همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۹ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

کسالت یا فعالیت؟

جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۴۸ ق.ظ

رابطه بین بیکاری و کسالت، رابطه مستقیم تنگاتنگ است. مانند دو خط موازی، همدیگر را همراهی میکنند، البته کسالت، بیکاری را همراهی میکند، مگر اینکه بیکاری به بن بست برسد، سر شلوغ شود و ان وقت که کسالت، جایش را می‌دهد به هیجان برای به انجام رساندن کارها، 

مثل چهارشنبه من، که مباحثه تدبر ادبی داشتیم، سررسید تحویل کار شرکت بود، دفاع پروپوزال داشتم، عصر با وقت قبلی! قرار بود دو تا چهار ساعت در سونوگرافی باشم و شب هم پدرشوهرم مهمانمان بود، فردایش هم عازم قم بودیم و وعده قرمه سبزی داده بودم به مامان اینا که میپزم و با خودمون میاریم باغ، تازه این وسط با همسر رفتیم دم خونه خاله اش و یک خروار وسایل آوردیم، برگشتیم خونه شام پختم برای پدرشوهر و با دل درد و لکه بینی ناشی از فشار ماسماسک سونوگرافی، سعی کردم بخوابم که صبح بعد از نماز بروم حمام و وسایل بگذارم و (بعد از یک ماه و نیم)ظرفها را بشورم و صبحانه پدرشوهر و خودمان را حاضر کنم و برویم قم

 

در بین این بدو بدوها، کسالت ماستش را کیسه کرده بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۰:۴۸
Rose Rosy

زهرتر از زهر

جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۴۱ ق.ظ

از آن روزها بود، امروز

 

از ان روزهای بوق بووووق بووووقققق

البته همه اش خوب بود، الحمدلله

چند ثانیه تلخ، شاید کلا یک دقیقه نشد کل ماجرا، زهر را ریخت به کام روز، به کام مسافرت و میهمانی و میهمانان و میزبانان

زهر را ریخت در روابط پدر-دختری، پدربزرگ-نوه ای ، مادر- پسری، پدر-پسری 

عصبانیت، مانند صاعقه آمد، همه ی خوشی های روز را جزغاله کرد و سیاهی و ویرانی اش را برجای گذاشت. در آنی...

چه شده بود؟ 

صبح که نه، ظهر رسیدیم قم و سمیه و بچه هاش را برداشتیم رفتیم طغرود، باغ دوست بابا، با  خانواده دوست تاجیکستانی بابا، یک زن و شوهر و نوه شان

بابا، خاک بازی پسرها را تاب نیاورد، در کسری از دقیقه و به طرفه العینی با عصبانیت و شلنگ افتاد دنبال پسرها به کتک زدنشان، جلوی غریبه ها، گوشش را گرفت و پیچاند

عصرانه نیمه تمام، شام نخورده، قم نرفته، با عجله سمیه اینا را با ته مانده ی آبرو و احترام مان، اگر چیزی ازش مانده باشد، برداشتیم رسوندیم خونه شون، رفتیم در حرم حضرت معصومه جانمان، دلمان را کمی سبک کردیم و نماز خواندیم و الویه خریدیم و به جای کوفته ی معهود کذایی شام، به نیش کشیدیم و برگشتیم خانه مان، تهران. 

یک من رفتیم و صد من برگشتیم

از گریه چشمانم ورم کرده اند و میسوزند

با همسر در میانه راه حرف زدیم و دلم ارام گرفت کمی

قول و قرار گذاشتیم که کمتر قم بمانیم

با سمیه اینا، جلوی بابا ظاهر نشویم

و همان بهتر که مامان اینا مرند باشند و دلمان بترکد از دلتنگی و بی کسی، تا اینکه اینطور بی حرمت شویم و برگردیم خانه مان... 

 

تا برسیم خانه، حالم بهتر شده بود جز سوزش چشمانم، و سوزش دل مامان، وقتی فهمید نزدیک تهرانیم، چیز دیگری آزارم نمیداد انگار

الان که نشستم به نوشتن شرح ما وقع، داغ دلم تازه شد و اشک ها دوباره جوشیدند

 

الحمدلله علی کل حال...

