حضرت عباسی
ختم چهار شب جنعه یاسین گرفته بودم برای حضرت ابوالفضل مادرشون خانم ام البنین
که روابطمون با سپهر خوب بشه، مشکلاتمون حل بشه
نشد
بارها بعدش تنش پیش اومد، تشنج پیش اومد
حالم گرفته شد
حتی شاکی شدم
گریه کردم
گله کردم
که اخه میگن شما کسی رو ناامید نمیکنید
پس چرا من دلشکسته و ناامیدم؟؟
پس چرا روابطمون با پسرمون سخت و پیچیده و سراسر دلخوریه؟
دیروز بود انگار یا پریروز
بعد از عصبانیت شدیدم که در یک ظرف پلاستیکی رو شکوندم، اسم روی در اتاقش رو پاره کردم
بارها و بارها کوبیدم روی پام...
و بعد مثل... پشیمون شدم
یک آن...
با خودم گفتم چرا همیشه بزرگان باید برای ما کاری کنند؟
چرا من به خاطر بزرگان، از بعضی چیزها نگذرم؟
گفتم تصمیم میگیرم در تنش ها، به خاطر حضرت عباس عصبانی نشم
داد و بیداد نکنم، سخنرانی و سرزنش نکنم
محل رو ترک کنم، دراز بکشم تا عصبانیتم فروکش کنه
امروز اولین روز آزمون بود
تا حد اعلی عصبانی شد، داد و بیداد کرد، گریه زاری کرد، مسخره ام کرد، وسط حرفم پرید و با عصبانیت و لحن مزخرف، خودش حرفمو ادامه داد، صدام کرد، صد بار شاید... درو کوبید، وسایل رو کوبید، در نهایت بدون خداحافظی رفت بیرون
با خودم گفتم به خاطر حضرت عباس سکوت میکنم، بحث نمیکنم
و نکردم
با داد و بیداد میخواست راضیم کنه بره مشهد با دوستاش.
گفتم صبر کن
نکرد
الا و بالله که چرا نرم
من فقط گفته بودم صبر کن، زنگ نزن کنسل کنی
صبر نکرد، گندشو دراورد تا ته ته ته بی احترامی رفت
اومدم با مهربونی بهش بگم میفهمم چقدر دوست داری با دوستان بری مشهد
پرید وسط حرفم بارها و بارها گفت نمیفهمی
دلم شکست
ولی عصبانی نشدم
کنترلمو از دست ندادم
داد و بیداد نکردم
به خاطر حضرت عباس
الحمدلله گذشت
تو مسجد بارها و بارها زنگ زد، جواب ندادم
پیامک داد
بهش گفتم:
"اگه جوابم نه بود، میگفتم نه.
وقتی بهت میگم صبر کن، باید بفهمی منتظرم شرایط رو جور کنم
حیف که نه صبر کردی
نه احترام نگه داشتی
متاسفم"
گفت استرس امتحان و استرس آن (اردو رفتن یا نرفتن) عذاب اور بود!!
زود از مسجد برگشت خونه
سالن رو مرتب کرده بود
چای ریخته بود، با شیرینی و رنگارنگ و شکلات و ابنبات
نامه نوشته بود و به در چسبونده بود
و قول داد که هیچ وقت به گوش محمد کار نداشته باشه
که یعنی عذرخواهی
گفتم باشه، ولی من در اردو رفتن یا نرفتنت هیچ کاری نمیکنم
باباش در جریان ماجراهای خانه نبود و نیست
زنگ زده بود به باباش که از ایشون اجازه بگیره
اونم استخاره کرده بود و الحمدلله بد اومد
حرفم این بود که
الحمدلله
توسل به حضرت عباس، جواب داد
نه اونطوری که انتظارش رو داشتم
طوری که تغییر باید در خودم باشه
ان شاءالله همیشه پای قولم به حضرت عباس بمونم