همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۲۷ مطلب با موضوع «رویا» ثبت شده است

میدویدم همچو آهو...

جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۳۳ ق.ظ

تو خواب

حرم امام رضا بودم

خوشحال و سبکبال از هوای حرم میدویدم 

یکهو از خودم تعجب کردم

مگه من باردار نیستم؟ چه جوری دارم میدوم؟ 

 

 

بیدار شدم و به مامان تعریف کردم خوابم رو، قم خونه مامان بودیم. 

گفت از من پرستاری کردی، امام رضا طلبیدت

کار خاصی نکرده بودم

شب مامان سرفه میکرد، براش کتری گذاشتم

تشویقش کردم لباسش رو عوض کنه و لباس نخی و راحت تر بپوشه 

صبح هم که گفت بدنش کهیر ریخته بیرون، به ذهنم رسید سیتریزین براش اوردم

و الحمدلله راحت شده بودند و تونسته بود بعد از بدخوابی شب قبل، یه کم بخوابه

همین!

همین شد که داشتم تو حرم امام رضا با خوشحالی میدویدم

اینقدر خاندان کرامت هستند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۰:۳۳
Rose Rosy

دعای خصله امیرالمومنین

چهارشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۳، ۰۸:۳۱ ق.ظ

قرار بود با عمومحمدرضا و بابا با اتوبوس جایی بریم. 

من با اتوبوس دیگه ای میرفتم که بهشون ملحق بشم

دستم یک پیش دستی میوه بود و وسایل دیگه

عمو خواست کمکم کنه و بشقاب رو بگیره.

به عمو از میوه ها (که انگار انجیر یا زردآلو بود) تعارف کردم و گفتم بفرمایید، متبرکه، دعای خصله امیرالمومنین بهش خونده شده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۳ ، ۰۸:۳۱
Rose Rosy

پدر موشکی

يكشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۰۷:۵۸ ب.ظ

خواب میدیدم

در بهشت زهرا بودیم

گذرمان اتفاقی به ته یکی از مسیرها افتاد

ناگهان شگفت زده به همسر گفتم: عههه اینجا قبر شهید تهرانی مقدم ه ! 

روی قبرش همان جمله ی وصیتش نوشته بود: 

اینجا مدفن کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند... 

 

ده روزی از عملیات وعده صادق ۲ میگذره، ایران از روزگار سخت تهیه ۸ موشک قراضه با هزاااارانننن منت و زحمت ، رسیده به اینکه ۲۰۰ موشک را از تهران بفرستد به فلسطین اشغالی و تیرش هم به هدف بخورد، شاخ و شونه هم بکشد

روح همه شهدا شااااد

الحمدلله علی کل نعمه

دعای این روزهای قنوت نماز غفیله ام هست: 

الهم انصر الاسلام و المسلمین

واخذل الکفار و المنافقین

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۳ ، ۱۹:۵۸
Rose Rosy

درگیری های دنیایی

دوشنبه, ۲ مهر ۱۴۰۳، ۰۵:۲۵ ق.ظ

خواب میدیدم

دانشگاه کلاس دارم و خواب مانده ام

کلاس اول را از دست داده ام

اماده میشم برای کلاس دوم ، اما دربه در انتخاب روسری می مانم

از این کشو به ان کشو و کمد

چند تا را میپوشم، یا کوتاه است، یا رنگش جور نیست با بقیه لباسهام

اتقدر دنبال روسری میگردم که وقت رسیدن به کلاس دوم هم میگذرد و دیر میشود... 

