همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۶ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

فروردین تمام شدنی

جمعه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۶:۳۲ ب.ظ

نمیدانم چرا موجی از لجاجت با فروردین در فضای مجازی وجود دارد که همه اش منتظر تمام شدن آن هستند

دلشان می آید؟

فروردین دوست داشتنی نازنین من؟ 

دلشان میآید تمام شود؟ 

به این لطیفی، به این قشنگی، پر از شکوفه و عید مبارکی و تازگی و صله رحم و شیرینی و شکلات و آجیل و عیدی

 

به هر حال

چه منتظر اتمامش باشیم

چه در ارزوی تمام نشدنش، 

کمتر از شش ساعت به پایان ان مانده

 

فروردین امسال:

ماه رمضان

عید نوروز

خانه نشینی عیدانه

اندکی دید و بازدید مختصر

دعوت از برادرشوهر 

مسجدهای هرشب رمضان

بارداری

لکه بینی

تولد من

تغییر کار از حضوری به مجازی

تحویل پروژه دیپ لرنینگ

عید فطر

ابله مرغان بچه های ابجی دومی و سومی، به جز فرزند من

حمله اسرائیل به کنسولگری 

پاسخ ایران به این حمله

پاسخ نافرجام اسرائیل به پاسخ ایران 

خرید لپ تاپ

سفر به قم و دیدن مامان اینا بعد از ۴۵ روز

مجددا لکه بینی

تولد سمیه

 

داشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۳۲
Rose Rosy

این استرس های بی خود

چهارشنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۳، ۰۱:۱۴ ب.ظ

زندگی پر است از استرس

گاهی کمتر

گاهی بیشتر

هیچ موضوع استرس زایی هم که نباشد، یکهو دلشوره به دلت می افتد، الکی

 

یک روز اضطراب امتحان

یک روز (چندماه) پایان نامه

چند ساعت اضطراب اینکه حالا جواب فلان پیام را چه بدهم

برای کارم چه تصمیمی بگیرم

سلامتی ام چه طور میشود

بچه ها چه طو ر میشوند

نمازشان

اخلاقشان

ازدواجشان

حتی 

ناهار پی بپزم

مهمانی چه طور برگزار شود

تعاملم با فلانی، چه طور پیش برود

فلانی اگر فلان فکر را کرد، چه میشود

دیگران چه میگویند

اگر شاگرد اول نشدم چه

اگر نمره دیپ، که بر خلاف تمام درس های دیگه، ماکزیمم نشدم و نمره چهارم کلاس شدم، من رو از شاگرد اولی به ذیل! اورد چه؟؟ 

حالا این قسمت پروژه را چه بنویسم

چرا نتایج مدل LSTM کامپیوتر من با کامپیوتر دیگری، اینقدر متفاوت است

خانه نخریدیم چی کار کنیم؟

 استرس های مربوط به بارداری و بچه داری که کلا بماند

.

.

.

 

 

 

 

و این لیست تمام ندارد

مثل من که الان منتظرم که بعد از انتظار طولانی دو سه هفته ای، برای انجام فرایندی سی ثانیه ای از طرف استاد راهنما، حالا همین فرایند سی ثانیه ای را استاد مشاور زحمت بکشند، منت بگذارند و انجام بدهند.** (تصویب پروپوزال)

 

فکرم هزار جا میرود:

اگر به موقع تایید نکند

اگر موضوع من به شورا نرود

اگر به موقع پیش دفاع و بعد دفاع نتوانم بکنم

اگر 5 ترمه بشوم، دیگر گواهی رتبه اولم به دردم نیمخورد (هرچند هنوز تصمیم نگرفتم که منطقی است دکترا بخوانم یا نه)

اگر قبل دنیا آمدن بچه نتوانم دفاع کنم

بعد موج جدیدی از فکر و خیال ها شروع میشوند

آخ خجالت میکشم روز دفاع با شکم قلمبه بروم

چه بپوشم که کسی متوجه نشود

چه طور پایان نامه ام را تمام کنم

اصلا از کجا شروع کنم؟

 

 

جالب اینجاست که بیشتر این استرس ها، یک هفته بعد، یک ماه بعد، یک سال بعد، نهایتا 5 سال بعد، اصلا جایی در زندگی ندارد**

 

ما به ندرت یادمان می آید پارسال این موقع چه اضطرابی داشته ایم

مگر در موارد خاص

مثل پایان نامه قبلی ام که لحظات استیصال آن هنوز در خاطرم است.