خدا اگر خداست که حقا خداست، میتواند سیئات را به حسنات تبدیل کند، میتواند باطن این روز زهرآلود را خیر و صلاح و برکت قرار دهد...

بدی های ما را بِکَنَد و جایش خوبی بکارد...

من به خدا امیدوارم....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۰:۴۱
Rose Rosy

کسالت بار

دوشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۶:۱۷ ب.ظ

این حجم از بی حوصلگی و بی انگیزگی، درست وقتی که هم پایان نامه دارم، هم کار، خودم رو متعجب میکنه

مثل وقتایی شدم که خیلی بی کارم و بی هدف دور خودم میچرخم

کسل و انگل طور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۸:۱۷
Rose Rosy

گوگل در خانه

يكشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۳۳ ق.ظ

کاش خانه نیز، مانند وب

یک موتور جستجو داشت

اسم، مشخصات یا حتی تصویری از شی مورد نظر را بهش میدادیم، جایی که آن شی افتاده و گم شده، یا خودمان گذاشتیم و یادمون رفته را بهمون میگفت**

تا دیگه کله صبح، سر اینکه برگه آزمونک فصل چهار ریاضی پسرک، که روی میز من بوده و حالا نیست، این همه قشرق و بی حرمتی نشود و پسرک نگوید به من چه!! دست مامان بوده و نیست

البته یک هیستوری از اینکه کاغذ توسط چه کسی از کجا به کجا و توسط چه کسی جابه جا شده هم بهمان میداد

اگر من گم کرده بودم عذرخواهی میکردم

اما 

حالا نه من خبر دارم کاغذ چه شده، نه پسرک . 

و این وسط حرمت و احترام بود که همراه برگه آزمونکِ بدون امضا، گم شد.

 

 

** آن روز خواهد آمد، یوم تبلی السرائر خواهد آمد و هر چه پنهان و عیان بوده را برملا خواهد کرد. اینکه چه کردیم، دانسته و ندانسته، ، حرف و عملمان چه بر سر طرف مقابل آورده، و خیلی چیزهای دیگر...

خدا ابرویمان را در آن روز حفظ کند

خدا به دادمان برسد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۳۳
Rose Rosy

کدو تنبل

شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۴:۴۶ ب.ظ

به یک میزان از تنبلی، خواب آلودگی، و سست عنصری رسیده ام که نه تنها در خودم، بلکه در جد و ابادم هم سراغ نداشته ام

پ.ن. بعضیا اعتقاد دارند من باید استراحت مطلق داشته باشم

پ.ن.۲، استراحت مطلق، برایم مساویست با دیوانگی و افسردگی مطلق

پ.ن.۳. دورکاری شرکت به قوت خودش باقیست، دو روز که بیکار میشم، احساس بی عاری از سر و روم بالا میره

پ.ن.۴. امروز ارائه پروپوزال داشتم که لغو شد، صبح یکی دو ساعت مشغول تکمیل پاورپوینت اون بودم، بعد خوابیدم، بعد پاشدم تلوزیون دیدم، نماز و دعا و پلو برای نهار و خانواده اومدند

تلوزیون و دوباره نیم ساعتی خواب! الانم  یک ساعتیه تو تخت وول میخورم،

ضمن اینکه حوصله ام از خودم سر میره، همت و انگیزه ای برای بلند شدن از تخت هم ندارم همچنان

کلاس ادبی۲ هم طبق هفته های گذشته، نرفتم

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۴۶
Rose Rosy

ختم سوره فجر

پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۲۴ ب.ظ

هدیه به امام حسین علیه السلام

شروع: شب اول ذی القعده

اتمام: شب عید قربان 

چله موسویه 

ان شاءالله 

به نیت: حفظ آرامش خانه و خانواده،  و راضیهً مرضیه بودن، نزدیک شدن به نفس مطمئنه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۲۴
Rose Rosy