 

برای نماز صبح که بیدار که شدم فکرم مشغول مانده، دنیا چقدر من رو به خودش مشغول کرده و گرفتار ریز و درشت روزمره و غیره اش هستم، که از کارهای مهم باز می مانم؟ که دیر میشود و وقت میگذرد؟ 

برای همینه که دعای هر شب نماز غفیله ام، الهم استعملنی لما خلقتنی له است...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۳ ، ۰۵:۲۵
Rose Rosy

محارب

يكشنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۳، ۰۴:۳۴ ق.ظ

خواب میدیدم

نوجوانی ایه قرانی را بد خوانده و انگار بد معنی کرده بود

فردی که از قضا همان خانم دکتری بود که دیروز در واقعیت پیشش رفتم، آنجا حضور داشت که حرف او را به محاربه تاویل کرده و میخواست حکم اعدامش را اجرا کند

در حضور مادر و خانواده آن نوجوان 

جلوی او را گرفتم

راضی نمیشد به حرفم گوش کند و تند تند وسایل اعدام را اماده میکرد

به او گفتم

شما حجت شرعی ندارید برای این کار

مگر برای محاربه، شرط نیست که یقین داشته باشید فردی که این حرف را زده معنی حرفش را به درستی می‌داند؟

این نوجوان ایه را نصفه و نیمه از دوستاتش شنیده، معنایش را اشتباه فهمیده و تکرار کرده

شما نمیتوانید یقین کنید که این حرف را از روی علم و اگاهی زده باشد

بعد هم

شما دارید فرصت زندگی را از این نوجوان میگیرید

با چه اعمال خیری نزد خدا حاضر شود؟ 

شما به او فرصت دهید تا بتواند اعمال نیک انجام دهد

قانع شد

گفت به پدر مادرش بگویید مواظبش باشند

جای اعدام را به جای خوابی برایش تبدیل کرد و رفت...

 

 

 

خواب عجیبی بود، نکند من با فرزند خودم که از پسر بودنش ناراحت شدم، داشتم همین کار را میکردم، او را محکوم میکردم به گناه نکرده؟ 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۳ ، ۰۴:۳۴
Rose Rosy

فرزند نخوانده در خواب

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۵۵ ق.ظ

خواب میدیدم

رفته ام سراغ چادر از فروشنده ای بگیرم 

من را به نوزاد دختری رها شده راهنمایی می‌کند، بسیار زیبا

با یک نامه با خط خوش، و کاغذ مرغوب رویش، از طرف همان مغازه چادر و ... فروشی. مغازه نزدیک حرم بود. 

که این بچه رها شده و اگر خواستید شما به فرزندی بگیریدش

من اما، شک داشتم هم از جهت حلال زاده بودن، از جهات قانونی اش و فکر میکنم فکرم پیش فرزند تو راهی خودم هم بود

مادرش پیدا شد

گفت که حافظ و مفسر قرآن است، اما چون دو بچه پشت هم دارد، نمیتواند از این یکی نگه داری کند

تشویقش میکنم که شما که قران میدانی، خدا کمک میکند 

مادر که شیرش انگار خشک شده، کمکش میکنم غذای کمکی برای دخترش درست کند و در دهانش بگذارد.

  ظاهرا پشیمان می‌شود از کرده اش

نامه روی بچه، دیگر بدون استفاده بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۵۵
Rose Rosy

قرآن در خواب

جمعه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۲۹ ق.ظ

در خواب این آیه را میخواندم...

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ...

 

این را خواندم و بیدار شدم

چرا؟ نمیدانم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۲۹
Rose Rosy

فتح مسلمین در هلند

پنجشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۳۳ ق.ظ

 

خواب میدیدم فاطمه انیسی یه کنفرانسی میخواد ارائه بدی، قبل از شروع مطلب، آیات مربوط به فتح و پیروزی مسلمانان رو خوند

سه چهار ایه مختلف خوند

ولی فقط این ایه تو ذهنم مونده

 

وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا

 

بقیه اشون هم تقریبا تو این مایه ها بودند

 

ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم...

 

فاطمه ساکن هلنده

و عقایدش رو نمیدونم، ولی ظاهر و حجابش خیلی با اون وقتا که ایران بود فرق کرده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۳۳
Rose Rosy

دخترعمه

دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۲، ۰۷:۱۵ ق.ظ

خواب دخترعمه طیبه را میدیدم

کتاب فروشی داشتند

و بعد از فوت دخترعمه، متروک و خاک گرفته مانده بود

آنجا بودم.