ولی در اکثر موارد میگذرند، معمولا هم به خیر میگذرند، یا با مرور زمان از درجه اهمیت ساقط میشوند

 

کاش بتوانیم گزینه ایگنور را در خودمان فعال کنیم

پیام استرس به صورت پاپ آپ بالا می آید، گزینه ایگنور انی وی را بزنیم و مشغول زندگی شویم

اینکه من از نگرانی انگشتانم گز گز کند، یا بعد از انجام اقدام لازم ، دیگر بی خیالی سپری کنم و خودم را نخورم، تفاوتی در جواب دادن یا ندادن استاد مشاور نمیکند. 

 

ولی خدا وکیلی

اگر روزی روزگاری کاره ای شدم

مثلا استاد ، یا کاره ای

یا هرچه

عهد میکنم زیر دستانم را آدم حساب کنم

از یه جواب پیام ساده دریغ نکنم

حتی اگر مشغله زیادی داشتم

 

واقعا اذیت میشند زیر دستان و گناه داره

 

 

** تا شب بارها و بارها سایت گلستان را چک کردم، و در کمال ناباوری، که میخواستم چیز دیگری را چک کنم، دیدم که تقریبا ده شب تایید کرده استاد. 

 

دیدی؟ این استرس الکی هم رفت قاطی باقالیا

البته خدایی خیلی شدید نبود، ما برای اینکه ایران نمیدونم چی چی شود، خون دلها خورده اییییم. 

این که چیزی نبود

 

 

قل الهم مالک الملک

توتی الحکمه من تشا

و تنزع الحکمه ممن تشا

و تعز من تشا

و تذل من تشا

بیدک الخیر

انک علی کل شی قدیر

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۱۴
Rose Rosy

سیکل معیوب

سه شنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۰۹ ب.ظ

روزگار بارداری عجیب و منحصر به فرد است

تهوع های صبحگاهی

انقباض های گاه و بیگاه و همیشگی

خوش‌آمدن ها و بدآمدن ها از چیزهای مختلف

 

اما از همه عجیبتر، به نظرم شب هاست

وفتی سیکل: دستشوی، رختخواب، بی خوابی، گرسنگی+ تهوع، آشپزخانه، رختخواب، بیخوابی،  دستشویی، رختخواب تکرار میشود. 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۰۹
Rose Rosy

تنبل خونه شاه عباسی

دوشنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۳، ۰۹:۵۷ ق.ظ

یک طور شل و وارفته ای شده ام که از خودم بدم می آید

نمیدانم از بارداری است

از بهار است

از سرما است،

یا از خانه ماندن

 

به نظرم بیشتر گزینه یک و چهار صحیح است، کمی خم سه

 

صبح میخوابم، بعد از ظهر هم میخوابم، شب کمی سخت، ولی اتفاقا آن را هم میخوابم!

مدت زیادی هم دراز کش هستم

بهم میگویند استراحت لازمی و واجبی و استراحت مطلق و این ها

اما من روحیه ام با این میزان استراحت سازگار نیست، ولی چه کنم که در خانه مانده ام و همش میخوابم!!!  

 

امروز به خودم قول داده بودم پایان نامه را پیش ببرم. اما بعد از رفتن بچه ها به مدرسه، چه کردم؟

حدسش زیاد سخت نیست، دو تا لحاف پشمی کشیدم روی خودم و یک کمی کتاب خوندم و بعد خوابیدم.  هر چند گوشی هم دینگ دینگ صدا میکرد و بیدار میشدم و دوباره پلکهایم روی هم می افتاد. 

تا اینکه ساعت یک‌ربع به ده، با انگیزه ی جلسه ی احتمالی ساعت ده، بالاخره از زیر لحاف بیرون امدم

و چه کار کردم؟

امدم روی مبل دراز کشیدم!! و البته‌ این سطرها را به رشته تحریر در اوردم! 

 

موفقت است، میدانم.

