مسافرتِ نرفته به وقت بارداری
نه اونقدر خودخواهم که با اطمینان و جرئت بگم : خب یک سال به خاطر وضعیت من، به حای دوبار شمال، یکبار بروید شمال
تازه وضعیت من هم نه! به خاطر سلامت بچه
نه آنقدر دریادلم که با اطمینان بگم شما برید، خیالتون از من راحت باشه، من یک کاریش میکنم
البته خدایی دومی رو چند روزه دارم بهش فکر میکنم که چه جوری یک کاریش کنم؟
بگم زهرا دخترخواهر بیاد پیشم؟ و خب واقعا طولانی مدت تنها موندن با هم کلافه ام میکنه
برم خونه زنعمو دو سه روزی؟
تنها بمونم و وقتی برگشتن، مثل برج زهرمار و وحشی! باشم؟
چی کار کنم؟
ایا این انتظار که خودشون متوجه بشن و چنین انتظاری نداشته باشند، انتظار زیادیه؟! چه انتظار در انتظاری شد!
البته که پیشنهاد اولیه همسر این بود که ببرد پسرک را بگذارد و برگردد، دوباره یک هفته بعد برود بیاوردش، مثلا به دخترک هم نگوییم داداش کجاست، و دخترک هم نفهمد، بعدها هم نفهمد و اطمینانش سلب نشود و دلش نشکند..
این که سه تایی با هم بروند ، دو روزی باشند و برگردند، پیشنهاد خودم بود
پیشنهاد همسر این بود که من بروم قم بمانم، که قم رفتن، مگر آسان است؟
حالا گیرم، راهش، نصف راه شمال باشد، باز هم برای من زیاد است و میترسم