دلوت *
میشه گریه کنم و ناراحت باشم از اینکه چرا همسایمون از دستمون دلخوره به خاطر سر و صدا
از اینکه چرا اون الللللممممم شنگه راه افتاد سر تولد
اینکه چرا کیکی که پخته بودم ترش شد و تصفه نصفه در ظرفها موند
چرا جاری جان درست روبروی بابا نشست سر سفره، در حالی که بابا گفته بودند دو تا سفره بنداز و من کار خودم رو کرده بودم
دارم از خستگی مچاله میشم
اما بار سنگین گریه ها و نعره های سپهر مثل کوهی که رو دوشام باشه داره لهم میکنه
یه نوار تو مغزم تکرار میشه مک مادر خوبی نیستم که این طور شد
اوووون همه زحمت اون همه تدارک
در اتاق رو میندم تا هق هق گریه هام اهل خونه رو بیدار نکنه
من نمیخواستم تولد بگیرم
هم زحمتش رو کشیدم
هم هزینه
ناراحتم
اونقدر که نمیتونم جمله هام رو تموم کنم
میزارم ناراحتیم با اشکم بیاد بیرون
میدونم هزاران میلیارد نعمت وجود داره که همین لحظه میتونم و باید شکرگزارشون باشم و هستم. عمیقا. با تمام وجود.
نمیدونم شایدم شکرگزار نیستم و این ناراحتی عمیق نشان از ناشکری داره
نعمتی و حکمت های بیشماری که در همین رویداد تلخ نهفته است و من بی اطلاعم.
انگشت اتهام اصلی اما رو به خودمه. که چرا مادر خوبی نبودم
چرا بچه رو درست تربیت نکردم
چرا وقتی داشت نعره میزد و خودش رو روی کادوها انداخته بود، وقتی تو اتاق زار زار گریه میکرد نتونستم و ازون بدتر نخواستم آرومش کنم.
چرا کیک پز خوبی نبودم و کیک بدمزه شد
چرا اشپز خوبی نبودم
چرا همسایه ی خوبی نیستیم و همسایمون ازمون ناراحت و عصبیانیه
خدایا توانم اندکه و توقعم از خودم بسیار
خدایا خودمو زندگیمو به خودت میسپارم که من هیچم
افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
* تولد وارونه