یک ماه دیگر...
دلم میخواهد این یک ماه هم بگذرد
پایان نامه با موفقیت دفاع شود
و دیگر چیزی به اسم درس و پایان نامه در زندگیم وجود نداشته باشد
فکر میکنم اینطوری زندگی زیباتر میشه،
هر چند میدونم آسایش در دنیا وجود نداره، و کسی که به دنبال آسایش در این دنیاست ، قطعا سراب دیده
ولی بعضی چیزا نافرم فرسایشی میشه
روح و روان رو میسابه و خراش میده
وگرنه که عامل دلشوره و دلمشغولی کم ندارم...
مثل وقتی یک پروژه جدید تعریف میشود برام، به لحاظ ناشناخته بودن ابعاد کار و نتیجه دلشوره میگیرم
یا وقتی در تعامل با پسرجان، آچمز میشم و نمیدونم کار درست و حرف درست چیه
یا وقتی بی کار میمونم!
یا وقتی که محمدسبحان رو نداشتیم و میدونستم باید فرزنداوری کنم
یا وقتی گرونی خونه و کم بودن پولمون عرض اندام میکنه...
و این روزها، دوباره یاد سردرگمی و تشویش قبل از دفاع، برای ارشد قبلی ای افتم، در حالی که باید قبلش یادش میبودم و خودم رو به این ورطه نمیانداختم