همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۹ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

آبِ رفته به جوی برنمیگرده؟؟؟ / یا جامع کل فوت

چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۴۰۰، ۱۲:۴۶ ق.ظ

چند بار استخاره کرده باشم و هر بار بد آمده باشه خوبه؟؟ 

باید میفهمیدم که قضیه ی بیان دلگیری من، فقط به بیان ختم نمیشه و دامنه دار میشه. 

تا کجا؟؟ نمیدونم. 

هی پرسید ازم

هی پیگیر شد که چرا ناراحت بودی و در خودت بودی

آخر بند رو آب دادم

وقتی مهمانم بود

بلند شد رفت

به زود خودش رو کنترل کرد که اشک نریزه

احساس وحشتناکی توش ایجاد کردم

و خودم از این کارم پشیمانم.

چقدر همسرجانم گفت که دست بردار 

من دست برداشته بودم

حتی امروز به خونه اشون رفتم

اما پاپی شد

و گفتم اونچه را نباید میگفتم

نمیدونم

اگر زشتی دروغ براش معلوم بشه، می ارزه شاید

ولی اگر خدای نکرده باعث تخقیرش شده باشم... پناه بر خدا

خدایا تو شاهدی نمیخواستم ناراحتش کنم

پیچیده شد شرایط

پیچیده 

چند روزی زمان بدم بهش؟ همانطور که خودم چند هفته زمان لازم داشتم و خدای بزرگ با سفر اونا و مریضی اونا و ما و ... این فاصله رو ایجاد کرد.

بعد برم خونش. 

هدیه بگیرم و برم.

برم از دلش در بیارم

اون احساس ضعف کرده که دروغ گفته

نباید این دلخوری ادامه پیدا کنه

 

خدایا هوامو داری که جبران کنم؟ 

یا جبار

یا جامع کل فوت

استغفرالله و اتوب الیه

(خدایا خودت خوب میدونی که از این جمله، انتظار پاک کن جادویی و اجی مجی لاترجی و غیب شدن اثر خراب کاریهام رو دارم؟؟ غیب هم نه، تبدیل به احسن شدن. پس دمت گرم که خدای مایی)

خدایا میدونم الان نرگس هم پریشونه. خیلی بیشتر از من. به دل اون هم آرامش بده. 

و هر دومون رو کمک کن از این شرایط پیچیده به سلامت و با رضایت تو عبور کنیم. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۰۰ ، ۰۰:۴۶
Rose Rosy

گزگز انگشتان جایش را به گزگز مغز داده است

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۴۰۰، ۰۱:۰۸ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

یا مفتح الابواب

 

جلسه ای که اینقدر به خاطرش انگشتانم گزگز کرده بود و ته دلم خالی شده بود، برگزار شد

بیشتر از اینکه از دستاورد جلسه نگران باشم، درخواست کمک برایم سخت بود. 

نمیدانم تاثیر در طرف مقابل چه بود. اما خودم فکر میکنم مجموعا خوب بود. 

در بهترین حالت، میشد تصور کرد که فی المجلس پیشنهاد کار یا پروژه دهند که بسیار دور از ذهن بود و خودم چنین چشم اندازی را ازین جلسه نداشتم. 

اما مقادیر زیادی توانایی هایم ارزیابی شد که حالم را خوب میکند و شاید توامان سردر گم

من، به گواه اطرافیان و اساتیدم و طبق ارزیابی خودم، توانایی های زیادی دارم. اما حلقه مفقوده ای در این بین وجود دارد و آن ارتباط این توانایی ها با بازار کاری، با شرایط خاص و سختگیرانه من هم از نظر حال وهوای کار و هم حال و هوای محیط کار است. 

 

استاد راهی پیش پایم گذاشتند. در حد یک دوره ۱۲ حلسه ای. و اکیدا منع کردند از شرکت در دوره های آزاد تحت برند دانشگاه ها. 

 

توکل بر خدا

شروع کنم ببینم راقم سرنوشت و تقدیر من را به کجا میبرد. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۰۰ ، ۰۱:۰۸
Rose Rosy

وقتی علاوه بر چشم هایم، دست ها و پاهایم هم خوابشان می آید

و من مشق هایم خیلی مانده

ایا چای با شکلات قهوه، مساله را حل میکند؟

باید صبر کرد و دید

 

 

فردا بعد از سالها با استادم جلسه دارم و علاوه بر قلبم، ناخن هایم هم دلشوره دارند. نمیدانم جلسه چه طور پیش خواهد رفت و مفید خواهد بود یا نه. 