دستمالی برداشتم و شروع به گردگیری میزها کردم

گفتند یک عده از ورثه، انگار برادر زاده های همسرشون، (که به ناحق ارث می بردند) اعتراض کرده اند، می‌ترسیدند ما انجا را تمیز کنیم و صاحب شویم. 

 

اما من به تمیز کردن ادامه دادم

و یه مشتری خوش ذوق آمد

پیشنهاد داد آنجا را یک کافه رستوران مدل بوم گردی کنیم

پیشنهاد خوبی بود

وقتی پیشنهاد داد شکل درست شده اش را دیدم، دیوارهای کاهگلی داشت و دنج و زیبا بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۲ ، ۰۷:۱۵
Rose Rosy

ام البنین

يكشنبه, ۲۸ اسفند ۱۴۰۱، ۱۰:۲۳ ق.ظ

خواب میدیدم من و زینب و مامان داریم چیزی مانند لوبیا یا سبزی پاک میکنیم. 

نمیدانم چه شد اسم حضرت ام البنین آمد. من دلم لرزید و اشک در چشمانم حلقه زد. 

زینب گفت: الان دلت شکسته، هر چی میخوای دعا کن، برآورده میشه. منم برات دعا میکنم

هول شده بودم که چه دعایی کنم؟ دعای فرزند آوری، یا مشغول به کار در خور و مناسب شدن، یا خرید خانه؟ یا ... 

 

بیدار که شدم، خبر تولد فرزند ششم، و پسرچهارم زینب را در گروه خانوادگی خواندم...

زینب جانمان ام البنین شده

ان شا الله خدا به حق حضرت ام البنین ، حافظ فرزندان مومنین باشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۰۱ ، ۱۰:۲۳
Rose Rosy

اجابت از زبان مرحوم دولابی

چهارشنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۴۳ ق.ظ

در طول روز، بارها و بارها، با صدای کاملا قابل شنیده شدن، و البته ناخودآگاه، از خدا میپرسم: خدایا چی کار کنم؟ 

 

دیروز عصر خواب می‌دیدم حرم حضرت معصومه ام. 

دنبال قبر علامه طباطبایی بودم. اسمش روی تابلو بود، ولی روی سنگ قبرها پیداش نمیکردم. 

دنبالش میگشتم

یهو رسیدم به قبر اقای دولابی...

با خودم تو خواب میگفتم عه! من نمیدونستم قبر ایشون حرم حضرت معصومه است. 

خانم های زائر همگی داشتند زیر زمین حرم را جارو میکردند...

 

 

بیدار شدم. توی تخت سرچ کردم دیدم واقعا قبرشون حرم حضرت معصومه است. شاید دارن راهنماییم میکنن حیرانی های اخیرم را از طریق ایشون و طوبای محبت ایشون برطرف کنم. 

دیشب موقع خواب چند ورق خوندم از طوبای محبتش

در همان مقدمه به نقل از ایشان میگفت از اینکه چند سال پشت در بمونید نترسید. در را نشکنید... همین که میخوانید اجابت شده اید. اجابت پیش از دعاست. 

برای من میگفت

شاید این حیرانی و سرگردانی، جزوی از اجابت است. شاید که خدا اینگونه خواسته... شاید جواب نمیدهد تا بیشتر بمانم... 

 

الحمدلله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۱ ، ۰۸:۴۳
Rose Rosy

خواب در بیداری

جمعه, ۹ دی ۱۴۰۱، ۱۲:۵۱ ق.ظ

مشغول درس بودم که ناگهان حفره ای در ذهنم باز شد و کشیده شدم به یک فضای ذهنی خیلی آشنا، ولی هر چه بیشتر بهش فکر میکردم یادم نمیآمد این فضا را کجا تجربه کرده ام.

