همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رویا» ثبت شده است

زیارت

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۴۰۰، ۰۱:۳۲ ب.ظ

حرم امام حسین علیه السلام بودم

خادم ها اطراف ضریح را با شیشه بسته بودند و با جدیت و خشونت مانع از نزدیک شدن مردم به ضریح میشدند. 

نمیدانم چه شد ضریح را باز کردند.

رفتیم تو

یک گوشه داخل ضریح شش گوشه ایستاده بودم. قبر حضرت علی اکبر جلوتر  از من، مقابلم بود

قبر امام حسین سمت چپم

مردها زیارت کردند و رفتند و من یهو به خودم اومدم دیدم دور قبر امام حسین هیچ کس نیست

به خودم جسارت دادم و جلو رفتم

سوده هم بود

چسبیدم به قبر

با خودم میگفتم این همان امام حسین است که زمین و زمان به خاطر او و خانواده اش خلق شده

اشک امانم نمیداد

داشتم از عظمت آنجا قالب تهی میکردم

شروع کردم به خواندن سلام زیارت عاشورا

السلام علیک یا اباعبدالله

 

السلام علی الحسین

و علی علی ابن الحسین

و علی اولاد الحسین 

و علی اصحاب الحسین

 

سلام میدادم و گریه میکردم، بیدار شدم و دیدم چشم هایم خیس اند

 

 

دیروز، نه! پریروز ولادت حضرت علی اکبر بود.

با خودم گفتم من چرا عیدی نمیگیرم از بزرگواران؟ 

چرا نمیفهمم ، اگر عیدی میدهند، که حتما میدهند و..

 

و امروز صبح عیدی گرفتم. 

زیارت رفتم و ماندم همانجا

 

حالا از صبح که بیدار شدم، سلام میدهم و اشک میریزم

من آنجا بودم.... داخل ضریح ...

 

الحمدلله کما هو اهله

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۰۰ ، ۱۳:۳۲
Rose Rosy

مذاکرات برجام!

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۰۹ ق.ظ

مسئول مذاکرات با خارجی ها شده بودم انگار، یا چنین مسئولیتی
میخواستند سرمان کلاه بگذارند
رفتم دم در اتاق سفیر/وکیل خارجی ها. گفتم لیست وزرا رو که قرار بود تنظیم کنه بهم بده.
داد
بررسی کردم درست بود.
گفت بده تاش کنم بگذارم تو پاکاش
دادم بهش
یک خانمی که اونم خارجی بود فهرستی خط خورده و خط خطی از اسامی خانم ها آورد. نگاه کردم و گفتم این خط خوردگی داره.‌ نمیتونه سند اداری باشه. پررو بازی در اورد. دعواش کردم. با جدیت و قاطعیت گفتم نمیشه.
عصبانی شد و رفت.
سفیر اولیه، پاکت رو بهم داد. نگاه کردم توش رو. کاغذ رو عوض کرده بود. گفتم این اشتباهیه.
گرفت یکی دیگه داد، بازم کاغذ عوضی داده بود. تشر زدم بهش و کاغذ درست رو داد. میخواست کارشکنی کنه
قرار بود طبق رسمی از مسیری با هم حرکت کنیم.
 مسیره، چیزی شبیه نوار کاغذی بود که باید سرش را به اتاق اون اقای وکیل که طبقه بالا بود وصل میکردم و راه میساختم. بلد نبودم و دل دل میکردم وقتی جلو رفتم معلوم بشه باید دقیقا چه جوری وصلش کنم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۰۰ ، ۱۰:۰۹
Rose Rosy

۲۰شهریور

شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۲۲ ق.ظ

لیدا فلاح را در خواب دیدم

ازش درباره تصمیمش برای درس خواندن در کانادا پرسیدم.‌ مردد بود. میگفت هنوز تصمیم نگرفته و دوری از خانواده برایش سخت است. 

