همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۱/۳۰
    Sos

۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۴ ثبت شده است

روزهای مادرانه،محصلانه،شاغلانه،خانه‌دارانه

پنجشنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۴، ۱۲:۲۵ ق.ظ

این روزهای نوزادی محمد

با عشششقققق و کیف فراوان از وجود محمد

با دورکاری و گاه و بیگاه جلسات حضوری کاری

و با ادامه دوره های تدبر، و فعلا هم نوشتن تهلیل (پایان نامه دوره تدبر طور) میگذره.

خونه تقریبا همیشه یکعالمه کار برای انجام دادن داره، و اوضاع تظم و نظافت و کدبانوگری، در حد مطلوب خودم نیست.

 

داشتم فکر میکردم استرس مدیریت و انجام همه کارها با هم سخت تره، یا حس پوچ بیکاری؟ 

قطعا برای من دومی!

هر چند گاه و بیگاه، مثل امشبی که بعد از چند روز طوفانی، فشار کارها کم میشه ، واقعا میچسبه، اونقدر که دلم میخواد یادداشت وبلاگ بنویسم و شکرخدا را به صورت کتبی به جا بیارم

الحمدلله رب العالمین 

شکرلله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۲۵
Rose Rosy

جایزه مبارزه با نفس

پنجشنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۴، ۱۲:۱۲ ق.ظ

یک زمانی، تو یک فروم آشپزی یک گروه دورهمی عضو بودم، چند باری باهاشون مارک و خونه یکی دوتاشون میرفتیم و میومدیم و شبانه روز! گپ میزدیم و چرت و پرت میگفتیم. از اوایل ازدواج من بود، تا دنیا اومدن سپهر، نوزادیش هم ادامه داشت،  تا حدود ۶-۷ ماهگیش شاید

همه جور ادمی هم توش بودند

ولی بیشتر ناجور بودند

نمازخون شاید سه چهار نفر، به زور، شایدم نه

با حجاب هم به غیر از من، یک نفر، که اونم جنوب بود و تو رفت و آمد ها نبود

یکی هم بعدا اضافه شد که اونم قطر بود و تو رفت و امدها نبود

انقلابی؟؟ هیچ کدام، به هیج وجه

 

اتفاقا سر توهین یکیشون که اتفاقا با هم صمیمی هم بودیم، به رهبر، به خودم اومدم و دیدم اونجا، جای من نیست و کندم از اون جمع و فضا

همسرجان هم زیاد دلخوش نبود از این رفت و امدها

 

الغرض... 

 

امروز که جمع بیست نفره از دوستان کلاس قران، اومده بودند خونمون، برای دیدن محمد، و الحمدلله مهمونی عالی برگزار شد، با خودم گفتم این دوستان خوب قرانی، این حس رضایتمندی، جایزه ی دل کندن از خواسته دلم و پا گذاشتن روی هوای نفسمه. 

دوستان قرآنی... دوستان مسجدی... 

و خدا خودش کاستی هام رو جبران کنه

سپهر رو باردار بودم و چقدر بی احتیاطی کردم در رفت و امد و خوراکم... 

استغفر الله 

یا جامع کل فوت

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۱۲
Rose Rosy

حضرت عباسی

يكشنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۴، ۱۱:۲۸ ب.ظ

ختم چهار شب جنعه یاسین گرفته بودم برای حضرت ابوالفضل مادرشون خانم ام البنین

که روابطمون با سپهر خوب بشه، مشکلاتمون حل بشه

نشد

بارها بعدش تنش پیش اومد، تشنج پیش اومد

حالم گرفته شد

حتی شاکی شدم

گریه کردم

گله کردم

که اخه میگن شما کسی رو ناامید نمیکنید

پس چرا من دلشکسته و ناامیدم؟؟ 

پس چرا روابطمون با پسرمون سخت و پیچیده و سراسر دلخوریه؟ 

دیروز بود انگار یا پریروز

بعد از عصبانیت شدیدم که در یک ظرف پلاستیکی رو شکوندم، اسم روی در اتاقش رو پاره کردم

بارها و بارها کوبیدم روی پام... 

و بعد مثل... پشیمون شدم 

یک آن...

با خودم گفتم چرا همیشه بزرگان باید برای ما کاری کنند؟ 

چرا من به خاطر بزرگان، از بعضی چیزها نگذرم؟ 

گفتم تصمیم میگیرم در تنش ها، به خاطر حضرت عباس عصبانی نشم

داد و بیداد نکنم، سخنرانی و سرزنش نکنم

محل رو ترک کنم، دراز بکشم تا عصبانیتم فروکش کنه

 

امروز اولین روز آزمون بود

تا حد اعلی عصبانی شد، داد و بیداد کرد، گریه زاری کرد، مسخره ام کرد، وسط حرفم پرید و با عصبانیت و لحن  مزخرف، خودش حرفمو ادامه داد، صدام کرد، صد بار شاید... درو کوبید، وسایل رو کوبید، در نهایت بدون خداحافظی رفت بیرون

با خودم گفتم به خاطر حضرت عباس سکوت میکنم، بحث نمیکنم

و نکردم

با داد و بیداد میخواست راضیم کنه بره مشهد با دوستاش.