 

گفته بودم من دلشوره را با سر انگشتانم احساس میکنم؟؟ 

 

 

* عایا قرار است فقط بیدار بمانم، ولو به وبلاگ نویسی؟؟ 

خب عزیزکم، اگر بیدار باشی و مشق هایت هم نوشته شوند، به چه دردی میخورد این اقدام انتحاری؟؟ 

 

 

 

ساعت دو و ۳۵ دقیقه نوشت: بله اثر میکند. جلوی خواب آلودگی را میگیرد، جلوی خوابیدن را هم میگیرد. نشان به ان نشان که ۳۰ دقیقه در رختخواب به چشمانم التماس خواب کردم و زیر بار نرفتند. ۳۰ دقیقه میتوانستم درسم را جلوتر ببرم خب!!

ولی این ترکیب بر پادرد تاثیری ندارد.

(پام خوابش نمیومد، درد میکرد و میکنه. چرا پایم درد میکند؟؟ نمیدانم! شاید خسته ام! اما نکند سرماخوردگی جدیدی در راه است؟ )

 

این بود خاطره ی من از چای و شکلات قهوه در حوالی ساعت ۲۴. 

 

* پایان بندی: چای با شکلات قهوه بسیار موثر است. در نهایت ساعت ۵ صبح خوابم برد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۰۰ ، ۰۰:۳۵
Rose Rosy

سرماخوردگی کره‌خر است

چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۴۰۰، ۱۱:۴۹ ب.ظ

یازده روز پیش، صبح پسرجان بیدارم کرد و گفت سرماخورده ام. 

به دنبالش من هم افتادم. 

دخترجان دو شب تب کرد و الان دو روزی است که ابریزش ندارد، اما دماغش را میکشد بالا

و همسر هم سرمای ریزی خورد

سرفه های پسرک و خلط سر و سینه اش خوب نشد، خلط سینوس من هم. 

در این یازده روز، چندین مهمانی و چندین کلاس لغو شده، یک عالمه مشق نوشته نشده و درس خونده نشده (من و پسرک)

چندین و چند شب هی جای خواب اعضای خانواده را عوض کردیم که مثلا سرایت نکند.

یک عالمه تماس احوالپرسی داشته ایم و شرح حال بیمار داده ایم و ر و نکات پزشکی و غیر پزشکی دریافت کرده ایم. از توصیه متداول سیب و شلغم و لیموشیرین و لیموترش، تا توصیه به خواب شبانه توسط مامان جون، تا توصیه ی همیشگی اسم به اسم کردن اسپند (!!!) توسط مامان بزرگ بچه ها، تا قربانی کردن خروس، ...

و کلی هم دعوا و سرزنش به راه بوده، از طرف پدرخانواده خطاب به پسرخانواده که چرا لباس گرم نپوشیدی مریض شدی.

و امسال، در این کمتر از چهار ماهی که از فصل سرد گذشته چندمین بار باشد که این چرخه تکرار میشود، خوب است؟؟

 

و همه ی این اوصاف را در نظر بگیرید که چقدر زندگی مختل میشود با یک سرماخوردگی، و بگذارید کنار این مطلب که پسرک امشب اعلان کرد دوباره گلودرد دارد. حالش به هم خورد، چهره اش زرد شده و چشم هایش حکایت از سرماخوردگی دارد. 

از سر شب که این را گفت، دلم آشوب است. همسر هم عصبانی و پکر. 

مسخره است، نیست؟؟  

حتما حکمتی دارد این همه مریضی. 

خدایا میشه یه راهنمایی ریزی بکنی، اگر قرار است درسی بگیریم ازین فرایند اخلالگر نظام خانواده؟

 

 

حالا من چه میکنم؟ از دوستانم التماس دعا میکنم و طلب صلوات

مهمانی فردا را کنسل میکنم. مهمانی که برای اولین بار فرصتش پیش آمده و نمیدانم ایا هرگز همچین فرصتی برای دعوت کردن عمه جان و شوهر عمه و نوه شان و خانواده اش خواهم داشت یا نه. 

 

گریه میکنم

اینستاگرام چک میکنم

وبلاگ مینویسم

و همزمان از خدا خجالت میکشم

به خاطر کم طاقتی و کم ظرفیتی ام. 

 

سبحان الله

و الحمدلله

و لا اله الا الله

و الله اکبر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۰ ، ۲۳:۴۹
Rose Rosy

عزتی شوید (بر وزن رنگی نشوید)

چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۴۰۰، ۰۹:۱۸ ق.ظ

من آدمی ام که درخواست کردن، برایم بسیار مشکل است. 

