توضیح در وقت اضافه
پست قبلیم زیادی دراماتیک شد.
واقعیت اینه که من فردی هستم که دلم نمیخواد از هیچ کس کمک بگیرم. دلم نمیخواد زیر سایه لطف کسی باشم. دوست دادم خودم انجام بدم همه چیز رو.
سر این قضیه، حتی گاهی با همسر جان هم بحثمون میشه. اینکه از کسی کمک نمیگیرم، و گاهی حتی با همسرجان هم تعارف دارم.
مامان مدیر مدرسه است. و مامان بزرگ 11 نوه هم هستند. به عنوان یک خانم شاغل، موفق و با اقتداره. و در کنار اون به عنوان یک خانم خونه، یک کد بانوی تمام عیاره. این طور نیست که چون بیرون کار میکنه، از خونه داری کم بزاره. همه کارای خونه به عهده خودشه. نه غذا از بیرون میگیرن، نه مواد اولیه اماده، نه کمک دست دارن. ما خواهرها هم که ماشاالله مون باشه، چهار تا خواهریم، با 6 تا بچه ی کوچیک. تا چند سالی فقط زحمت داریم برای مامان.
مامان کم نمیزاره که هیچ، از تمام خانم های خونه دار فامیل و اشنا هم بیشتر مهمون دارن.
و این طوری شد که مامان بعد از چند روز کم خوابی و مهمون داری مداوم، در حالی که فکرشون درگیر مشکلات شغلیشون و انتقالیشون به ناحیه ای نزدیک تر بود، خسته شدند.
خونمون تهرانه و خونه مامان یکی از شهرهای اطراف تهران. همسر جان من و دخترک و پسرک رو خونه مامان اینا گذاشته و خودش برگشته تهران.
مامان کار انتقالشون جور شد، مهمان ها کم و تمام شدند، کمبود خواب مامان جبران شد، مامان با برگشتن من به خونمون مخالفت شدید کرد، و الان نه بچه گریه میکنه، نه مادر، به لطف و کرم خدای بزرگ و مهربان.
* توضیحات اضافه برای دوستی که مهربانانه نگرانم شده بود.