هی به مرور جزییات بیشتری از آن فضا و خاطره ها و صحنه هایی از ان در ذهنم نقش میبست

اول فکر کردم خواب دیده ام

هی بهش فکر کردم و پررنگ تر شد برام. پررنگ و پررنگ شد

بعد یواش یواش مثل دریچه ای از گوشه ذهنم جمع و جمع تر شد، مثل سایه ای که اول روز پهن میشود، و بعد با نزدیک شدن به ظهر سایه جمع میشود و بعد با دور شدن از ظهر و نزدیگی به غروب از طرف دیگر گسترش پیدا میکند

یک عالمه فکر و فضا در ذهنم باز شد، پهن شد و کشیده شدم درون آن

بعد یواش یواش سایه جمع شد و چیزی جز شبحی مبهم در ذهنم باقی نماند که کجا رفتم و چه شد و چه دیدم

فقط میدانم برای دقایقی رفتم جایی آشنا که نمیدانم کجا بود. 

مثل خواب مفصلی که صبح فقط میدانی دیده ای اش، اما چه بوده و چه کردی، هیچی یادت نمی آید

 

 

تجربه عجیبی بود

الان در ذهنم فقط صحنه های گنگی از آن موج میزند و احساس منگی که چه بود و چه شد

 

 

 

پ.ن: الحمدلله به خاطر نعمت نوشتن. حس خوبی است که میتوانی با کلمات، لحظه هایت را ماندگار کنی. 

 

 

پ.ن2 : پیش بینی میکنم طی 20 روز آینده، پست های وبلاگ زیاد شود و علت آن، در پیش داشتن امتحاناات ترم یک دانشگاه است. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۰۱ ، ۰۰:۵۱
Rose Rosy

ترافیک رویا و کابوس

سه شنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ۰۷:۱۴ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ آذر ۰۱ ، ۰۷:۱۴
Rose Rosy

زیارت

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۴۰۰، ۰۱:۳۲ ب.ظ

حرم امام حسین علیه السلام بودم

خادم ها اطراف ضریح را با شیشه بسته بودند و با جدیت و خشونت مانع از نزدیک شدن مردم به ضریح میشدند. 

نمیدانم چه شد ضریح را باز کردند.

رفتیم تو

یک گوشه داخل ضریح شش گوشه ایستاده بودم. قبر حضرت علی اکبر جلوتر  از من، مقابلم بود

قبر امام حسین سمت چپم

مردها زیارت کردند و رفتند و من یهو به خودم اومدم دیدم دور قبر امام حسین هیچ کس نیست

به خودم جسارت دادم و جلو رفتم

سوده هم بود

چسبیدم به قبر

با خودم میگفتم این همان امام حسین است که زمین و زمان به خاطر او و خانواده اش خلق شده

اشک امانم نمیداد

داشتم از عظمت آنجا قالب تهی میکردم

شروع کردم به خواندن سلام زیارت عاشورا

السلام علیک یا اباعبدالله

 

السلام علی الحسین

و علی علی ابن الحسین

و علی اولاد الحسین 

و علی اصحاب الحسین

 

سلام میدادم و گریه میکردم، بیدار شدم و دیدم چشم هایم خیس اند

 

 

دیروز، نه! پریروز ولادت حضرت علی اکبر بود.

با خودم گفتم من چرا عیدی نمیگیرم از بزرگواران؟ 

چرا نمیفهمم ، اگر عیدی میدهند، که حتما میدهند و..

 

و امروز صبح عیدی گرفتم. 

زیارت رفتم و ماندم همانجا

 

حالا از صبح که بیدار شدم، سلام میدهم و اشک میریزم

من آنجا بودم.... داخل ضریح ...

 

الحمدلله کما هو اهله

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۰۰ ، ۱۳:۳۲
Rose Rosy

مذاکرات برجام!

