همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۱ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

ضعف پا

چهارشنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۱۴ ق.ظ

گفته بودم که من دلشوره را با گزگز نوک انگشتانم حس میکنم

خواب آلودگی را در پاها

خب الان و به میمنت بارداری، شب ها که بیخوابی به سرم میزند، به جای دلم، پاهام ضعف میرن و قشنگ همه چیز جای خودشه!! 

قبلا خواب الودگی را در پاهایم حس میکردم

الان بدخواب شدن و ضعف را در پاهام حس میکنم

و اونقدر شدیده که دلم میخواد بزارمشون لای در، 

خستگی نیست

درد نیست

گزگز و اینا هم نیست 

ضعفه

و خیلی ازار دهنده است

انگار جان از پاهام خارج شده باشه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۱۴
Rose Rosy

یک ماه دیگر...

دوشنبه, ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۳۲ ب.ظ

دلم میخواهد این یک ماه هم بگذرد

پایان نامه با موفقیت دفاع شود

و دیگر چیزی به اسم درس و پایان نامه در زندگیم وجود نداشته باشد

فکر میکنم اینطوری زندگی زیباتر میشه، 

هر چند میدونم آسایش در دنیا وجود نداره، و کسی که به دنبال آسایش در این دنیاست ، قطعا سراب دیده

ولی بعضی چیزا نافرم فرسایشی میشه

روح و روان رو میسابه و خراش میده

وگرنه که عامل دلشوره  و دل‌مشغولی کم ندارم... 

مثل وقتی یک پروژه جدید تعریف میشود برام، به لحاظ ناشناخته بودن ابعاد کار و نتیجه دلشوره میگیرم

یا وقتی در تعامل با پسرجان، آچمز میشم و نمیدونم کار درست و حرف درست  چیه

یا وقتی بی کار میمونم! 

یا وقتی که محمدسبحان رو نداشتیم و میدونستم باید فرزنداوری کنم

یا وقتی گرونی خونه و کم بودن پولمون عرض اندام میکنه... 

 

و این روزها، دوباره یاد سردرگمی و تشویش قبل از دفاع، برای ارشد قبلی ای افتم، در حالی که باید قبلش یادش میبودم و خودم رو به این ورطه نمی‌انداختم

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۳ ، ۱۸:۳۲
Rose Rosy

دلم میخواد جرئت به هم ریختن کافه رو داشته باشم

شنبه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۱:۱۳ ب.ظ

با اینکه تا الان ۵ میلیون تومان خرج کرده ام تا پایان نامه نوشته شود، و ۵ فصل مثلا نوشته شده، 

رفت و آمد به دانشگاه و هزینه و وقت و انرژی و استرس این دو سال به کنار،

فکر های خطرناکی به ذهنم میرسه

فکرهایی مبتنی بر زیر میز زدن،

کافه را به هم ریختن،

چشم روی شاگرد اولی و فوق لیسانس دوم بستن،

آن هم الان، درست وقتی که ماهی به دمش رسیده. 

 

خسته شدم از استرس

از نتیجه پایان نامه سفارشی اصلا راضی نیستم،

از کاری که کردم هم راضی نیستم

مقابل اساتید هم روم نمیشه این چرت و پرت ها رو به عنوان پایان نامه ارائه کنم و ادعا کنم کار من بوده

حتی جملات بی سر و ته جناب نویسنده را نمیفهمم که بخوام بازنویسی کنم، بسط یا گسترش بدم یا ارتقاش بدم. 

یا فکر میکنم متن را تحویل گرفتم، یک نفر دیگر را پیدا کنم و ازش بخوام ارتقا بدهدش. 

یا این ترم را مرخصی بگیرم، و حتی ترم های بعد را، و بعد این استرس را دوسال دیگه با خودم بِکِشم و خودم رو بُکُشم!! 

یا اینکه بروم سرم را خم کنم و گردنم را کج و به استاد بگویم شرایطم این است و بهم گیر ندید، فقط بزارید من دفاع کنم و برم. 

