همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۶ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

دیدار دوست

جمعه, ۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۱۱ ق.ظ

بعد از دو سال و نیم تلاش، بالاخره شد! 

بالاخره رفیق شفیق عزیزم و سه پسرانش آمدند خونه مون.‌

این همه صبر کردیم که در فراغ بالی همو ببینیم، بامزه در یکی از بدو بدو ترین حالات هم شد در نهایت. 

ولی ملاقات عالی. 

پسرانش دوست داشتنی

پسر کوچکش فندق خواستنی شیرین شلوغ

الحمدلله به خاطر نعمت دوست خوب. 

خدایا چه جوری شکرت کنم که حق شکرت به جا بیاد بابت این نعمت بزرگ؟ 

اگه به خاطرش تلخی های جاری را تحمل کنم قبوله؟ 

راستی خدایا... کاش در تبصره هایت جایی میگفتی جاری که رَحِم حساب نمیشود، میشه قطع رابطه کرد، یا باید با چنگ و دندون حفظ کنیم روابط رو و پیه حرف و حدیث را به جان بخریم و هر لحظه منتظر دلخوری های جدید از ایشان باشیم؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۱ ، ۰۱:۱۱
Rose Rosy

ملولم...

جمعه, ۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۰۱ ق.ظ

اینقدر که برای اصلاح رابطه با جاری جان وقت و انرژی و فکر و اعصاب گذاشتیم (و هر بار رو دست خوردیم)، اگر ایران برای اصلاح روابط با آمریکا گذاشته بود، الان ایرانیا تعطیلات آخر هفته به جای ترکیه میرفتن آمریکا!!!

#اغراق_شدید

#خسته‌شدم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۱ ، ۰۱:۰۱
Rose Rosy

سرخلوت

دوشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۴۷ ب.ظ

باز سر من خلوت شده و این را از چند نشانه میتوان فهمیید:

- اپدیت کردن مکرر وبلاگ ( چهارمین بار در یک روز)

- بی حوصله و بلاتکلیف و سردرگم شده ام. من آدم بیکار ماندن نیستم. 

- بی هدف سایت های خبری و پیام رسان ها را باز میکنم به امید خبری!

(وبلاگ ها هم در تحریم یکجانبه ی بنده قرار دارند و باز نمیشکند.)

- دلم برای همه تنگ میشود. اگر وقتی که سرم شلوغ است برای انجام وظیفه تماس میگیرم، الان، زود به زود دلم تنگ میشود. 

- برنامه ریزی میکنم برای مهمانی و ملاقات و بیرون رفتن و ... 

- و کارهای عقب افتاده خانه انجام میشوند و دیگر خانه به حالت الفرار نیست...

 

 

این خلوتی سر، یعنی:

در هفته ۵-۱۰ ساعت باید تمرین تدبر مکی بنویسم. 

کلاس های یک روز در میان مدرسه تابستانی علم داده تازه تمام شده. 

یادگیری پایتون را در دستور کار دارم ولی چون اقابالاسر و همراه ندارم در این راه، تا به حال کند عمل کرده ام. 

پروژه ی ثبت نام سارا در جریانه و امروز بعد از مدت ها انتظار، به لطف و فضل خدا، زنگ زدند و گفتند باید بریم برای سنجش. الحمدلله رب العالمین. فراز و نشیب ثبت نام سارا، بار سنگینی بود که الحمدلله مرتفع ششد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۴۷
Rose Rosy

به هدایت بی وقفه به راه راست نیازمندیم

دوشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۱، ۰۶:۴۰ ق.ظ

خدایا یک عمر، روزی حداقل ده بار گفته ایم

"اهدنا الصراط المستقیم"

 

خدایا!

واقعنی اهدنا الصراط المستقیم ها! لقلقه زبان نیست. واقعنی نیاز داریم به لحظه به لحظه هدایتت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۰۱ ، ۰۶:۴۰
Rose Rosy

حس عنوان زدن هم ندارم

دوشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۱، ۰۶:۲۴ ق.ظ

من میدانم که نمیخواهم مربی خانواده بشم و هی بروم اینور و اونور کلاس بگذارم و همایش و کارگاه ارائه بدهم. 

وبه همین دلیل کار را با گروه ادامه ندادم. 

