خروج از چاه سیاه
چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ۰۳:۰۶ ب.ظ
بعد از رفتن کنجد، گرفتار غمی شده بودم که منطقی نداشت.
وقت و بی وقت گریه میکردم. تقریبا هر روز
حتی وقتی میخندیدم هم دلم پر از غم بود. احساس میکردم غم داره منو میبلعه
حتی به نعمت های زندگی ام هم که فکر میکردم گریه ام میگرفت. از ترس از دست دادنشان.
شربت مفرح خوردم و میخورم
این روزها بهترم
الحمدلله
از مسخره بازی بچه ها میخندم
حتی از دعواهایشان و قشرقشان هم گاهی خنده ام میگیرد
دور وبرم روشن تر به نظر میرسد
کمتر عصبانی میشوم
و زندگی زیبا تر شده
الحمدلله
حتی همسر که از افسردگی ام اطلاع نداشت، میگفت: ظاهرا ابریشم اثر کرده
الحمدلله علی کل نعمه
۰۲/۰۹/۲۹