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۰۹ ق.ظ

مسئول مذاکرات با خارجی ها شده بودم انگار، یا چنین مسئولیتی
میخواستند سرمان کلاه بگذارند
رفتم دم در اتاق سفیر/وکیل خارجی ها. گفتم لیست وزرا رو که قرار بود تنظیم کنه بهم بده.
داد
بررسی کردم درست بود.
گفت بده تاش کنم بگذارم تو پاکاش
دادم بهش
یک خانمی که اونم خارجی بود فهرستی خط خورده و خط خطی از اسامی خانم ها آورد. نگاه کردم و گفتم این خط خوردگی داره.‌ نمیتونه سند اداری باشه. پررو بازی در اورد. دعواش کردم. با جدیت و قاطعیت گفتم نمیشه.
عصبانی شد و رفت.
سفیر اولیه، پاکت رو بهم داد. نگاه کردم توش رو. کاغذ رو عوض کرده بود. گفتم این اشتباهیه.
گرفت یکی دیگه داد، بازم کاغذ عوضی داده بود. تشر زدم بهش و کاغذ درست رو داد. میخواست کارشکنی کنه
قرار بود طبق رسمی از مسیری با هم حرکت کنیم.
 مسیره، چیزی شبیه نوار کاغذی بود که باید سرش را به اتاق اون اقای وکیل که طبقه بالا بود وصل میکردم و راه میساختم. بلد نبودم و دل دل میکردم وقتی جلو رفتم معلوم بشه باید دقیقا چه جوری وصلش کنم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۰۰ ، ۱۰:۰۹
Rose Rosy

۲۱شهریور بعد از نماز

يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۰۳ ق.ظ

مهمان داشتیم. 

غذای نونی بود. کله پاچه بود با لوبیاهایی اندازه یک گردو، اما به فرم اسمارتیز  رنگی رنگی. خیلی جذاب بودند. 

اول برای خانم ها آوردم. خوردند و تمام شد و هنوز گرسنه بودند. مردها هم ان طرف گرسنه بودند. 

برنج خالی داشتیم. 

همسر گفت که تن ماهی داریم. رفتم اوردم. دیدم چون درش باز بوده، مورچه ها خورده اند و تمام شده‌ تازه یادم افتاده که دلیل لشگرکشی مورچه ها به کابینت چی بوده.

به همسر گفتم که تن ماهی وقتی درش باز میشه، دیگه بیرون نمیمونه. و به فرض مورچه ها نمیخوردند، فاسد بود و باید دور می انداختیم.

یخچال خالی خالی بود.

بعد دیدم مامان املت داره درست میکنه.

تا املت بپزه، تصمیم گرفتیم بربم بالا خونه ‌عذرا. 

که اونم نبود و تلفنی صحبت کردیم.

دوران نقاهت کرونا رو سپری میکرد. 

 

 

بعد املت درست شد ورسید به دست گرسنگان. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۰۳
Rose Rosy

۲۰شهریور

شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۲۲ ق.ظ

لیدا فلاح را در خواب دیدم

ازش درباره تصمیمش برای درس خواندن در کانادا پرسیدم.‌ مردد بود. میگفت هنوز تصمیم نگرفته و دوری از خانواده برایش سخت است. 

کمی تشویقش کردم. گفت فلانی (رقیبش) سال آخر را سریع خوانده و الان که ما سال اخر بودیم هنوز، او تحصیلش را در آنجا شروع کرده است. 

 

گفت اوایل سال که نیامده بود دانشگاه و ما فکر میردیم رفته خارج، کرونا داشته و در خانه بوده. 

 

 

با یک کشتی به دور دنیا سفر کردیم و صحنه ی وارد شدن به دریاهای خودمان و برگشتن به شهرمان خیلی باشکوه و خاص بود. 

با یک آدم ضایع دوست شده بود (قهرمان خواب، شایدم من) بعد ِ، پیشنهاد شده بود 

قرار بود کارها از ته به سر انجام بشه. از در پشتی وارد بشیم و ... 