ختم حدیث کسا

چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۴:۵۴ ب.ظ

فکر میکنم از عید فطر شروع کردم، نمیدونم، شاید چند روز این طرف و آن‌طرف 

حدیث کسا میخوانم

به نیت خانه دار شدن 

 

هنوز که چهل روز نشده،  اما از روز اول ذیقعده، که چله کلیمیه شروع میشه 

به نیت چهل روز شروع میکنم

ان شاءالله که این بار بشود

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۵۴
Rose Rosy

شاگرد اول

دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۱۶ ق.ظ

دو سال تحصیلی است چشم دوخته ام به آن عدد یک، ذیل رتبه دانشجو در سال ورودی، و رتبه دانشجو در سال آخر )بین تمام ورودی های این رشته تا کنون)

و هی دلم قنج رفته ازین رتبه اولی

هی دلم شور زده بابت حفظش

هی استرس کشیده ام برای هر امتحان و هر نمره اش، که نکند بد شود و رتبه یک به دو تبدیل شود!!

حالا امروز قرار است اجر! این همه تلاش را ببینم

قرار است در جلسه ای نه چندان عریض و طویل، در سالن کوچک بادامچی زاده، از نفرات برتر تجلیل کنند

دیشب شب تا صبح به خواب دیدن راجع به همین حواشی گذشت

چند روز گذشته هم همین طور

با خودم مرور میکنم چه قرار است بشود، چه بگویم، چه بپوشم و فلان استاد هم باید باشد و ببیند دانشجوی سابقش چه افتخاری آفریده است!! 

 

خب

 

بعد که چه؟ 

گیرم لوح تقدیری هم دادند، تکه ای کاغذ و فوقش مبلغی یا چیزی به عنوان هدیه

گیرم چند تا استاد هم دیدند که من شاگرد اول شده ام و تبریک گفتند

 

بعد که چه؟ 

 

فوق فوقش چند امتیاز مثبت باشد برای مصاحبه ی دکترایی که نمیدانم دلم میخواهد، یا صلاح است شرکت کنم یا نه. 

 

بعد چه؟

 

 

تمام

 

هیچ

 

به همین پوچی

 

سعی میکنم به یاد بیاورم که در قبر و قیامت، از من رزومه نمیخواهند، ان وقت که خاک میریزند رویم، شاگرد اول دانشگاه، با بیسواد درس نخوانده فرقی به حال خاک ندارد، هر دو را از جسد به خاک تبدیل خواهد کرد. 

 

اما اگر نیتم درست بوده باشد، فرق میکند، خیلی فرق میکند.

 

اگر برای رضای خدا کار نکرده باشم، یک رفوزه ی تمام عیارم

اگر برای خوشایند این و آن و خودم این همه تلاش کرده باشم که شاگرد آخر که نه، اصلا بنده مشروط و مردود شده ام

 

نمیدانم تلاش هایم چند درصد هوای نفس و اثبات خودم بوده

چند درصد برای دفاع از ارزش حجاب و خانواده و فرزنداوری

چند درصد برای اینکه خدا دوست دارد کاری را که میکنی، به نحو احسن انجام دهی

اما دیر نیست برای توبه و اصلاح

خدایا خودت نیتم را برای خودت خالص کن.

مثل "واصطنعتک لنفسی" حضرت موسی

مثل "واجتباه" حضرت یونس

مقل "و کذلک مکنا لیوسف" حضرت یوسف

 

مثل "قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین"

خودت، من را برای خودت بخر. برای خودت خاص کن.

 

 

 

به مامان بابا گفتم، خداییش برای اینکه خوشحالشان کنم.  

اونروز تو پارک هم صحبت فارغ التحصیلی شد و به نرگس دخترعمو گفتم

اما بعد چنان عذاب وجدانی گرفتم که عهد کردم دیگر به کسی نگویم. هیچ کس. 

