جایزه مبارزه با نفس
یک زمانی، تو یک فروم آشپزی یک گروه دورهمی عضو بودم، چند باری باهاشون مارک و خونه یکی دوتاشون میرفتیم و میومدیم و شبانه روز! گپ میزدیم و چرت و پرت میگفتیم. از اوایل ازدواج من بود، تا دنیا اومدن سپهر، نوزادیش هم ادامه داشت، تا حدود ۶-۷ ماهگیش شاید
همه جور ادمی هم توش بودند
ولی بیشتر ناجور بودند
نمازخون شاید سه چهار نفر، به زور، شایدم نه
با حجاب هم به غیر از من، یک نفر، که اونم جنوب بود و تو رفت و آمد ها نبود
یکی هم بعدا اضافه شد که اونم قطر بود و تو رفت و امدها نبود
انقلابی؟؟ هیچ کدام، به هیج وجه
اتفاقا سر توهین یکیشون که اتفاقا با هم صمیمی هم بودیم، به رهبر، به خودم اومدم و دیدم اونجا، جای من نیست و کندم از اون جمع و فضا
همسرجان هم زیاد دلخوش نبود از این رفت و امدها
الغرض...
امروز که جمع بیست نفره از دوستان کلاس قران، اومده بودند خونمون، برای دیدن محمد، و الحمدلله مهمونی عالی برگزار شد، با خودم گفتم این دوستان خوب قرانی، این حس رضایتمندی، جایزه ی دل کندن از خواسته دلم و پا گذاشتن روی هوای نفسمه.
و خدا خودش کاستی هام رو جبران کنه
سپهر رو باردار بودم و چقدر بی احتیاطی کردم در رفت و امد و خوراکم...
استغفر الله
یا جامع کل فوت