 

با هفته ها فکر، بررسی، و دوبار استخاره، از استادم درخواست وقت نلاقات کردم که ازش با زبان بی زبانی بپرسم ایا بازار کاری متناسب با شرایط من سراغ دارد؟ 

بسیار دلشوره دارم

نمیدانم چه طور پیش خواهد رفت و به چه نتیجه ای خواهد رسید

فقط از خدا میخوام کار بی ثمر نباشه

و عزت نفسم حفظ بشه

ان العزه لله جمیعا

خدایا من هم خودمو انداختم تو بغل شما. یه ذره ازون عزت های بیکران و جمعیاً خودت، به سر و روی من هم بمال، عزتمند برم و برگردم. 

 

پ.ن. نارضایتی قلبی همسر و ان قلت هایش در دلشوره ام بسیار موثر است. 

پ.ن.۲. وقتی کار را فیت و فیکس میکنم، تازه شروع به مخالفت و اما و اگر میکند، در حالی که قبلش با ایشان هماهنگ و کسب اجازه کرده ام، 

پ.ن.۳ آقا بودن استاد در ان قلتش بسیار موثر است. 

پ.ن. کلی. خدایا پس من تو بغل شما، یا زیر سایه شما، به هر حال عزت بر من ببار. 

اگر خیر و صلاح من و خانواده ام در این راه است، من را در راهی که خودت میپسندی موفق گردان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۰ ، ۰۹:۱۸
Rose Rosy

فراغت از مادری، مشغول به مشق

چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۴۰۰، ۰۹:۱۲ ق.ظ

شکر و حمد و سپاس خداوندی را است که به لطف او چند هفته ایست جهارشنبه ها، دو ساعتی وقت خالی برای خودم دارم

دخترک پیش دبستانی و پسرک مدرسه و همسرک هم سر کار. 

اگر سرکار نباشد و خانه باشد هم یک جور دیگر باحال است و زمان دو نفره ای را تجربه میکنیم، که کمتر داریمش. 

 

خدایا شکرت بابت این زمان فراغت از مادری که میتونم به خودم (درسهام) برسم و خدایا لطفا وقتش رو بیشتر کن. 

مثلا روزی چهار ساعت خیلی عالیه. 

 

ممنونم خدا جون

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۰ ، ۰۹:۱۲
Rose Rosy

راه رفتن کبک، یا خواب جغدی؟

دوشنبه, ۲۰ دی ۱۴۰۰، ۰۷:۳۷ ق.ظ

بیدار شدن و بیدار ماندن در بین الطلوعین، پس از طلوع آفتاب خوب است. 

خیلی برکات دارد. روزی را تقسیم میکنند و همه ادم حسابی ها و کاردرست ها صبح زود بیدار میشدند و غیره و ذلک. 

اما قربان خدا بروم. خیلی برایم سخت است.  فرایند مذبوحانه دیشب، یکی از بارها تلاش نافرجام من در این راستا است. 

ساعت ده شب بچه ها و پدرشون خواب بودند. 

من شب گذشته ساعت یک خوابیده بودم و صبح هم بعد نماز بیدار بودم و بعدش فقط نیم ساعت خوابیده بودم. پس دلیل کافی برای خوابیدن داشتم. 

یک وبلاگ مزخرف اعصاب خورد کن خواندم به مدت نیم ساعت. شد ده و نیم رفتم که بخوابم. 

این دنده به ان دنده. 

چند بار چشمام گرم و مجدد سرد میشد!

در نهایت خوابم گرفت. 

که در این لحظه همسر غلت زدند و خوابم پرید!

دوباره نیم ساعت تلاش برای قاطی کردن افکار و سوق دادنم به سمت خواب و اینبار خوابم برد. 

و چند دقیقه بعد یکهو انگار که گلوم رو گرفته باشند به قصد خفه کردن، پریدم از خواب و سرفه کردم و برای اینکه خفه نشم و نمیرم با عجله رفتم و آب خوردم. 

به دنبال من هم همسر بیدار شد و خوابش پرید. 

بعد هی دنده بهدنده شدم. 

پیام واتس اپ را که آزاده فرستاده بود و قبل خواب گوش نداده بودم که خوابم نپره، گوش دادم. با همسر حرف زدم. المیزان خوندم، و در نهایت حدودا ساعت یک و نیم خوابیدم. 

