همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در آبان ۱۴۰۳ ثبت شده است

منزل ۳۸ ام

شنبه, ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ۰۱:۱۳ ق.ظ

قصه بارداری ، به هفته ۳۸ ام رسید الحمدلله

تک تک کارهای لیست ام، الحمدلله تیک و خط خوردند

محدثه از ظهر امروز میهمانمون شد و مانان هم شب رسیدند از قم

تیم تدارکات پشت صحنه، و روی صحنه زائو داری تکمیل شد

به جز امشب، وه از نیمه هم گذشته و هنوز خوابم نمیبره، یک شب دیگر مونده تا رسیدن عضو جدید خانواده

نمیدونم ادم یادش میره، یا اینطور نبود سر سارا و سپهر

ته دلم کمی میترسم

عادت کرده ام به شرایط استقلال و تنها در خانه، ساعت های طولانی مشغول کار و درس و مباحثه

از پس فردا، تا چند سال، شرایط عوض میشود

زندگی دیگر روال سابق را به دست نمی اورد

هنوز هم از فکر نوزاد دلم قنج میره، اما اشتیاق خالص گذشته، الان با اضطراب همراه شده

ختم ها و چله ها و دعاها و نمازهای مستحبی و خیلی چیزها که این مدت بهشون عادت کرده بودم احتمالا تعطیل میشن

نمیدونم

اضطراب دارم و ناخوداگاه اشک میریزم

 

خدایا خودت از نیت ام اگاه هستی

خودت میدونی که به خاطر یاری امام زمانم قدم تو این راه گذاشتم

پس لطفا ثابت قدمم کن. و راه رو برام هموار کن.

خدایا شکر که تا اینجا رسید بارداری ام، با امام اما و اگرها و استرس ها... 

خدایا بچه سالم و صالح بهمون بده

خودمون رو هم در جهت رضای خودت و رضایت امام زمان اصلاح کن

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۰۳ ، ۰۱:۱۳
Rose Rosy

میدویدم همچو آهو...

جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۳۳ ق.ظ

تو خواب

حرم امام رضا بودم

خوشحال و سبکبال از هوای حرم میدویدم 

یکهو از خودم تعجب کردم

مگه من باردار نیستم؟ چه جوری دارم میدوم؟ 

 

 

بیدار شدم و به مامان تعریف کردم خوابم رو، قم خونه مامان بودیم. 

گفت از من پرستاری کردی، امام رضا طلبیدت

کار خاصی نکرده بودم

شب مامان سرفه میکرد، براش کتری گذاشتم

تشویقش کردم لباسش رو عوض کنه و لباس نخی و راحت تر بپوشه 

صبح هم که گفت بدنش کهیر ریخته بیرون، به ذهنم رسید سیتریزین براش اوردم

و الحمدلله راحت شده بودند و تونسته بود بعد از بدخوابی شب قبل، یه کم بخوابه

همین!

همین شد که داشتم تو حرم امام رضا با خوشحالی میدویدم

اینقدر خاندان کرامت هستند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۰:۳۳
Rose Rosy

جبران کاستی های گذشته

جمعه, ۴ آبان ۱۴۰۳، ۰۲:۰۷ ب.ظ

بارها و بارها از خدا، از خودم، از ایمان پرسیده بودم که حکمت استخاره ارشد دوم چی میتونست باشه؟ که گفته بود: خوب است و جبران کاستی‌های گذشته خواهد بود. 

هی منتظر بودم یک موقعیت شغلی خفن برام پیش بیاد، یا یکهو دروازه های علم و معرفت به رویم گشوده بشن یا بگن بیا بی چک و چونه دکتری بخون و پشت بندش هیئت علمی شو، یا چنین چیزی

 ارشد دوم تمام شد، چیز زیادی دستگیرم نشد از علم، موقعیت شغلی الحمدلله جور شد، اما نه به واسطه ارشد دوم. 

و سوال من بی پاسخ مانده بود

تا اینکه یک روز بعد از دفاع

که داشتم کارهای آشپزخونه رو انجام میدادم و شیرینی حضور مامان و بابا و ایمان رو زیر زبونم مزه مزه میکردم، یکهو انگار چراغی در ذهنم روشن شد

 پایان نامه ارشد اولم را به خاطر زحمتی که برای نگهداری سپهر کشیده بود و از خدا که پنهان نیست، برای نرم کردن دلش برای دکترا، به  ایمان تقدیم کرده بودم

و بعدها مامان یکبار اشاره ای کرده بودند که فهمیدم دلخور شده اند، از ناسپاسی و قدرنشناسی من.

و اینکه اشاره کرده بودند اگر تو به ما میگفتی، ما برای دفاعت میومدیم و ازین جهت نیز گویا به دل گرفته بودند. 

با خودم فکر کردم

می ارزید

دو سال رفت و آمد و حرص و جوش و اضطراب و هزینه و عمر

برای اینکه پایان نامه را به مامان و بابا تقدیم کنم

و برای اینکه روز دفاعم همراهم باشند و استادم از من تعریف کند و بگه خانم فلانی خیلی دانشجوی خوبیه و آنها کیف کنند از موفقیت فرزندشون، 

هر چند نه اون تعریف، نه دفاع، از نظر خودم موفقیت محسوب نمیشه. ولی احساس میکنم مامان و بابا افتخار کردند و دلشون شاد شد.(به خواهرها هم با افتخار و خوشحالی تعریف کرده بودند، الحمدلله)

به رحمت و لطف و برکت خدا امید زیادی دارم

هنوز هم فکر میکنم شاید برکتهای دیگری از قبل این ارشد دوم شامل حال دنیا و اخرتم خواهد شد

اما اگر هیچ دستاورد دیگه ای جز شادی دل مامان و بابا و جبران سبکسری و بی تجربگی من نداشته باشه، باز هم می ارزید

الحمدلله که خدا این فرصت رو در اختیارم گذاشت. 

الحمدلله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۰۳ ، ۱۴:۰۷
Rose Rosy

دعای خصله امیرالمومنین

چهارشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۳، ۰۸:۳۱ ق.ظ

قرار بود با عمومحمدرضا و بابا با اتوبوس جایی بریم. 

من با اتوبوس دیگه ای میرفتم که بهشون ملحق بشم

دستم یک پیش دستی میوه بود و وسایل دیگه

عمو خواست کمکم کنه و بشقاب رو بگیره.

به عمو از میوه ها (که انگار انجیر یا زردآلو بود) تعارف کردم و گفتم بفرمایید، متبرکه، دعای خصله امیرالمومنین بهش خونده شده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۳ ، ۰۸:۳۱
Rose Rosy