از دیشب تا حالا با من حرف نمیزند

خدایا

من به رزاقیت تو ایمان دادم

به حکمتت هم

اما واقعا خیته شدم ازین همه تلاس بی حاصل

از دودوتا چهارتا کردن بی نتیجه

از اینکه مثل اسب عصاری دور خودم میچرخم و به هر دری میرنم نمیشود

همان چهارده متر اپارتمان در مرند هم که دوباره به پول تبدیل شد و امد دستمان 

چله گرفته ام

نذر کرده ام

دعا

التماس

فکر و فکر و فکر و فکر

سرچ و حساب کتاب

هنوز هیچ

هنوز هم اویزان خانه ی بابا هستیم و چشمانداز روشنی مقابلم نیست

یک عدد همسر اخمالوی قهر کرده هم، دلم را شکسته و ادم حسابم نمیکند

 

دیشب که چیزی گفت و نفهمیدم و  ازش پرسیدم چی گفتی

در جواب گفت: بخواب بابا!! 

 

تنها امیدم به من حیث لا یحتسب است

اما خدا میداند در و من یتق الله و من یتوکل علی الله اش چقدر رفوزه ام

 

اشک.و اشک و اشک

سلاح بیچارگان است

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۸:۰۰
Rose Rosy

فروردین تمام شدنی

جمعه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۶:۳۲ ب.ظ

نمیدانم چرا موجی از لجاجت با فروردین در فضای مجازی وجود دارد که همه اش منتظر تمام شدن آن هستند

دلشان می آید؟

فروردین دوست داشتنی نازنین من؟ 

دلشان میآید تمام شود؟ 

به این لطیفی، به این قشنگی، پر از شکوفه و عید مبارکی و تازگی و صله رحم و شیرینی و شکلات و آجیل و عیدی

 

به هر حال

چه منتظر اتمامش باشیم

چه در ارزوی تمام نشدنش، 

کمتر از شش ساعت به پایان ان مانده

 

فروردین امسال:

ماه رمضان

عید نوروز

خانه نشینی عیدانه

اندکی دید و بازدید مختصر

دعوت از برادرشوهر 

مسجدهای هرشب رمضان

بارداری

لکه بینی

تولد من

تغییر کار از حضوری به مجازی

تحویل پروژه دیپ لرنینگ

عید فطر

ابله مرغان بچه های ابجی دومی و سومی، به جز فرزند من

حمله اسرائیل به کنسولگری 

پاسخ ایران به این حمله

پاسخ نافرجام اسرائیل به پاسخ ایران 

خرید لپ تاپ

سفر به قم و دیدن مامان اینا بعد از ۴۵ روز

مجددا لکه بینی

تولد سمیه

 

داشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۳۲
Rose Rosy

این استرس های بی خود

چهارشنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۳، ۰۱:۱۴ ب.ظ

زندگی پر است از استرس

گاهی کمتر

گاهی بیشتر

هیچ موضوع استرس زایی هم که نباشد، یکهو دلشوره به دلت می افتد، الکی

 

یک روز اضطراب امتحان

یک روز (چندماه) پایان نامه

چند ساعت اضطراب اینکه حالا جواب فلان پیام را چه بدهم

برای کارم چه تصمیمی بگیرم

سلامتی ام چه طور میشود

بچه ها چه طو ر میشوند

نمازشان

اخلاقشان

ازدواجشان

حتی 

ناهار پی بپزم

مهمانی چه طور برگزار شود

تعاملم با فلانی، چه طور پیش برود

فلانی اگر فلان فکر را کرد، چه میشود

دیگران چه میگویند

اگر شاگرد اول نشدم چه

اگر نمره دیپ، که بر خلاف تمام درس های دیگه، ماکزیمم نشدم و نمره چهارم کلاس شدم، من رو از شاگرد اولی به ذیل! اورد چه؟؟ 

حالا این قسمت پروژه را چه بنویسم

چرا نتایج مدل LSTM کامپیوتر من با کامپیوتر دیگری، اینقدر متفاوت است

خانه نخریدیم چی کار کنیم؟

 استرس های مربوط به بارداری و بچه داری که کلا بماند

.

.

.