خدایا ببخش که اینقدر کم ظرفیتم

خودت شرح صدر بده، خودت همه چیز را راست و ریست کن، این عمل اندک من را هم جزو اعمال صالح ثبت کن که ان دنیا دستم را بگیرد، ان دنیا جلوی حضرت زهرا، سربلند باشم

بگویم من دختر شما هستم حضرت مادر،  در دنیا سعی کردم خوب و موفق و مهربان و محترم عمل کنم، تا احترام چادرتان را که بر سرم دارم، حفظ کنم. 

بگویم میشود من را به کنیزیِ کنیزان کنیزانتان بپذیرید؟ 

 

 

 

 

 

پ.ن. جایزه، یک فلش ۶۴ گیگ بود، یک دفترچه پاپکو و یک روان نویس!! 

خیلی خیلی کمتر از حداقل انتظار بود. بی تعارف، حالم گرفته شد، ولی حس تقدیر را دوست داشتم. خیلی وقت بود جایزه نگرفته بودم، تقریبا ده سال...

آخرین بار به خاطر نمره ی اول کلاس شدن، از دکتر مهدوی، دانشکده اکو جایزه گرفته بودم، 

کل راه برگشت را با همسرجان که زحمت ایاب و ذهاب را کشیدند، به مسخره بازی مِن باب کم بودن هدیه گذراندم، از اینکه پشت لوح تقدیر و لای برگه های دفترچه را هم دنبال کارت هدیه بگردم تا اینکه پیش بینی کنم لابد در فلش آکبند رمزارز ریخته اند!! laugh

الحمدلله به خاطر همه نعمت هایش

هنوز سرقولم هستم و به کسی نگفتم. حتی به مامان هم اشاره نکردم که رفتم دانشگاه. 

راستی یادم افتاد به آزاده هم گفته بودم... 

ولی تصمیم دارم خودم را با تمرین فروتنی و سکوت به چالش بکشم، وقتی هوای نفسم داره دست و پا میزنه که جار بزنم!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۵:۱۶
Rose Rosy

شهید نوید

جمعه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۱۵ ب.ظ

شهید نوید

 

شهیدی که در وصیت نامه اش، قول داده هرکس برایش یک چله زیارت عاشورا بکیرد، تمام تلاشش را از ان دنیا خواهد کرد که حاجتش را بگیرد،  اگر هم نشد، ان دنیا برایش جبران کند. 

در دوران عید، شهید میشود 

و خاطرات خواستگاری و نامزدیشان، با شهدا گره خورده است

اعتراف میکنم که خیلی خیلی دورم، از این فضا و ازین حس و حال

چه معرفتی همسر شهید داشتند که با جان و دل، با شهید زنده ازدواج کرده بودند و برای شهادتش دعا میکردند. 

خیلی خیلی دودم ازین حال و هوا

خواندم و اشک ریختم و گفتم بدا به حال من که اینقد. دنیایی و مادی فکر میکنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۱۵
Rose Rosy

این دائم الجوع

جمعه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۹:۱۹ ق.ظ

سخت تریت قسمت بارداری تا الان، گرسنگی زود به زود، و حالت تهوع و عق زدن بلافاصله بعد از اون هست. 

مثل بچه ها تو آشپزخونه و یخچال مدام در حال پیدا کردن خوردنی ام، سخته تصمین بگیری که چی بخوری! الحمدلله علی کل نعمه، خونه پر لز خوردنیهای جورواجوره. اما اینکه چی دلت میخواد و اشتهات میکشه، قضیه اش فرق میکنه

البته سخت ترین، شاید بعد از خانه نشینی و محدودیت در رفت و آمد

 

الحمدلله که اشتهای بچم خوبه

الحمدلله به خاطر بارداری

 

پ.ن. حالم داره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۱۹
Rose Rosy

اندر احوالات بارداری، هفته نهم

پنجشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۰۰ ق.ظ

الحمدلله جواب سونو خوب بود، قلبش میزد و اندازه اش از ۱۴ میلی متر، به ۲۴ میلیمیتر رسیده بود، ظرف یک هفته، ماشاءالله 

فقط خونریزی پشت جفت وجود داشت که دکتر سونوگراف گفت احتمالا خود به خود جذب میشه ان شاءالله 

جواب ازمایش Rh هم منفی بود شکر خدا

نمیدونم اگر مثبت میشد، چه چیزی در انتظارم بود.  شکر خدا که مرتفع شد. 