من باید تا شهریور دفاع کنم، ان شاالله 

کار جدید هم که در شریف بهم محول شود، ازین تنبلی و رخوت کاسته میشود

هوا هم رو به گرم شدن است، دبگه زیر لحاف رفتن، لطف خودش را از دست میدهد

به امید روزهای پر انرژی تر، بریم بخوابیم laugh

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۵۷
Rose Rosy

دوستانی که نیستند

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۳، ۱۲:۳۸ ق.ظ

چندین نفر هستند

در هر برهه زندگی و موقعیتی

من فکر کرده ام میتوانیم با هم دوست باشیم

یا حتی دوست بوده ایم، چند سال

گرم گرفته ام و گرفته اند

بعد شرایطی پیش آمده که دیگر همدیگر را ندیده ایم

هر چند وقت یکبار سراغ گرفته ام و جوابی گرفته ام

سراغ گرفته ام و جوابی

...

تا دیگر من سراغ نگرفته ام

آنها... هیچ کدامشان... دقیقا هیچ کدامشان هیچ سراغی از من نگرفته اند...، هیچ وقت...

وحیده...

محدثه...

مرضیه 

لیلای مقدمات تدبر 

الهام اکو

هاله، همسر احمداقا

مریم محمدی

عذرا

زهرا صالحی

و حتی جاری جان!

حتی با اختلاف راضیه...

حتی یه جورایی آزاده... (این یکی را واقعا دلم نمیخواد جزو این لیست قرار دهم)

البته فکر میکنم به جز فاطمه انیسی، که گهگاه سراغی میگیرد و من هم...

 

 

یا انسان دوست داشتنی ای نیستم

یا اینکه آنها آدم زندگی من نبوده  و نیستند، به فرض که چند صباحی همکلام شده باشیم. 

به هر حال، آنقدر دوست دارم پیامی یا تماسی دریافت کنم از یک دوست که: دلم برات تنگ شده بود، میای همو ببینیم؟ 

یا 

خواستم احوالت رو بپرسم

 

 

الحمدلله به خاطر زهرا. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۳۸
Rose Rosy

از اینکه:

به اصرار و تشویق همسر، دو تا نیمروی تخم مرغ محی و یک نیمروی بلدرچین برای خودم درست کردم. (و برای بقیه، با این تفاوت که تخم مرغ آنها محلی نبود)

همسر و پسرجان بلدرچین هایشان را اهدا کردند به من

سعی کردم همه سهمم را بخورم. موفق نشدم. در نهایت بیش از نیمی از یک تخم مرغ را واگذار کردم به همسر

نتیجه: با وجود اینکه حدود سه ساعت از شام گذشته، و عرق شاهسپران و سرکه سیب و رب انار برای هضم غذا خورده ام،  هنوز از سنگینی معده، حالت تهوع و عوارض ناشی از پرخوری!! نمیتوانم بخوابم. 

 

بعد به من میگویند چاق شو!

خدمتشان عرض کنم که: همینی که خورده ام را بالا نیارم، خدا رو شکر میکنم، چاق شدن پیشکش

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۲۲
Rose Rosy

ختم یاسین و واقعه

جمعه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۳۳ ق.ظ

ختم یاسین و واقعه ، ۵ شب جمعه

از ۱۶ فروردین، ✅️

۲۳ فروردین✅️

۳۰ فروردین✅️

۶ اردیبهشت

۱۳ اردیبهشت

برای شادی روح مومنین و مومنات

 

به نیت خانه دار شدن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۳۳
Rose Rosy

قرآن در خواب

جمعه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۲۹ ق.ظ

در خواب این آیه را میخواندم...

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ...

 

این را خواندم و بیدار شدم

چرا؟ نمیدانم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۲۹
Rose Rosy

خداحافظ ای مهمانی خوب خدا

چهارشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۳، ۰۶:۰۱ ق.ظ

عید فطر است

اما

من دلم گرفته

مثل کسی که وسط یک مهمانی بزرگ و مهم، مجبور شده با عجله و بدون خداحافظی مهمانی رو ترک کنه و به پذیرایی و خوش و بش ها و  قسمتای خوبش نرسه

هشت روز مانده به عید، محروم شدم از روزه گرفتن، به علت نینی جان. 