خونه خانم رحیمی، خونه اول (سمیه اینا و دوم زینب اینا ) بودیم

۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۰۰ ، ۰۵:۲۲
Rose Rosy

۱۳شهریور

شنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۴۲ ق.ظ

دخترعموی حسن اقا امده بود تا برایش کار پیدا کند.
رفت صحبت کرد که برود در یک اداره ، به هم خورد
رفت منشی یا خود دکتر شد، من تعجب میکردم که ایم مگه دکتره؟ بعد یه دفتر داشت. از دستش افتاد
رفتم توش رو نکاه کردم‌ از کلمات در هم ریخته و بی سرو تهش بهمیدم این طفلک آلزاییمر  داره
جوون بود. خیلی جوون. دلم براش سوخت.


همسایه قدسیه اینا یه دختر هم سن و سال سلما داشت که صب تا شب خونه اینا بود.

شب عید فطر بود. رفتیم مسجد  پردیسان. غلغله بود. هیچ کس هم ماسک نداشت. تا رسیدیم رفتند رکعت دوم نماز.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۴۲
Rose Rosy

شب جمعه. نیمه شب

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۰، ۰۴:۱۱ ق.ظ

بادمجان گذاشته بودم سرخ شود

مادرشوهر هم گل کلم  گذاشنه بود

همسر گفت  که من قصد خاص ندارم. قرار شر با بارجلن خوراک درست کنم

 

فرزانه خلنم باردر بود. 

 

 

یک خواب نصفه نیمه و با تایپ غلط غولوط، که نیمه شب که کابوس محمد بیدارم کرد نوشتم و مابقی را خواب چشمانم را ربود... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۰ ، ۰۴:۱۱
Rose Rosy

۱۰شهریور

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۱۷ ق.ظ

در خواب، 

مقاله مینوشتم و باید تحویل میدادم تا دو روز

از آن طرف کارهای مدرسه قرآن هم بود و مقاله باید میدادم 

سرم شلوغ بود 

حالم خوب بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۱۷
Rose Rosy

۲شهریور

سه شنبه, ۲ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۱۱ ق.ظ

در خواب تلفنی با مادرهمسر صحبت میکردم. 

و میدیدمش البته

یک سینی شیر ریخته بود تو لیوان یک بار مصرف.

خوشحال بود. 

داشت برام تعریف میکرد که برای پدرش خونه خانم صفوی مراسم گرفته اند. برای پذیرایی کیک و شیر تدارک دیده اند. با جزییات لباسش را توضیح میداد. 

گفتم  صلوات اش رو فرستادم براشون و فاتحه اش رو هم میخونم. برسه به روح پدر و مادرتون. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۱۱
Rose Rosy

۳۰مرداد

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۵۴ ق.ظ

با خانمی دوست شدیم. مامان دوست سپهر بود فکر کنم. 

رفتیم خونه اشون. مهمان داشتند. جاری و خواهرشوهرش با شوهراشون بودنند.

خونه اشون خیلی کوچک بود. اما در منطقه سعادت آباد یا همجین جایی

شبیه مرضیه دخترعمه بود.و نگران خواهرش، طیبه خانم. که حال خوبی نداشت.

بهمون گفته بودند سنگ قیمتی ای را از اونجا برداریم. یک سنگ  خیلی قیمتی حدودا ۳ در چهار پیدا کردیم 

بعد سوار قطار شدیم. متوجه شدیم تعقیبمون میکنند. پیاده شدیم و پیاده به راه افتادیم. 

بچه ها خونه اونا بهشون خیلی خوش گذشته بود. بچه هاش نبودند و بچه ها حسابی با وسایل بچه های اونا بازی کرده بودند.

سارا با خانمه رفیق شده بود و ازش رفتنی دستمال کاغذی طرح دار که یه اسم خاص داشت  میخواست. 

منم داشتم سعی میکردم ظرفهاشون رو بشورم واسه جبران زحمتی که بهشون داده بودیم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۰ ، ۰۹:۵۴
Rose Rosy

30مرداد نزدیک اذان

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۲۲ ق.ظ

زهرا و علی خانه ای خریده بودند که یک مغازه داشت، در کوچه ای تنگ و فرعی

که داشتند شیشه مغازه را پاک میکردند از جای چسب های تابلوی قبلی. 