پریناتولوژیست هم برای حدودا دو سه هفته دیگه وقت گرفتم، از مطب

اون نوبت بیمارستان رو نرفتم، حوصله بیمارستان و فضای مسموم و دلگیر بیمارستان و معطلی و شلوغی و ... رو نداشتم. 

خدا رو شکر که نگرانی های عمده، رفع شدند. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۵:۰۰
Rose Rosy

اندر احوالات بارداری

يكشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۵۳ ق.ظ

این بارداری اما

دستم به نوشتن در آن یکی وبلاگ نمیرود

حتی از شنیدن پیام تبریک هم تنم میلرزد

دیروز دکتر بودم

به جای آسودگی خاطر و کسب اطمینان

چند مورد یادآوری شد وتنم لرزید

گفت به خاطر خونریزی چند روز پیش، دوباره برو سونو تاببینیم رشدش متوقف شده یا نه

بعد یهو خودم، و نه دکتر یادم افتاد که بعد از سقط قبلی، آمپول رگام نزده ام و همین شد که امروز مجدد رفتم آزمایشگاه و تست دادم برای RH، خدا کنه جوابش خوب باشه

آخه چرا دکتر نپرسید، من هم کلا یادم رفت

البته میدونم چرا

چون در ویزیت قبلی، واقعا توجهی بهم نکرد. خب سقط کردی و تمام.

عصر باید برم سونو

سه شنبه هم وقت دکتر پریناتولوژیست گرفتم، چون دکتر گفت بارداریت پر خطر محسوب میشه با توجه به مکانیوم 37 هفته ی دو تای قبلی وزن زیر سه کیلویشان، و یک سقطی که داشتی

و لکه بینی هم که مساله چهارمه

 

این ها باعث شد که تصور رویاییی که از لحظه خبر دادن بارداری به بچه ها داشتم، نابود بشه، خبر بارداری را به جای خوشحالی، با دلهره به بچه ها دادیم، با بغض

تصورم از خبر بارداری، کیک و خوشحالی و دورهمی و شادی و ... بود،

 

الحمدلله علی کل حال

به اسم جهاد وارد این میدان شده ام و جهاد، سختی دارد. 

جهاد، جان دادن دارد

الحمدلله

 

عصر که بروم سونو، حداقل از زنده بودنش مطلع میشم ان شاالله

جواب آزمایش که بیاید، معلوم میشه نزدن روگام خطر ساز شده یا نه

سه شنبه هم که باید برم دکتر و ببینم چی میگه

درسته دفع مکانیوم بچه ها باعث کم وزن گرفتنشون شد، و نتونستم طبیعی دنیا بیارمشون، ولی الحمدلله مشکلی نداشتند با این قضیه، نه زردی نه دستگاه، نه مشکل تنفسی به لطف خدا

نمیدونم 

رفتن پیش پریناتولوژیست، به غیر از وقت و هزینه و استرس، نمیدانم فایده دیگری نیز دارد یا نه

ولی به هر حال، باید هر کاری از دستم بر میاد انجام بدم

در جهاد که نمیشه کاهلی کرد

غصه ام، از کارهامه، که قول 60-80 ساعت کار را داده ام به مدیر شرکت، و الان که 9 ام ماهه، کمتر از هفت ساعت کار کرده ام

و پیگیری این همه دکتر و استراحت هایی که لازمه، من رو از کارهام گذاشته

استرس نتیجه این ازمایشها چی میشه و ... هم که جای خود

هزینه هاش هم که دیگه هیچی

حقوق م را که به نیات زیارت کنار گذاشته بودم دارم هزینه ویزیت و سونو و ... میکنم

الحمدلله که پول هست و نگرانی از آن نیست

ولی حیفم میاد به جای زیارت امام حسین، میرم زیارت این دکتر و آن دکتر!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۵۳
Rose Rosy

خط مقدم

شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۰۸ ب.ظ

خط مقدم

نوشته فائضه غفارحدادی

این کتاب رو این روزها خوندم و خوندنش رو توصیه میکنم. 