 

 

 

 

و این لیست تمام ندارد

مثل من که الان منتظرم که بعد از انتظار طولانی دو سه هفته ای، برای انجام فرایندی سی ثانیه ای از طرف استاد راهنما، حالا همین فرایند سی ثانیه ای را استاد مشاور زحمت بکشند، منت بگذارند و انجام بدهند.** (تصویب پروپوزال)

 

فکرم هزار جا میرود:

اگر به موقع تایید نکند

اگر موضوع من به شورا نرود

اگر به موقع پیش دفاع و بعد دفاع نتوانم بکنم

اگر 5 ترمه بشوم، دیگر گواهی رتبه اولم به دردم نیمخورد (هرچند هنوز تصمیم نگرفتم که منطقی است دکترا بخوانم یا نه)

اگر قبل دنیا آمدن بچه نتوانم دفاع کنم

بعد موج جدیدی از فکر و خیال ها شروع میشوند

آخ خجالت میکشم روز دفاع با شکم قلمبه بروم

چه بپوشم که کسی متوجه نشود

چه طور پایان نامه ام را تمام کنم

اصلا از کجا شروع کنم؟

 

 

جالب اینجاست که بیشتر این استرس ها، یک هفته بعد، یک ماه بعد، یک سال بعد، نهایتا 5 سال بعد، اصلا جایی در زندگی ندارد**

 

ما به ندرت یادمان می آید پارسال این موقع چه اضطرابی داشته ایم

مگر در موارد خاص

مثل پایان نامه قبلی ام که لحظات استیصال آن هنوز در خاطرم است.

ولی در اکثر موارد میگذرند، معمولا هم به خیر میگذرند، یا با مرور زمان از درجه اهمیت ساقط میشوند

 

کاش بتوانیم گزینه ایگنور را در خودمان فعال کنیم

پیام استرس به صورت پاپ آپ بالا می آید، گزینه ایگنور انی وی را بزنیم و مشغول زندگی شویم

اینکه من از نگرانی انگشتانم گز گز کند، یا بعد از انجام اقدام لازم ، دیگر بی خیالی سپری کنم و خودم را نخورم، تفاوتی در جواب دادن یا ندادن استاد مشاور نمیکند. 

 

ولی خدا وکیلی

اگر روزی روزگاری کاره ای شدم

مثلا استاد ، یا کاره ای

یا هرچه

عهد میکنم زیر دستانم را آدم حساب کنم

از یه جواب پیام ساده دریغ نکنم

حتی اگر مشغله زیادی داشتم

 

واقعا اذیت میشند زیر دستان و گناه داره

 

 

** تا شب بارها و بارها سایت گلستان را چک کردن، و در کمال ناباوری، که میخواستم چیز دیگری را چک کنم، دیدم که تقریبا ده شب تایید کرده استاد. 

 

دیدی؟ این استرس الکی هم رفت قاطی باقالیا

البته خدایی خیلی شدید نبود، ما برای اینکه ایران نمیدونم چی چی شود، خون دلها خورده اییییم. 

این که چیزی نبود

 

 

قل الهم مالک الملک

توتی الحکمه من تشا

و تنزع الحکمه ممن تشا

و تعز من تشا

و تذل من تشا

بیدک الخیر

انک علی کل شی قدیر

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۱۴
Rose Rosy

سیکل معیوب

سه شنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۰۹ ب.ظ

روزگار بارداری عجیب و منحصر به فرد است

تهوع های صبحگاهی

انقباض های گاه و بیگاه و همیشگی

خوش‌آمدن ها و بدآمدن ها از چیزهای مختلف

 

اما از همه عجیبتر، به نظرم شب هاست

وفتی سیکل: دستشوی، رختخواب، بی خوابی، گرسنگی+ تهوع، آشپزخانه، رختخواب، بیخوابی،  دستشویی، رختخواب تکرار میشود. 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۰۹
Rose Rosy

تنبل خونه شاه عباسی

دوشنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۳، ۰۹:۵۷ ق.ظ

یک طور شل و وارفته ای شده ام که از خودم بدم می آید

نمیدانم از بارداری است

از بهار است

از سرما است،

یا از خانه ماندن

 

به نظرم بیشتر گزینه یک و چهار صحیح است، کمی خم سه

 

صبح میخوابم، بعد از ظهر هم میخوابم، شب کمی سخت، ولی اتفاقا آن را هم میخوابم!

مدت زیادی هم دراز کش هستم

بهم میگویند استراحت لازمی و واجبی و استراحت مطلق و این ها

اما من روحیه ام با این میزان استراحت سازگار نیست، ولی چه کنم که در خانه مانده ام و همش میخوابم!!!  