گفتم صبر کن

نکرد

الا و بالله که چرا نرم

من فقط گفته بودم صبر کن، زنگ نزن کنسل کنی

صبر نکرد، گندشو دراورد تا ته ته ته بی احترامی رفت

 

 اومدم با مهربونی بهش بگم میفهمم چقدر دوست داری با دوستان بری مشهد

پرید وسط حرفم بارها و بارها گفت نمیفهمی

دلم شکست

ولی عصبانی نشدم

کنترلمو از دست ندادم

داد و بیداد نکردم

به خاطر حضرت عباس

الحمدلله گذشت

تو مسجد بارها و بارها زنگ زد، جواب ندادم

پیامک داد

بهش گفتم:

"اگه جوابم نه بود، میگفتم نه. 
وقتی بهت میگم صبر کن، باید بفهمی منتظرم شرایط رو جور کنم
حیف که نه صبر کردی
نه احترام نگه داشتی
متاسفم"

گفت استرس امتحان و استرس آن (اردو رفتن یا نرفتن) عذاب اور بود!!

 

زود از مسجد برگشت خونه

سالن رو مرتب کرده بود

چای ریخته بود، با شیرینی و رنگارنگ و شکلات و ابنبات

نامه نوشته بود و به در چسبونده بود

و قول داد که هیچ وقت به گوش محمد کار نداشته باشه

که یعنی عذرخواهی

گفتم باشه، ولی من در اردو رفتن یا نرفتنت هیچ کاری نمیکنم

باباش در جریان ماجراهای خانه نبود و نیست

زنگ زده بود به باباش که از ایشون اجازه بگیره

اونم استخاره کرده بود و الحمدلله بد اومد

 

 

حرفم این بود که 

الحمدلله

توسل به حضرت عباس،  جواب داد 

نه اونطوری که انتظارش رو داشتم

طوری که تغییر باید در خودم باشه

ان شاءالله همیشه پای قولم به حضرت عباس بمونم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۲۸
Rose Rosy

38 سالگی الحمدلله

چهارشنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۴، ۱۲:۱۶ ق.ظ

تولد 38 ام خود را چگونه گذراندید:

یک روز مانده به تولد: خوف و رجای پرداخت خمس یا زیرکانه از زیر آن در رفتن

پاسخ به پرسش مکرررر دخترک من باب: برای تولدت چی بخرم مامان

 

روز تولد: از ساعت 8 تا 12 کار شرکت

پسرچه را دقایقی به خواهرجان سپردم و روانه جلسه شدم (همسر بعد از بیست دقیقه پسرچه را از خواهرجان تحویل گرفت و به خونه آمدند تا تجربه جدیدی از بچه داری را تجربه کنند. )

دو ساعت و نیم جلسه به طول انجامید

دوان دوان خانه

نهار ساعت 4 سرد شده صرف شد (نهار از مرغ بپپلوهای غنیمتی ماه رمضان بود که از فریزر استخراج شد)

بدو بدو به سمت حسینیه برای دورهمی هفتگی مادردختر

اذان مغرب بدو بدو سمت سینما برای فیلم موسی کلیم الله

در بیشتر ط.ول فیلم یک لنگه پا بچه به بغل در کناره های سالن ، مشغول آرام نگه داشتن کودک خسته از بغل و خواب آلود و نخواب و نیز تعویض پوشک کودک نم داده

بعد از سینما دوان دوان به خانه، سرخ کردن ناگت، شام مختصر

و دوباره نشستن پای لپ تاپ و ادامه کار شرکت

الان هم کتری داره میجوشه تا یه نسکافه بخورم تا ان شاالله بتونم خوض قول بمانم و کاری را که قول داده ام، تحویل دهم

 

لابه لا هم دریافت پیامک های تبریک بانک ها و همراه اول و ...

دریافت یک میلیون تومان از مامان گلم؛ به عنوان تنها کادوی روز تولد

دریافت پیام تبریک در گروه خانوادگی و تماس تبریک و ...

دریافت پیام های تبریک دوستان عزیزم، دوستانی که تنها ارتباطمون، همین بهانه تولدهاست و دیگه هیچ ربطی به زندگی هم نداریم، ولی هنوز دوستشون دارم

 

الحمدلله علی کل حال

الحمدلله عای کل نعمه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۱۶
Rose Rosy