روایت داستانی جذاب و مستند از فراز و نشیب تشکیل یگان موشکی در ایران. 

تازه میفهمیم چرا شهید تهرانی مقدم، پدر موشکی ایران لقب گرفته اند.

 

در فراکتاب خوندم، که مناسبت عملیات وعده صادق، چند روزی لین کتا رو رایگان کرده بودند. 

چه خوب شد که خوندمش. خیلی اطلاعاتم کم بود در زمینه موشکی ایران، یعنی در واقع هیچ اطلاعی نداشتم در این باره 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۰۸
Rose Rosy

خوشی زودگذر دنیا

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۹:۰۳ ق.ظ

کارشناس اموزش دانشکده، در تماس تلفنی گفت که اسمم را رد کرده اند برای دانشجوی نمونه و هفته آموزش و باهات تماس خواهند گرفت برای تقدیر.

هم خوشحالم و ان شاءالله شاکر،

هم منتظر تماس

هم نگران، بابت اینکه اگر زنگ نزنند؟ اگر اونروز زنگ زدند و من جواب نداده بودم، دیگر زنگ نزنند؟ 

اگر شرایط جوی بارداری اجازه رفتن ندهد؟ 

 

دنیا چیز عجیبی است

خوشحالی اش هم با نگرانی آمیخته است

فکر میکنم ذات دنیا این طور باشد که هیچ وقت خوشحالی خالص را نتوان در ان تجربه کرد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۰۳
Rose Rosy

فرزند نخوانده در خواب

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۵۵ ق.ظ

خواب میدیدم

رفته ام سراغ چادر از فروشنده ای بگیرم 

من را به نوزاد دختری رها شده راهنمایی می‌کند، بسیار زیبا

با یک نامه با خط خوش، و کاغذ مرغوب رویش، از طرف همان مغازه چادر و ... فروشی. مغازه نزدیک حرم بود. 

که این بچه رها شده و اگر خواستید شما به فرزندی بگیریدش

من اما، شک داشتم هم از جهت حلال زاده بودن، از جهات قانونی اش و فکر میکنم فکرم پیش فرزند تو راهی خودم هم بود

مادرش پیدا شد

گفت که حافظ و مفسر قرآن است، اما چون دو بچه پشت هم دارد، نمیتواند از این یکی نگه داری کند

تشویقش میکنم که شما که قران میدانی، خدا کمک میکند 

مادر که شیرش انگار خشک شده، کمکش میکنم غذای کمکی برای دخترش درست کند و در دهانش بگذارد.

  ظاهرا پشیمان می‌شود از کرده اش

نامه روی بچه، دیگر بدون استفاده بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۵۵
Rose Rosy

خون دل

پنجشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۱:۵۴ ب.ظ

حس قطرات سرخ خون، مثل فشنگ از جا پراند من را

سرخی روانی که جاری شد، دلم را خون کرد

گرمایش، دلم را اتش زد

دوباره دارد پاره تنم، از دستم میرود؟ نمیدانم

دل میرود ز دستم

صاحب دلان خدا را... 

 

آخخخخخخخحخ

قلبش میزد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۵۴
Rose Rosy

تاثیر حرف

چهارشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۱:۲۷ ب.ظ

چقدر کلمات، و برخوردها، روح دارند

روحی که با روح انسان درگیر میشود و اثر میگذارد

یک جمله

"ما با تجربه ای که از کار شما داریم، میدونیم که میتونید"

از طرف مدیر بالادستی به من، روزم رو ساخت

همین جمله ی ساده ی معمولی

 

همینطور است جملات منفی، تاثیر عمیق، زخم عمیق و دردناک برجا میگذارند

 

قبلا نوشته ام که هنوز یاداوری تمسخر اقوام، درباره چهره بچگی ام، چقدر ازارم میده. 