 

نمیدونم

واقعا نمیدونم

توان پشت میز نشستن را زیاد ندارم

اعصابش را هم ندارم

حتی انگیزه اش را

 

فقط دلم میخواد تموم بشه

و خدایا لطفا اگر خدای نکرده یه روزی هوس دکتری کردم، بزن پس کله ام و تلخی و سردرگمی این روزهام رو یادم بیار. 

 

هنوز نمیدونم چرا استخاره برای دیتاساینس خوندن اینقدر خوب اومده بود. در حالی که احساس میکنم دارم تو باتلاق دست و پا میزنم و بوی بهبود ز اوضاع جهان نمی‌شنوم 

 

الحمدلله علی کل حال 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۳ ، ۱۳:۱۳
Rose Rosy

زیردست

پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۰۱ ق.ظ

گاهی دلم میخواد استاد دانشگاه یا یه مدیر مهم، یا مثلا یه دکتر خفن بشم، فقط برای اینکه حواسم باشه آن‌تایم باشم، جواب زیردستمام رو زود بدم و الکی نگذارمشون تو خماری و انتظار

همون کاری که استاد راهنما و مشاورم با من و همه دانشجوها نمیکنن! 

خب استاد من! یک کلمه جواب بده بررسی میکنم، یا نمیکنم، یا حضوری بیا، یا هر کوفت دیگه ای، فقط جواب بده، آدم بدونه زنده ای. 

 

دو فصل از پایان نامه را یک هفته است براش فرستادم، هیچ علائم حیاتی از خودش بروز نداده، البته‌ منت گذاشته و ایمیل و پیامم را هم سین کرده. 

شنبه هم انتخاب واحد است و نمیدانم باید ترم جدید درخواست بدهم، یا میشه تو همین چهار ترم دفاع کنم

تا من باشم هوس ادامه تحصیل نکنم! 

واقعا هنووووووز نفهمیدم حکمت خوب اومدن استخاره، برای خوندن ارشد دوم چی بود! 

چقدر دلم میخواد همینجوری الکی دکترا داشته باشم و چقدر دلم نمیخواد دوباره خودمو تو این استرسهای مسخره بیندازم

کاش بعد یکی دوسال یادم نره اعصاب خوردی این مدت رو و هوای دکتری خوندن، هواییم نکنه. 

 

نمیدونم... شاید هم بکنه! 😐😐😐

#توبه_گرگ_مرگ_است 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۰۱
Rose Rosy

دو دانگه

دوشنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۳، ۰۵:۴۳ ق.ظ

بعد از سال هاااا استغاثه و چله و ختم و گریه و التماس به درگاه خداوند برای خرید خانه، 

بابا اینا خودشون پیشنهاد دادند یک دنگ از خانه ای که توش سکونت داریم رو بخریم. به امید چهار دنگ دیگر، توکل به خدا

پر خیر و برکت باشه ان شاءالله،  هم برای مامان و بابا، هم برای ما 

 

و قرار شد ماهانه مجموعا سه تومن هم به حساب خواهرها بریزیم، من باب اجاره

الحمدلله رب العالمین

با این مبلغ ناچیز، نگرانی شدییید و عمیق من، بابت سربار بودن و آویزون بودن و زیربار دین بودن، تا حد خوبی رفع شد. چون مبلغ را خود بابا تعیین کرده اند، و هرچند همه مون میدونم در مقابل قیمت واقعی اجاره هیچی نیست، ولی از سنگینی این سالها کم میکنه. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۳ ، ۰۵:۴۳
Rose Rosy

مسافرتِ نرفته به وقت بارداری

جمعه, ۹ شهریور ۱۴۰۳، ۰۱:۰۰ ب.ظ

نه اونقدر خودخواهم که با اطمینان و جرئت بگم : خب یک سال به خاطر وضعیت من، به حای دوبار شمال، یکبار بروید شمال

تازه وضعیت من هم نه! به خاطر سلامت بچه

نه آنقدر دریادلم که با اطمینان بگم شما برید، خیالتون از من راحت باشه، من یک کاریش میکنم

البته خدایی دومی رو چند روزه دارم بهش فکر میکنم که چه جوری یک کاریش کنم؟

بگم زهرا دخترخواهر بیاد پیشم؟ و خب واقعا طولانی مدت تنها موندن با هم کلافه ام میکنه

برم خونه زنعمو دو سه روزی؟

تنها بمونم و وقتی برگشتن، مثل برج زهرمار و وحشی! باشم؟ 

چی کار کنم؟ 

 

ایا این انتظار که خودشون متوجه بشن و چنین انتظاری نداشته باشند، انتظار زیادیه؟! چه انتظار در انتظاری شد!