کمی تشویقش کردم. گفت فلانی (رقیبش) سال آخر را سریع خوانده و الان که ما سال اخر بودیم هنوز، او تحصیلش را در آنجا شروع کرده است. 

 

گفت اوایل سال که نیامده بود دانشگاه و ما فکر میردیم رفته خارج، کرونا داشته و در خانه بوده. 

 

 

با یک کشتی به دور دنیا سفر کردیم و صحنه ی وارد شدن به دریاهای خودمان و برگشتن به شهرمان خیلی باشکوه و خاص بود. 

با یک آدم ضایع دوست شده بود (قهرمان خواب، شایدم من) بعد ِ، پیشنهاد شده بود 

قرار بود کارها از ته به سر انجام بشه. از در پشتی وارد بشیم و ... 

خونه خانم رحیمی، خونه اول (سمیه اینا و دوم زینب اینا ) بودیم

۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۰۰ ، ۰۵:۲۲
Rose Rosy

۲شهریور

سه شنبه, ۲ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۱۱ ق.ظ

در خواب تلفنی با مادرهمسر صحبت میکردم. 

و میدیدمش البته

یک سینی شیر ریخته بود تو لیوان یک بار مصرف.

خوشحال بود. 

داشت برام تعریف میکرد که برای پدرش خونه خانم صفوی مراسم گرفته اند. برای پذیرایی کیک و شیر تدارک دیده اند. با جزییات لباسش را توضیح میداد. 

گفتم  صلوات اش رو فرستادم براشون و فاتحه اش رو هم میخونم. برسه به روح پدر و مادرتون. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۱۱
Rose Rosy

۶ خرداد ۱۴۰۰، قم

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۱۵ ق.ظ

بسم الله النور

خواب دیدم دارم میمیرم.  روز آخر ماه رمضان بود و برای بار سوم در ماه رمضون پریود شدم.
جشنی در راه بود. انگار عروسی من بود.
بله عروسی من بود.
مهمونا اومدن و من از خوشحالی جیغ کشیدم که،: ایماان، ببین عمو جان هم اومده. عموجان و خدیجه زن عمو، عمه لعیا و ...
یک اتاق پر از رختخواب بود. من چند تا لحاف ویژه و خاص داشتم که انگار برای جهزیه ام بود.

ولی وقتی فهمیدم رفتنی ام  در تب و تاب رفتن بودم.
خواستم به مامان یا بابا وصیت کنم. سرشون شلوغ بود. .به لیلا دخترعمو وصیت کردم. همان وصیتی که واقعا در دفترم نوشته ام. که دو سال نماز قضا احتیاطی دارم.
همان وقت تعداد روزه قضاهای سال جدیدم را به قبلیا ذهنی داشتم اضافه میکردم و با خودم میگفتم الان که ماه رمضونه و به روزه های امسالم، قضا واجب نیست.
رمز لپ تاپ رو بهش گفتم.
رو یه کاغذ نوشتم گذاشتم لای لپتاپ‌ که به ایمان بگه.
به سوده سپردم اگر شد فایل پاورپوینت بیت رو بفرسته

نمیدونم چی نشونم دادم‌ چی بهم گفتن. ولی قول یک مرگ سعادتمند رو بهم دادند. از مرگ و رفتن ناراحت نبودم، فقط کمی از دردهایی که تا مرگ خواهم داشت نگران بودم.
خواب طولانی تری بود، ولی فقط همینا رو یادم میاد.
حال عجیبی دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۱۵
Rose Rosy

خواب صبح ۱۹ فروردین

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۱۲ ق.ظ


خواب دیدم مامان جان یک عالمه هدیه به من و لیلا خانم داد.
با هم مسافرت بودیم
قبلش لیلا خانم اینا انگار یک هفته مرند پیش مامان اینا بودند.
اقا احسان داشت نمازش رو میخوند
محدثه و مامان جان همش طعنه میزدند به لیلا خانم

از من هی تکه های نقره میریخت زمین
و جمع میکردیم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۱۲
Rose Rosy