پژوهشکده سیاستگذاری
ما انسان ها موجودات عجیبی هستیم
برای رسیدن به ارزوهامون هزار جون دعا و تلاش و ... میکنیم، بعد که ارزو محقق میشه، یا ان قلت میاریم و اما اگر میکنیم، یا ازون بدتر، شک میکنیم که آیا من واقعا همین رو میخواستم؟ ایا این میتونه خوشحال و خوشبخت کنه؟
خیلی برای سرکار رفتن دعا کردم. البته ته دلم دوست داشتم درامدی داشته باشم ولی دعای اصلیم، اشتغال به مشغولیتی خداپسندانه در کنار همسری و مادری بود.
هفته ای که گذشت، رفتم مصاحبه شغلی.
مصاحبه عالی پیش رفت. مسلط و خوب جواب دادم. خدا آبرویم را در تخمین زدن خرید، خیلی هم خوب خرید. شکر خدا
من راضی، آنها راضی، قیمت را خیلی کم گفتم، خودم را دست کم گرفتم و چند روزه دارم خودم رو بابتش ملامت میکنم، دلداری میدم، با خودم بحث میکنم، توجیه میکنم، قرار مدار میزارم و ...
حالا جدای از قیمت کم، هی با خودم میگم ایا این واقعا همون کاریه که باید انجام بدی؟
همون کاریه که به خاطرش آفریده شدی؟
ازون ور، میگم عی وای، حالا بچه رو چه جوری بیارم؟
خونه تکونی کی بکنم؟
تابستونا هم باید برم سرکار؟
خوابم میاد!!!
اسم محل کار، دقیقا همونیه که ارزوش رو داشتم! پژوهشکده
محل کار: دانشگاه شریف، آه خدای من.
همکاران، ظاهرا متدین اه خدای من شکرت
ساعت کاری: پاره وقت و امکان دورکاری
شرح وظیفه: تحلیل و تولید محتوا، چیز عجیب غریبی نیست، در حد تواناییای منه
رزومه ی ظاهرا متشتت (به قول اونا چند وجهی) من، که همیشه فکر میکردم نقطه ضعف منه، اینجا نقطه قوت بود و گفتند ما دقیقا به همین دلیل رزومه شما برامون جالب و قابل توجه بود.
یعنی واقعا چی میخواستم بیشتر ازین؟
خدا ان شاالله آبروم رو حفظ کنه، بتونم کارم رو به نحو احسن انجام بدم. به حقوقم هم برکت بده، بتونیم باهاش زیارت بریم. یادم نرفته نیت کردم محدثه رو ببرم مشهد یا کربلا