نماز صبح هم پتج دقیقه به طلوع آفتاب خواندیم

و الان ساعت هفت و ۴۰ دقیقه است و من همچنان دارم مقاومت میکنم.

شارژ گوشی رو به اتمامه و پسرک نیم ساعت دیگه کلاس آنلاین داره

 

 

حالا سوال ابنجاست که: خداوندا میشود روزی من را همان نصفه شب،دوبل و طیب و باحال و پربرکت بدهی بروم؟ 

حالا الان که به هر خفت و خواری بیدارم که مغزم خاموش است آخه! 

 

جغد(کلاغ!) میخواست خوابیدن (راه رفتن) کبک رو یاد بگیره، از اینجا رونده از اونجا مونده شد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۰ ، ۰۷:۳۷
Rose Rosy

اگر را کاشتند، سبز نشد.

پنجشنبه, ۹ دی ۱۴۰۰، ۰۴:۴۱ ب.ظ

چیزی درونم از بین رفته

چیزی به نام حس اعتماد

 

سعی کردم به روی خودم نیارم، لبخند بزنم، حرف بزنم، همراهی کنم، اما انگار پنبه ای تازه از گوشم در آمده . حرف هایش را ، همان حرف های تکراری را، جور دیگری میشنوم

یک جور آزار دهنده

 

انگار ن انگار این همانی بود که به همسرم میگفتم: فلانی دوست خوبی است.

 

به سختی همصحبتی و همنشینی با او را تحمل میکنم

و همسر میگوید اگر از رفتار تو، دلشان بشکند، تو باخته ای، 

و من، دیروز که قرص میخواستن، خودم دم در نرفتم و بچه ها را فرستادم، برای اینک دلشان نشکند، برایشار شور کشیدم ، رفتم دم در و حال و احوال کردم و از سفرشان پرسیدم.

 

حس بدی دارم 

از طرفی میدانم منع کردن عاقبت خوبی ندارد

از طرفی دلم صاف نیست

از طرفی دلم نمیخواهد کش بدهم قضیه را

 

اگر همسایه نبودند، شاید کار راحت تر میشد. 

اگر بچه ها مشتاق بازی با هم نبودند ،

یا اگر بهانه ای بود، مثل این دو هفته که مهمان داشتیم و سرماخورده بودند و سفر بودند و مهمان داریم.

 

 

 

اگر ... 

 

خدایا خودت راه خوب و مورد پسند خودت پیش پایم بگذار

و اگر قرار به همین تحمل و به روی خود نیاوردن است، که الحمدلله علی کل حال. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۰۰ ، ۱۶:۴۱
Rose Rosy

چنین است رسم سرای درشت...

چهارشنبه, ۱ دی ۱۴۰۰، ۰۹:۵۶ ق.ظ

چه دنیاییه!

چه دنیای جالبی

 

یک روزی، چند سال پیش، یک نفر که بچه اش از بجه من مریض شد، پیام داد و گفت آه و نفرین مردم رو میخری به جون خودت. 

بچه های من، اولی خوب شده بود و تک سرفه داشت، دومی هم در همان مهمانی علائمش شروع شد و اصلا نوزاد بود و در بغل و بیشتر وقت در اتاق بود

بماند... این ها را اون آدم نیمداند. 

بماند که جای پیامکش هنوز درد میکند... 

بماند که روابطمان به ظاهر بهبود یافته و رفت و آمد داریم و... 

ولی همه میدانیم چقدر شکننده و متزلزل است

 

 

حالا امروز، یک مادر، که بچه مریضش را اورده جشن ، در جواب درخواست محترمانه مادر دیگری که بجه اش بعد از جشن مریض شده، و تایید من، که لطفا بچه مریض را رعایت کنید، نوشته خودخواهیه که بچه من نیاد جشن. 

و در جواب من که حضور در جشن به قیمت مریضی و درگیری چند خانواده دیگر نمی ارزه، در جمع به من میگه: این نهایت خودخواهی شما مادر عزیزه!

 

البته که من در جواب، نوشتم متشکرم. 

و البته که خدای بالاسر، و شاهدین و حاضرین در گروه، قضاوت خواهند کرد که نهایت خودخواهی! چیست

ولی دنیای جالبیه. 

یک روز به سهل انگاری در مریض کردن دیگران لعن و نفرین میشود

یک روز در تذکر به مریض نکردن دیگران، خودخواه. 

 

چنین است رسم سرای درشت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۰۰ ، ۰۹:۵۶
Rose Rosy