 

امروز به خودم قول داده بودم پایان نامه را پیش ببرم. اما بعد از رفتن بچه ها به مدرسه، چه کردم؟

حدسش زیاد سخت نیست، دو تا لحاف پشمی کشیدم روی خودم و یک کمی کتاب خوندم و بعد خوابیدم.  هر چند گوشی هم دینگ دینگ صدا میکرد و بیدار میشدم و دوباره پلکهایم روی هم می افتاد. 

تا اینکه ساعت یک‌ربع به ده، با انگیزه ی جلسه ی احتمالی ساعت ده، بالاخره از زیر لحاف بیرون امدم

و چه کار کردم؟

امدم روی مبل دراز کشیدم!! و البته‌ این سطرها را به رشته تحریر در اوردم! 

 

موفقت است، میدانم.

من باید تا شهریور دفاع کنم، ان شاالله 

کار جدید هم که در شریف بهم محول شود، ازین تنبلی و رخوت کاسته میشود

هوا هم رو به گرم شدن است، دبگه زیر لحاف رفتن، لطف خودش را از دست میدهد

به امید روزهای پر انرژی تر، بریم بخوابیم laugh

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۵۷
Rose Rosy

دوستانی که نیستند

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۳، ۱۲:۳۸ ق.ظ

چندین نفر هستند

در هر برهه زندگی و موقعیتی

من فکر کرده ام میتوانیم با هم دوست باشیم

یا حتی دوست بوده ایم، چند سال

گرم گرفته ام و گرفته اند

بعد شرایطی پیش آمده که دیگر همدیگر را ندیده ایم

هر چند وقت یکبار سراغ گرفته ام و جوابی گرفته ام

سراغ گرفته ام و جوابی

...

تا دیگر من سراغ نگرفته ام

آنها... هیچ کدامشان... دقیقا هیچ کدامشان هیچ سراغی از من نگرفته اند...، هیچ وقت...

وحیده...

محدثه...

مرضیه 

لیلای مقدمات تدبر 

الهام اکو

هاله، همسر احمداقا

مریم محمدی

عذرا

زهرا صالحی

و حتی جاری جان!

حتی با اختلاف راضیه...

حتی یه جورایی آزاده... (این یکی را واقعا دلم نمیخواد جزو این لیست قرار دهم)

البته فکر میکنم به جز فاطمه انیسی، که گهگاه سراغی میگیرد و من هم...

 

 

یا انسان دوست داشتنی ای نیستم

یا اینکه آنها آدم زندگی من نبوده  و نیستند، به فرض که چند صباحی همکلام شده باشیم. 

به هر حال، آنقدر دوست دارم پیامی یا تماسی دریافت کنم از یک دوست که: دلم برات تنگ شده بود، میای همو ببینیم؟ 

یا 

خواستم احوالت رو بپرسم

 

 

الحمدلله به خاطر زهرا. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۳۸
Rose Rosy

از اینکه:

به اصرار و تشویق همسر، دو تا نیمروی تخم مرغ محی و یک نیمروی بلدرچین برای خودم درست کردم. (و برای بقیه، با این تفاوت که تخم مرغ آنها محلی نبود)

همسر و پسرجان بلدرچین هایشان را اهدا کردند به من

سعی کردم همه سهمم را بخورم. موفق نشدم. در نهایت بیش از نیمی از یک تخم مرغ را واگذار کردم به همسر

نتیجه: با وجود اینکه حدود سه ساعت از شام گذشته، و عرق شاهسپران و سرکه سیب و رب انار برای هضم غذا خورده ام،  هنوز از سنگینی معده، حالت تهوع و عوارض ناشی از پرخوری!! نمیتوانم بخوابم. 

 

بعد به من میگویند چاق شو!

خدمتشان عرض کنم که: همینی که خورده ام را بالا نیارم، خدا رو شکر میکنم، چاق شدن پیشکش

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۲۲
Rose Rosy

ختم یاسین و واقعه

جمعه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۳۳ ق.ظ

ختم یاسین و واقعه ، ۵ شب جمعه

از ۱۶ فروردین، ✅️

۲۳ فروردین✅️

۳۰ فروردین✅️

۶ اردیبهشت

۱۳ اردیبهشت

برای شادی روح مومنین و مومنات

 

به نیت خانه دار شدن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۳۳
Rose Rosy

قرآن در خواب

جمعه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۲۹ ق.ظ

در خواب این آیه را میخواندم...

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ...

 

این را خواندم و بیدار شدم

چرا؟ نمیدانم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۲۹
Rose Rosy