همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

دوران

سه شنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۳:۵۳ ب.ظ

روحیه یک ادم، قبل از ازدواج، بعد از ازدواج، بعد از بچه دار شدن، و تا حالا که تجربه اش رو دارم، 2 سال بعد از بچه دار شدن، اونقدر با هم تفاوت دارند که آدم خودش باورش نمیشه چی بوده، چی شده!!

و در عجبه که چی خواهد شد!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۵۳
Rose Rosy

حال اساسی

جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۵۹ ق.ظ

آی حال میده مامان بابای آدم دو روز خونه ی آدم باشن

آی حال میده بیان بمونت پیشت

آی حال میده

خدا یا شکرت.

مامان اینا رکورد زدند در تاریخ ازدواج ما و دو روز موندن خونمون.

اونم فقط به خاطر اینکه خواهر جان تهران نبودند! البته به نیت ما اومده بودند و برای عیادت از بیماران خونمون. ولی یقینا اگر خواهر جان تهران بودند، نیتشون وسط راه عوض میشد!

همین طور که الان به محض رسیدنشون به تهران و اعلام آمادگی شون مامان و بابا خونمون رو به قصد خونشون ترک کردند!.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۵۹
Rose Rosy

حلالیت

سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۵۵ ب.ظ

داشتم کتاب راز سایه رو میخوندم. رسیدم به قسمت جبران گناهان گذشته و عذرخواهی و حلالیت از کسانی که بهشون بدی کردی. از اونجایی که جون خودم به تمام تمرینها عمل کرده بودم تا اونجا و اصلا رندوملی! کتاب رو نخونده بودم!! این یکی تمرین رو انجام دادم.با خودم گفتم کی رو بیشتر از مامان و بابا اذیت کردم؟ هیچ کس. 

پس به بابا و مامان اس ام اس زدم:

منو به خاطر بدی هایی که بهتون کردم و ناراحتیهایی که پیش آوردم حلال کنید.

مامان جواب داده: دوباره بیکار شدی نشستی به فکر و خیال؟

و بابا یکی دو ساعت بعد جواب داده: یوخ بابا! 

!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۵۵
Rose Rosy

دل تنگ

سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۳۲ ب.ظ

گاهی دلم میگیره

دلم میگیره که گاهی فقط منم و مسئولیتهایی که بر عهده ام است. منم که باید سرنگ داروی پسرک رو بشورم! تا نوبت بعدی داروش که ساعت شش و نیمه صبحه، دارو تو سرنگ خشک و خراب نشده باشه. بقیه میتونن برن بخوابن

منم که وقتی همه اعضای خونه مریض هستیم، وقت و مجال استراحت ندارم. حتی خیال آسوده استراحت هم ندارم. 

برای اینکه همسرم. برای اینکه مادر هستم.

خب گاهی دلم میگیره. دلم میخواد لحظه ای دراز بکشم. بدون اینکه پسرکم جفت پا بیاد رو شکمم بپر بپر کنه. دلم میخواد تلوزیون ببینم بدون اینکه پسرک وسطش خاموشش کنه، یا حوصله اش سر بره یا بگه بزن پویا یا همسر بگه اینا چیه میبینی! (یا بعدا بگه!)

میخوام کتاب بخونم، یا قران، بدون اینکه پسرک بیاد از دستم بگیره، و بگه نخون! یا بگه بده من بخونم! و بعد درگیری ناشی از مچاله کردن و تورق کتاب پاره کن پسرک.

گاهی دلم میخواد دوباره دختر خونه بشم! اینبار اما، دختر لوس خونه!!


دلم می خواد گاهی غر بزنم، بدون اینکه عذاب وجدان ناشکری داشته باشم.

دارم! 

عذاب وجدان ناشکری دارم شدیدا.

دارم ناشکری میکنم

میدونم خیلی ها غبطه ی یک لحظه ی این زندگی من رو میخورن.

خودم هم خوب میدونم چه نعمت بزرگی رو خدا مفت و مجانی بهمون داده. بدون اینکه حتی ازش بخوایم.

میدونم و سعی میکنم شکرش رو به جا بیارم، هزاران هزار بار.

ولی خب

گاهی فقط دلم میگیره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۳۲
Rose Rosy

گاهی برای خودم

دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۴۲ ب.ظ

اصلا چه معنی داره؟ چه معنی داره که یه وبلاگ با همسرم داشته باشیم، حالا به فرض که متروک شده باشه، و یه وبلاگ برای پسرکم به فرض که هیچ کس هم نخوندش، ولی برای خودم، خود خودم وبلاگی نداشته باشم؟!

اصلا از وقتی دیگه از تنبلی دیگه خاطره نمینویسم، خاطره هام کجا میرن؟ میرن به ملکوت؟ اگه اونجا برن که خوبه!

خب!

نیاز میبینم که گاهی برای خودم بنویسم، از احساساتم، از دغدغه های روزمره ام، تا بعدا بخونم و بخندم. بخونم و فکر کنم و بگم یادش بخیر جوونی. همون حسی که موقع خوندن خاطره های بچگیم بهم دست میده. اینکه چقدر بچه بودم. اینکه دغدغه هام چقدر کوچولو بودند. میدونم که بعدها هم در مورد الان همین فکر رو خواهم داشت، البته به شرطی که اثری از خودم و افکارم به جا بگذارم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۴۲
Rose Rosy

سرآغاز

دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۲۵ ب.ظ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿١﴾ وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿٢﴾ الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ﴿٣﴾ وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿٤﴾ فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿٥﴾ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا﴿٦﴾ فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿٧﴾ وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ ﴿٨﴾

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۲۵
Rose Rosy