 

البته که پیشنهاد اولیه همسر این بود که ببرد پسرک را بگذارد و برگردد، دوباره یک هفته بعد برود بیاوردش،  مثلا به دخترک هم نگوییم داداش کجاست، و دخترک هم نفهمد، بعدها هم نفهمد و اطمینانش سلب نشود و دلش نشکند..‌

این که سه تایی با هم بروند ، دو روزی باشند و برگردند،  پیشنهاد خودم بود

پیشنهاد همسر این بود که من بروم قم بمانم، که قم رفتن، مگر آسان است؟ 

حالا گیرم، راهش، نصف راه شمال باشد،  باز هم برای من زیاد است و میترسم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۳ ، ۱۳:۰۰
Rose Rosy

الحمدلله علی المیهمان

چهارشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۱۵ ق.ظ

از چهارشنبه هفته پیش که مامان اینا اومدن تهران و پنج روزی بودند، 

جمعه سمیه اینا اومدن و سه روز بودن،

جمعه سوده اینا هم اومدن و برای نهار با مامان اینا و سمیه اینا دور هم بودیم،

دیروز قدسیه و بچه هاش اومدن و چند ساعتی پیشمون بودن، به علاوه سوده اینا

امروز هم قراره رفیق جانم با پسراش بیان

الحمدلله که رزق یک هفته اخیرمان، سرشار از مهمانی بود

الحمدلله به خاطر فامیل خوب و دوست خوب

 

فصل یک و دو پایان نامه هم نوشته شد و به استاد ارسال کردم. تصمیم دارم ذکر *یا شل* رو سرلوحه کارم قرار بدم در راه پایان نامه

جلسه اول دوره isms هم برگزار شد و باید ویدیوش رو ببینم، بیشتر طول جلسه را سرگرم مهمانی بودم و حضور نداشتم

هنوز برای تغذیه، راهکار مشخصی به دست نیاوردم، و مگر قرار است من یک تنه، وضعیت ناسامان تغذیه داتشگاه های مملکت را به سامان کنم؟؟ 

ساعت کاری این ماهم، فاجعه بوده تا امروز که هفتمه ماهه. 

امیدوارم بقیه ماه جبران بشه و بیشتر هم بشه ان شاءالله 

 

 

الحمدلله علی کل نعمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۳ ، ۰۶:۱۵
Rose Rosy

با کس و کار

سه شنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۲:۵۰ ب.ظ

یکی از احساس‌های خوب دنیا، احساس کس و کار داشتن است. 

مثل وقتی که مامان گفتند میایم پیشت، چون میدونم چقدر دلت گرفته

یا مثل امروز که قدسیه و بچه هاش قراره چند ساعتی مهمونمون باشند

(بماند که به زور راضی اش کردم بیاد، تعارف میکرد و به خاطر بارداری من، قبول نمیکرد و طفره میرفت، گفتم بابا کاری نداره، من چند روز پیش ده دوازده (با خودمون پانزده نفر) مهمون داشتم، گفت خب اونا کار بدی کردن frown 

برای همین عصرانه ساده هم، خدا حفظ کنه همسرجان را که بیشتر کارها را دادطلبانه، بدون اینکه ازش بخوام خودش انجام میده. خانه رو جارو کرد، ظرفها رو در دو نوبت صبح و ظهر شست، میوه و شیرینی خرید، )

یا مثل وقتی که مامان جون بزرگ، وقتی فهمیدن باردارم، برام دلمه فرستادن. 

الحمدلله به خاطر همه نعمت هایش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۵۰
Rose Rosy

چله سلامتی مامان و بابا

سه شنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۱:۴۱ ق.ظ

یادم افتاد میخواستم چی بنویسم.