 

اما بدبختی این است که نمیدانم میخواهم چه غلطی در زندگی بکنم. 

و من سه ماه و نیم است که ۳۵ ساله شده ام... 

 

پر از حس بد شده ام با دیدن نشریه

کرخت شده ام

انگار که در زمان حیاتم، ارث و میراثم را تقسیم کرده و در خانه ام زندگی بکنند. 

 

دلیل این احساس ها، وابستگی و عادت دو ساله به این گروه است. با هم زیااااد حرف زده ایم و گفته ایم و شنیده ایم. زیااد. 

بعد یکهو ول شده ام در خلا. خودم ول کردم. اما واقعا دیگر جای ماندن نبود. 

بودنم هم هر لحظه تردید و تعجب شده بود. هر لحظه جا خوردن از تصمیمات و مناسبات. غافلگیری های ناخوشایند در کار، چپ و راست مثل مشت به صورتم میخوردند و دیگر جای ماندن من نبود. 

قبلا هم گفته بودم نمیخواهم در کارگروه خانواده بمانم...

از طرفی یاد حرف ها و اشاره ها به کسانی که رفته اند و جمع را ترک کرده اند میفتم. خب... الان من هم جای آنها هستم و نمیدانم در غیاب من هم همان حرف ها زده میشوند یا نه؟ نمیدانم آینه عبرت میشوم برای انها که مانده اند؟ پشت سرم میگویند تدبرش متوقف مانده و گناه کرده و فلان؟؟ 

همین اخرین جلسه که من در سفر بودم و حضور نداشتم، (ظاهرا با اشاره به کسی که قبلا جدا شده بور از جمع) گفته بودند ببینید هر کس از ما جدا میشود بال پرواز پیدا میکند...

 

 

از طرفی این احساس ها برایم آشناست. ولی هرچه فکر میکنم یادم نمی آید قبلا کجا بوده... 

آخخخخ

یادم افتاد...

سال ۸۵... کارم را ترک کردم... یک دفعه. در اوج رها کردم و رفتم که رفتم.

 

سال ۹۱ دانشگاه را رها کردم ولی برگشتم و به لطف خدا پر قدرت تمامش کردم

همان وقت ها حضور در آن فروم کذایی را رها کردم و رفتم که رفتم

(و بهترین ترکم هم بود به نظرم)

 

و الحمدلله. برای همه شان دلیل داشتم. درست مانند این یکی. 

 

الحمدلله رب العالمین.

الحمدلله علی ما هدانا

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۰۱ ، ۰۶:۲۴
Rose Rosy

هعععیییی روزگار

دوشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۱، ۰۶:۲۰ ق.ظ

گفته بودم که دیگر برای نشریه همکاری نمیکنم (ولی کرده بودم)

اعلام آمادگی برای ادامه کار هم نکرده بودم

در دوره های جدید هم ثبت نام نکرده ام

فایل های ایندیزاین نشریه را هم تحویل داده بودم، همان ها که همسر طراحی کرده بود و دو سال ماه به ماه منتشر کرده بودم و فرمتش را شکل داده بودم...

در سفر بودم که زنگ زدند که بدوووو بدووو قالب را بهمون بده. (با اینکه همه را قبلا داده بودم) رابط usb پیدا کردم و فرستادم و پیام ارسالی ام، که فایل ها و گل بودند، حتی جواب هم نداشت...

 

ولی هیچ کدام ازینها مانع نشد وقتی شماره جدید را بی خبر، با قالب من و بدون اسم  و اطلاع من، در سایت دیدم، یک سطل اب یخ روی سرم نریزد...

نمیدانم چرا فکر نمیکردم به همین راحتی حذفم کنند و نادیده ام بگیرند. 

با اینکه دیده بودم با کسی تعارف ندارند.

راستش دلم گرفت. 

من با این جمع خیلی رشد کردم. خیلی زیاد. 

و فکر میکنم جدا شدنم از این جمع، صورت خوشی نداشت. هر چند برای ماندن هم دیگر دلیلی نداشتم.

پای اخلاصم میلنگد...

 

خدایا من تنها رو کرامت شما حساب باز کرده ام. نکنه اون دنیا این ناخالصی ها و خرده شیشه های ما رو به رخم بکشی و دستم خالی باشه؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۰۱ ، ۰۶:۲۰
Rose Rosy