هنوز هم دخترک زشتی در درون من، داره غصه میخوره، از سبزه بودن پوستش نسبت به خواهرهاش (هرچند جدای از خانواده، همیشه فرد سفید پوستی شناخته میشه)، و تیره بودن موهاش، باز هم نسبت به خواهراش.

هنوز هم همان دخترک، هرچند ظاهرا بزرگ شده، با چهره خواهرش مقایسه میشه، و مواجه میشه با اینکه اصلا شبیه هم نیستین. و مجبوره به سوالای احمقانه راجع به رنگ پوست و رنگ چشم خودش و خانواده اش و خانواده خواهرش جواب بده. دلم میخواد داد بزنم بگم بس کنید این بحث احمقانه مزخرف رو. 

و دلم به حال زهرا میسوزه، از بین چهار خواهر برادر، تنها چشم قهوه ای است و همیشه مواجه است با ذوق و توجه و ابراز علاقه دیگران درباره رنگ چشمای خواهر برادراش

 

....

قرار بود حس خوبم از حرف "ما میدونیم شما میتونید" رو انتقال بدم، چه طور یهو منفی شد؟ frown

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۲۷
Rose Rosy

بادبان ها را بکشید

شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۱۶ ب.ظ

چند روایت مختلف، از خانواده های چند فرزندی

خانواده های مختلف، از روستایی فعال فرهنگی و اقتصادی، تا مامای فعال

از خانواده ای که به خاطر فرزندانش، از سوییس مهاجرت معکوس داشته،  تا مادر خانه دار معمولی. 

(تقریبا دو سه هفته از اتمام کتاب میگذره و راستش فقط این سه تا روایت در خاطرم مانده. )

کتاب جذاب بود، اما برای من که در کانال دوتاکافی نیست، چندصد خاطره مادرانگی خوانده ام، و میخوانم، این چند مورد بیشتر جذاب و ماندگار بودند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۱۶
Rose Rosy

نمیدانم

شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۶:۰۰ ب.ظ

تعداد بارهایی که در سایت دیوار اگهی خانه و اپارتمان دیده ام، شاید از پنجاه  فراتر رفته باشد حتی به صد نزدیک شده باشد

هربار به امید معجزه ای

اما دریغ از یک سر سوزن همکاری و همدلی از طرف همسر

پولمان که کم است

همتمان هم کوتاه است

وقتی هم قرار بازدید و سعی برای خرید می‌گذاریم و پای عمل میلنگد

گله میکنم که همراهی نمیکنی

قهر میکند و از دیشب تا حالا با من حرف نمیزند

خدایا

من به رزاقیت تو ایمان دارم 

به حکمتت هم

اما واقعا خسته شدم ازین همه تلاش بی حاصل

از دودوتا چهارتا کردن بی نتیجه

از اینکه مثل اسب عصاری دور خودم میچرخم و به هر دری میزنم نمیشود

همان چهارده متر اپارتمان در مرند هم که دوباره به پول تبدیل شد و امد دستمان 

چله گرفته ام

نذر کرده ام

دعا

التماس

فکر و فکر و فکر و فکر

سرچ و حساب کتاب

هنوز هیچ

هنوز هم اویزان خانه ی بابا هستیم و چشم‌انداز روشنی مقابلم نیست

یک عدد همسر اخمالوی قهر کرده هم، دلم را شکسته و ادم حسابم نمیکند

 

دیشب که چیزی گفت و نفهمیدم و  ازش پرسیدم چی گفتی

در جواب گفت: بخواب بابا!! 

 

تنها امیدم به من حیث لا یحتسب است

اما خدا میداند در "و من یتق الله" و "و من یتوکل علی الله" اش چقدر رفوزه ام

 

اشک ... اشک ... اشک

سلاح بیچارگان است

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۸:۰۰
Rose Rosy