شاید هم چون دعای وداع نخوانده ام هنوز، دلم سنگین است. 

الله اکبر از خلقت خدا

چقدر قشنگ سختی های بارداری و زایمان و بچه داری و ... و محرومیت های ناشی از آن را از ذهن پاک میکند، که ادم با تمام وجود دلش بچه بخواهد. 

الحمدلله علی کل حال

 

الغرض

دلم پر میزند برای مصلی رفتن و با رهبر نماز عید خواندن. ولی با ازدحامی که مترو میشود، و پیاده روی زیاد آن، صلاح نیست. 

خواهر جان اولی، همیشه وقتی تهران میومدن، مقصد اصلیشون خونه ما بود. اینبار ولی، به خاطر مراعات حال من، تهران امده اند و مستقر شده اند و من تازه فهمیده ام. امده اند بروند نماز و من طفلکی اینجا جا مانده ام. 

 

 

بعد با خودم میگویم جهاد است. جهاد سختی دارد، دشمن دارد، و دشمن اصلی در این جهاد، فکر میکنم هوای نفس است. 

وقتی باید از دوست داشتنیهایت چشم بپوشی، در کارت خودت را تنزل درجه بدهی، مسافرت نروی، نماز عید مصلی نروی ، آسته بیایی، آسته بروی، که گربه شاخت نزند... 

خدایا

لطفا خیلی آسون بگیر لطفا. خیلی خیلی آسون

و عید فطر را بر ما مبارک کن. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۰۳ ، ۰۶:۰۱
Rose Rosy

تولد ۳۷ ام

يكشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۳، ۰۵:۱۹ ب.ظ

تقویم، عدد ۱۹ را نشان میدهد

و ۱۹ یعنی روز من

روزی که در فانتزی هایم، حتی در ۳۷ سالگی، پروانه ها دور و برم روی شکوفه های درختان تازه از خواب بیدار شده، دنبال بازی میکنند.

درختان یا غرق شکوفه اند، یا سبز کمرنگ به تن کرده اند و هوای تازه بهاری در ریه هایم بشکن میزند. 

 

الحمدلله

همه این ها وجود دارند، اما در بیرون از خانه و نه اینجا، روی تخت، که چند روز اخیر بیشترین فراوانی مرضیه را تجربه کرده است

 

الحمدلله

اما تولد واقعی ام تا الان که ساعت ۵ عصر است چگونه گذشت؟ از دیشب تا الان

عصر نرگس یه سر پیشمان بود و توسط سپهر فهمید تولدمه و تبریک گفت. بعد هم زهرا خانم متوجه شد و زنگ زد و تبریک گفت

سارا و سپهر و همسر رفتند مسجد

و وقتی برگشتند، تا وقت خواب، سارا داشت گریه میکرد، غر میزد، تهدید میکرد، چون دلش میخواسته مراسم ساعت ۹:۳۰ مسجد را برود و کسی همراهیش نکرده بود.

صبح بعد از نماز بیدار ماندم و کلنجار رفتم با کدی که قرار است پسفردا به عنوان پروژه پایانی دیپ لرنینگ تحدیل بدیم و از شر این درس و استادش راحت شویم. استادی که خیلی برایش احترام قایل بودم، اما دیگه فقط دلم میخواد تموم بشه و دیگه نبینمش، از بس که استرس کشیدم برای درسش. 

هر جلسه که درس پرسید

میان ترم گرفت

سمینار دادیم

پایان ترم خیلی سخت گرفت

پروژه هم در حد پایان نامه ازمون خواست. فقط سه فاز تحویل پروژه مقرر کرده که ان شاالله با فاز سوم دیگه خلاص میشیم از دستش. 

مساله فقط سخت گیریهاش نیست. یکجوری رفتار میکنه ادم پیش خودش تحقیر میشه... القصه، شب عید فطر ان شاءالله اولین عیدیمون خلاصی از دست ایشون باشه و نمره خوووب. چون این نگرانی وجود دارد که نمره قشنگش، من رو از رتبه اولی بیندازه

 

 

ساعات ابتدایی صبح به استرس برای پروژه دیپ گذشت

بعد از کمی خواب، با استرس "حالا جواب همکار محترم را چی بدم" ادامه یافت

بعد با حالت تهوع ارتقا پیدا کرد

بعد با تهوع ناشی از جدا کردن نخاع از راسته، به اوج رسید. 