انگار برای یک مهمانی یا جمعی، غذا سفارش داده بودیم از بیرون. پتوی تا شده کنار تخت در بیداری را، پلاستیک بزرگ غذاها میدیدم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۲
Rose Rosy

۲۴مرداد

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۴۵ ق.ظ

مصاحبه دکتری بود
چهار پنج نفر بودیم.
از بچه ها تک تک سوال میکرد
نماز شد و من وسط توضیح  سوال خودم بودم.
قرار شد بقیه اش لمونه برای بعد
بعد نما دبچه ها جمع شده بودند  دور دفتر استاد
استاد اومد بیرون. گفت وحدنیو سعیدی بیان تو
رفتتیم  داخل و     
حس خوبی داشتم. اضطراب مصاحبه نغبود. فقط تبادل اطااعتم راجع به موضوع مورد علاقه من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۴۵
Rose Rosy

بین الطلوعین ۲۴ مرداد

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۲۰ ق.ظ

مصاحبه دکتری بود
چهار پنج نفر بودیم.
از بچه ها تک تک سوال میکرد
نماز شد و من وسط توضیح سوال خودم بودم.
قرار شد بقیه اش بمونه برای بعد
بعد نماز بچه ها جمع شده بودند دور دفتر استاد
استاد اومد بیرون. گفت فلانی (من) و سعیدی بیان تو
رفتیم  داخل و     
حس خوبی داشتم. اضطراب مصاحبه نبود. فقط تبادل اطلاعتم راجع به موضوع مورد علاقه من
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۰
Rose Rosy

خواب ۵ تیر ۱۴۰۰، واکسن و حواشی

شنبه, ۵ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۱۸ ق.ظ

خواب دیدم یک نفر آمده مسجد و میخواهد همه را واکسیناسیون کنه. 

واکسن کرونا

اول یه شیرینی میداد بخوریم، بعد واکسن میزد. 

من طفره میرفتم از جواب دادن و نگاه کردن به اون خانم. میخواستم از زیرش در برم. میپرسید واکسن زدی؟ خودمو مشغول نماز میکردم. مامان و سوره هم بودند. مامان وسط مسجد و نزدیک به اون خانم بور و سوده پیش من کنار دیوار. 

به من که رسید و شیرینی رو گذاشت تو ظرف کنار دستم، یک چیزی گفت تو این مایه ها که باید مواظب باشیم اینا بهم کلک نزنن

من ناراحت شدم و جوابش رو دادم. فکر کردم رفته ونمیشنوه. ولی نرفته بود و شنید. عصبانی شد و شیرینی رو پرت کرد اون طرف. بعد دیگه هرج و مرج شد. 

درباره مجوز واکسیناسیونش شک داشتیم. اینکه اصلا از کجا اومده و چه واکسنی داره میزنه.

یک نفر حالش بد شد و دخترش اومد گفت حالش بده. گفت تقصیر خودش بود که میوه خورده بعد از واکسن

من نگران مامان بودم. که اونم گیر خانمه افتاد و فکر کنم شیرینی رو خورد. 

اوضاعی بودا

بعدش یادم افتاد باید زنگ میزدیم پلیس، یا مجوزشو میخواستیم ازش.

 

---

خونمون طبقه چهار بود بدون آسانسور. راه پله های قشنگی داشتیم. 

 

 

۲۹ مرداد۱۴۰۰  هییییچ چی ازین خواب یادم نمیاد!! عجیبه. 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۰ ، ۱۰:۱۸
Rose Rosy

خواب صبح ۱۹ فروردین

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۱۲ ق.ظ


خواب دیدم مامان جان یک عالمه هدیه به من و لیلا خانم داد.
با هم مسافرت بودیم
قبلش لیلا خانم اینا انگار یک هفته مرند پیش مامان اینا بودند.
اقا احسان داشت نمازش رو میخوند
محدثه و مامان جان همش طعنه میزدند به لیلا خانم

از من هی تکه های نقره میریخت زمین
و جمع میکردیم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۱۲
Rose Rosy