همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

دبل چاکلت/ گردباد

پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۲۶ ق.ظ

بیست دقیقه مانده به سه نیمه شب. روی بخش های تکمیلی پایان نامه کار میکنم. چشم هام دودو میزنند و تمنای خواب میکنند. لبیک میگویم. دلم را که ضعف میرود، به حساب احساس خواب آلودگی میکنم و وقعی نمی نهم، طبق عادت معهود. تنبلی چیزی خوردن به کنار. جواب مسواک و نخ دندانم را که میدهد اگر چیزی بخورم؟ حتی بسته "لینا"ی باز نشده هم نتوانست به بیدار ماندن و چیزی خوردن ترغیبم کند. 

دو تا الارم مختلف میگذارم، برای محکم کاری نماز صبح و به تخت میروم. 

طبق معمول ذهنم فعال میشود و دلش میخواهد بخش های ناتمام پایان نامه را همان جا بنویسد. کمی که میگذرد میبینم به زبان خوش خوابم نمیبرد. طبق معمول شروع میکنم به به هم ریخته کردن ذهنم. سعی میکنم چینش افکار معقول و منطقی را طوری تغییر دهم تا چرت و پرت شوند و خوابم ببرد.

روش ابتکاری خودم است. کاملا در خواباندن خودم جواب میدهد. اما انقدر توضیحش پیچیده است که حالا که برای اولین بار بعد سالیان زیاد دارم مینویسمش، خود هم تعجب میکنم.

مثال خیلی خوبی برای توضیح این روش، همان موقع که داشتم سعی میکردم خودم را بخوابانم به ذهنم رسید. انقدر خوب بود و مساله را تبیین میکرد که تشویقم میکرد فرایند خود خوابانیدن رو متوقف کنم و بنویسمش، برای ثبت در تاریخ. ولی طبق معمول همیشه و همیشه که میگویم این یکی را دیگر خوب دقت میکنم و صبح یادم میماند، اینبار حتی به خواب نرسیده، فراموشم شد.*

القصه داشتم خودم رو میخوابوندم ومعده ام داشت فریاد میکشید. کم کم گرسنگی به حالت تهوع داشت تبدیل میشد که یادم به بستنی دبل چاکلت توی فربزر افتاد. همه افکار به هم ریخته، مانند فیلم برعکسی به جای خود برگشتند. چشم هایم که تا قبل ان دلشان خواب میخواست، دیگر حتی نمیخواستند بسته بمانند. دیگر گریزی نبود. اعضا و جوارحم داشتند به من التماس میکردند که چیزی بخورم. چندین دقیقه مقاومت کردم اما در نهایت نتیجه چوب بستنی بین لبانم شد که همین الان دارم سعی میکنم ته مانده کاکائوی چسبیده به ان را با زبانم جدا کنم! و البته بشقابی که خرده های لینای تهش را نیز پیشتر با انگشت پاک کرده و خورده ام!

ظاهرا قسمت این است که امشب را به پایان نامه صبح کنم.



* اون مثال خوب بعدا یادم افتاد: خواب مانند گردبادی نزدیک میکشد و همه ی افکار را به کام خود میبرد و در هم می آمیزد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۲۶
Rose Rosy

دغدغه

دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۳۶ ب.ظ

بی شک یکی  از دغدغه های این روزهای من، در کنار فکر دفاع و پذیرش و فرزند دوم، مساله حجاب است.

دغدغه ای که از همه طرف گریبانم را گرفته. موضوع این است که دلم میخواهد همیشه با حجاب باشم، و شکر خدا تا امروز همین طور است. مساله این است که بی حجاب شدن یا بدحجاب تر شدن اطرافیانم، کسانی که میشناسمشون، دوستشون دارم و حتی از اعتقادات قبلی شون آگاهم، من رو خیلی به هم میریزه.

وقتی عکس فلان دوست چادری همیشه با حجابم رو، گیرم که مدتی بدون چادر بود ولی باز هم با حجاب، بعد از چند سال که خارج از ایران زندگی کرده، با لباس آستین حلقه ای میبینم، میترسم. 

من کسی رو قضاوت نمیکنم. من به اعتقادات هیچ کس کاری ندارم. هر چند میدونم کارشون اشتباهه، ولی خدا به دل ها آگاه است و از نیت ها با خبر.

بحث من ، بحث فلانی بد است و اخ است، نیست.

بحث من، اینه که اگر روزی خداوند تقدیر ما را در کشوری غیر اسلامی رقم زد، دوست دارم مساله حجاب برام تا همیشه، و برای نسلم هم تا همیشه به اهمیت و قوت خودش باقی بمونه.

نوشتم که یادم بمونه دغدغه ی این روزهام رو، دعای این روزهام رو.

نوشتم که یادم بمونه چقدددددر از دیدن بی حجاب شدن دوستان و آشنایانم غصه میخورم.

نوشتم که همیشه با حجاب بمانم، ان شاالله

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۳۶
Rose Rosy

کلنگ از اسمان افتاد و نشکست

جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۰۳ ب.ظ


تو پایان نامه ام، چند جا اشتباهی به جای peak، نوشته بودم pick.

حالا معنیاشون چی بوده؟! 

Peak= نقطه اوج 

Pick= کلنگ!!!!


یعنی یه ربعه دارم میخندم! از تصور اینکه خودم نمیفهمیدم و به جاش استاد داور میفهمید. 

مثلا نوشته بودم: 

This model behaves more accurate in the case of pick

این مدل، در مواقع کلنگ دقیق تر عمل میکند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۰۳
Rose Rosy