کباب چنجه، قسمت خوبش بود، و ملاقات کمتر از نیم ساعتی با خواهر جان. 

 

بعد همسر و بچه ها امدند

استرس جواب همکار و پروژه دیپ ضمیمه این روزهایم است. 

زندگی با همین دو فاکتور پررنگ در ذهن من ادامه دارد. و بامزه اینجاست که تین دو فاکتور تا حذف شوند، جایشان را دغدغه های دیگر پر میکند. ذات زندگی است دیگر...

یک مدت استرس بی شغلی بکشی و التماس کنی به مقدسات که برایم کار جور کنید، بعد کار جور میشود، استرس اگه از پسش نیایم چه؟ بعد وفق پیدا کردن با شرایط مختلفش و رضایت همسر و ، بعد توافق سر قیمت، بعد هم استرس انجام هر یک از کارها، به فراخور حال و کار. 

 

بچه ها یک ساعتی رفتند برای من کادو بخرند و برگشتند. یه ادامس موزی دادند و گفتند چیزی پیدا نکردیم. منم مثلا باور کردم، به باباشون هم زنگ زدند کیک بخر، که مثلا اونم نشنیدم. بهم هم گفتن تا وقتی اتاق رو تمیز کنیم نیا تو اتاقمون، که قیول کردم. 

پیام تبریک مامان و بابا و واریز وجه یک میلیونی از طرف مامان قسمت جذاب و قشنگ امروز بود. پیام های تبریک زهرا، قدسیه، سمیه، ریحانه، سوده و بقیه هم همینطور. 

یک داد و بیداد هم چند دقیقه پیش داشتم با سارا، که طلبکارانه از من شاکی بود که چرا از مشق هایش، فقط خط ها را کشیده ام و عنوان جامد، مایع گاز را برایش ننوشته ام.

اینکه چرا عصبانی شدم، کمترش به خاطر همین رقم طلبکاری اش بود، بیشترش به خاطر این اخلاق بدش، که همیشه طلبکار است، و قسمتی اش هم به خاطر این بود که بعد از یک روز و نیم، دوباره لک دیدم و این یعنی نگرانی و بی حوصلگی تمدید شد. 

 

 

جریان پیام همکار هم این بود که:

گفته بودم از مدیرم خواسته بودم با دورکاری ام موافقت کنند. با تبریکات فراوان، پذیرفتند. در جلسه طرفین، از همکاری با هم ابراز خوشحالی و خرسندی کردند. من گفتم خدا رو شکر میکنم که شما در مسیرم قرار گرفتید. ایشان هم گفتند شما فراتر از انتظار ما عمل کردید و به مرحله ایده رسیدید و اینا. الحمدلله علی کل نعمه.

بعد رسید به رقم قرار داد، از انها اصرار و از من انکرار برای اعلام رقم، بالاخره در پیامی در بله، با استخاره و بالا پایین کردن و کلنجار فراولن با خودم، حدودا ۱۷ درصد افزایش رو پیشنهاد کردم. 

بعد سکوت مطلق حکمفرما شد، از دیروز تااااا امروز 

که امروز گفت

با توجه به شرایط دورکاری، ما انتظار این مبلغ نداشتیم، ولی اوکیه

به شرطی که حداقل صد ساعت تعهد  کاری بدهی

و درصدی از کارت هم منوط به حسن انجام کار و رعایت زمانبندی باشد. 

و این بار توپ تو زمین من بود

دوباره کلنجار شروع شد

چه کنم؟ چی بگم؟ قبول کنم؟ 

بارداری

زابمان

پایان نامه

مسافرت

چه غلطی بکنم

که در نهایت گفتم نمیتونم قول بدم، هر چند سعی خودمو میکنم، اما ترجیح میدم در رقم کمتری توافق کنیم، تا اینکه قولی بدم که نتونم عمل کنم. 

و حالا دوباره سکوت برقرار شده

توکل به خدا.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۱۹
Rose Rosy