از امروز (یعنی دیروز ۵ شهریور) تا ان شاالله ۱۴ مهر

چله زیارت عاشورا شروع کرده ام، به نیت سلامتی مامان و بابا و طول عمر با عزت و برکتشون. 

الهی که با کمک خدا، چله به اتمام برسه و همه ی دعاهای خوبان عالم در حق ما عم مستجاب باشه. 

مامان چند ماهه زانو و کمرشون خیلی زیاد درد میکنه و مستاصلشون کرده،

الهم اشف کل مریض 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۰۱:۴۱
Rose Rosy

گزیده ای از آنچه در این سه سال برمن گذشت

سه شنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۱:۱۸ ق.ظ

چه میخواستم بنویسم که چند بار روی گزینه ارسال مطلب جدید زدم و انجام نشد، 

نمیدانم! 

این شد که رفتم سراغ ارشیو خوانی

دو سه سال اخیر را خواندم

نتیجه اینکه فهمیدم:

از دغدغه دائمی و بسیار تکرار شونده در نوشته ها یم مبنی بر آرزوی فرزند سوم، شغل و خرید خانه، خدا دو تای اولش را اجابت کرده و یقین دارم سومی هم به اجابت نزدیک است ان شاءالله 

به علاوه رابطه با جاری ترمیم شده به لطف خدا

شاگرد اول هم شده ام (که طی دو سه سال اخیر از دغدغه هایم بوده)

رابطه ام با نرگس هم که مدتی اختلال پیدا کرده بود، الحمدلله اصلاح شده

و خیلی دغدغه های دیگر که روزگاری خواب و خوراک را ازم گرفته بودند و الان الحمدلله رفع شده اند. 

 

واقعا درسته که گفتند ارزوهات رو بنویس

خدا که یادش نمی‌ره

ولی تو یادت میره یک روز چقدر در التهاب و عطش براورده شدنشون بودی و الان براورده شدن و به عنوان یک چیز بدیهی بهشون نگاه میکنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۰۱:۱۸
Rose Rosy

شکرگزاری

شنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۰۵ ق.ظ

چندین ماه پیش یه استیکری تو ایتا دیدم با این مضمون که آخ جوووننن، یا خیلی خوشحالم

ذخیره اش کردم

و همون موقع از خودم پرسیدم در چه موقعیتی از این استفاده خواهم کرد؟

و جوابی نداشتم براش

و چند ماه گذشته، و استیکرها استفاده نشده اند. 

به غیر از وقتی که بعد از دو ماه، مامان گفتند که از مرند میان تهران، که اونم یه استیکر هورااا داشتم و فرستادم. 

گاهی بهش فکر میکنم

اصلا قرار نیست در دنیا خیلی خوشحال باشیم، با استناد به آیه " و لا تفرحوا بما اتاکم"

 

ولی از طرف دیگه

با وجود زندگی خوب و راحت و عاشقانه ای که داریم الحمدلله، 

ولی 

نگرانی هام زیادن

دلهره و دلشوره زیادی دارم

و خیلی اوقات دلم آشوبه

گاهی می اندازم تقصیر نگرانی برای پایان نامه

گاهی بالا و پایین کار،

گاه نگران سلامت نینی توراهی و دلشوره های بارداری،

گاهی نگرانی تربیت بچه ها، نمازشان، دعواها و خواسته هایشان

گاهی خرید خانه، که پولمان اندازه ۲۰ متر خانه خریدن است، دلمان خانه ۱۳۰-۱۴۰ متری میخواهد

 

و مدام با خودم تکرار میکنم 

چقدر زندگی سخته... 

 

در حالی که میدونم زندگی خوبی دارم، همسر خوب، درآمد، زیبایی، دوستان خوب، جایگاه اجتماعی خوب، سلامتی، خانواده خوب، اعتقادات و انس با قرآن،  محبوبیت نزد خانواده همسر و .... 

 

خدایا من را شکرگزار نعمت های بیشمارت قرار بده

الهم اجعلنی لک شاکرا

و لک حامدا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۰۵
Rose Rosy