حسب حالی "نوشتیم" و شد ایامی چند
اینجا را باز کردم
با این فکر که بزار ببینم راجع به مریضی دو هفته اخیرمان نوشته ام یا نه؟ وبلاگ را باز کردم و آلان یک ساعت و نیمه دارم مطالب وبلاگ را از قدیمیترین به مطالب جدیدتر میخوانم و میخوانم
و چه خوب که نوشته ام و مینویسم
حالا مطلب امشب چه بود؟
گزارش تب و سرفه محیاخانم، به دنبال ملاقات با فرزند تب دار و سرفه کننده ی خواهرجان اولی در خانه مان .
در حالی که قبلش هم خانه خواهر جان سومی بوده اند و تا کنون ۷ نفر بعد از این ملاقات ها مریض شده اند. سه تا بچه خواهرجان سومی
خود خواهرجان اولی و دخترش
مامان جون
دختر من
و خدایا میشه لطفا زنجیره انتقال قطع بشه و دامنه اش به بچه همسایه، بچه فامیل شوهر خواهرجان سومی، .و ... کشیده نشه؟
پ.ن. چقدر دغدغه دکترا، دغدغه طولانی مدت من بوده
پ.ن. چقدر هر سال بهار را گرامی داشته ام.
پ.ن. چقدر از میهمانی ها و کارهام یادم رفته بود. چه خوب که نوشته ام و مینویسم.