همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

شاگرد اول

دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۱۶ ق.ظ

دو سال تحصیلی است چشم دوخته ام به آن عدد یک، ذیل رتبه دانشجو در سال ورودی، و رتبه دانشجو در سال آخر )بین تمام ورودی های این رشته تا کنون)

و هی دلم قنج رفته ازین رتبه اولی

هی دلم شور زده بابت حفظش

هی استرس کشیده ام برای هر امتحان و هر نمره اش، که نکند بد شود و رتبه یک به دو تبدیل شود!!

حالا امروز قرار است اجر! این همه تلاش را ببینم

قرار است در جلسه ای نه چندان عریض و طویل، در سالن کوچک بادامچی زاده، از من تجلیل کنند

دیشب شب تا صبح به خواب راجع به همین حواشی گذشت

چند روز گذشته هم همین طور

با خودم مرور میکنم چه قرار است بشود، چه بگویم، چه بپوشم و فلان استاد هم باید باشد و ببیند دانشجویش چه افتخاری آفریده است!! 

 

خب

 

بعد که چه؟ 

گیرم لوح تقدیری هم دادند، تکه ای کاغذ و فوقش مبلغی یا چیزی به عنوان هدیه

گیرم چند تا استاد هم دیدند که من شاگرد اول شده ام و تبریک گفتند

 

بعد که چه؟ 

 

فوق فوقش چند امتیاز مثبت باشد برای مصاحبه ی دکترایی که نمیدانم صلاح است شرکت کنم یا نه. 

 

بعد چه؟

 

 

تمام

 

هیچ

 

به همین پوچی

 

سعی میکنم به یاد بیاورم که در قبر و قیامت، از من رزومه نمیخواهند، ان وقت که خاک میریزند رویم، شاگرد اول دانشگاه، با بیسواد درس نخوانده فرقی به حال خاک ندارد، هر دو را از جسد به خاک تبدیل خواهد کرد. 

 

اما اگر نیتم درست بوده باشد، فرق میکند، خیلی فرق میکند.

 

اگر برای رضای خدا کار نکرده باشم، یک رفوزه ی تمام عیارم

اگر برای خوشایند این و آن و خودم این همه تلاش کرده باشم که شاگرد آخر که نه، اصلا بنده مشروط و مردود شده ام

 

نمیدانم تلاش هایم چند درصد هوای نفس و اثبات خودم بوده

چند درصد برای دفاع از ارزش حجاب و خانواده و فرزنداوری

چند درصد برای اینکه خدا دوست دارد کاری را که میکنی، به نحو احسن انجام دهی

انا دیر نیست برای توبه و اصلاح

خدایا خودت نیتم را برای خودت خالص کن.

مثل "واصطنعتک لنفسی" حضرت موسی

مثل "واجتباه" حضرت یونس

مقل "و کذلک مکنا لیوسف" حضرت یوسف

 

مثل "قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین"

خودت، من را برای خودت بخر. برای خودت خاص کن.

 

 

 

به مامان بابا گفتم، خداییش برای اینکه خوشحالشان کنم.  

اونروز تو پارک هم صحبت فارغ التحصیلی شد و به نرگس دخترعمو گفتم

اما بعد چنان عذاب وجدانی گرفتم که عهد کردم دیگر به کسی نگویم. هیچ کس. 

خدایا ببخش که اینقدر کم ظرفیتم

خودت "شرح صدر بده، خودت همه چیز را راست و ریست کن، این عمل اندک من را هم جزو اعمال صالح ثبت کن که ان دنیا دستم را بگیرد، ان دنیا جلوی حضرت زهرا، سربلند باشم

بگویم من دختر شما هستم حضرت مادر،  در دنیا سعی کردم خوب و موفق و مهربان و محترم عمل کنم، تا احترام چادرتان را که بر سرم دارم، حفظ کنم. 

بگویم میشود من را به کنیزیِ کنیزان کنیزانتان بپذیرید؟ 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۵:۱۶
Rose Rosy

شهید نوید

جمعه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۱۵ ب.ظ

شهید نوید

 

شهیدی که در وصیت نامه اش، قول داده هرکس برایش یک چله زیارت عاشورا بکیرد، تمام تلاشش را از ان دنیا خواهد کرد که حاجتش را بگیرد،  اگر هم نشد، ان دنیا برایش جبران کند. 

در دوران عید، شهید میشود 

و خاطرات خواستگاری و نامزدیشان، با شهدا گره خورده است

اعتراف میکنم که خیلی خیلی دورم، از این فضا و ازین حس و حال

چه معرفتی همسر شهید داشتند که با جان و دل، با شهید زنده ازدواج کرده بودند و برای شهادتش دعا میکردند. 

خیلی خیلی دودم ازین حال و هوا

خواندم و اشک ریختم و گفتم بدا به حال من که اینقد. دنیایی و مادی فکر میکنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۱۵
Rose Rosy

این دائم الجوع

جمعه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۹:۱۹ ق.ظ

سخت تریت قسمت بارداری تا الان، گرسنگی زود به زود، و حالت تهوع و عق زدن بلافاصله بعد از اون هست. 

مثل بچه ها تو آشپزخونه و یخچال مدام در حال پیدا کردن خوردنی ام، سخته تصمین بگیری که چی بخوری! الحمدلله علی کل نعمه، خونه پر لز خوردنیهای جورواجوره. اما اینکه چی دلت میخواد و اشتهات میکشه، قضیه اش فرق میکنه

البته سخت ترین، شاید بعد از خانه نشینی و محدودیت در رفت و آمد

 

الحمدلله که اشتهای بچم خوبه

الحمدلله به خاطر بارداری

 

پ.ن. حالم داره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۱۹
Rose Rosy

اندر احوالات بارداری، هفته نهم

پنجشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۰۰ ق.ظ

الحمدلله جواب سونو خوب بود، قلبش میزد و اندازه اش از ۱۴ میلی متر، به ۲۴ میلیمیتر رسیده بود، ظرف یک هفته، ماشاءالله 

فقط خونریزی پشت جفت وجود داشت که دکتر سونوگراف گفت احتمالا خود به خود جذب میشه ان شاءالله 

جواب ازمایش Rh هم منفی بود شکر خدا

نمیدونم اگر مثبت میشد، چه چیزی در انتظارم بود.  شکر خدا که مرتفع شد. 

پریناتولوژیست هم برای حدودا دو سه هفته دیگه وقت گرفتم، از مطب

اون نوبت بیمارستان رو نرفتم، حوصله بیمارستان و فضای مسموم و دلگیر بیمارستان و معطلی و شلوغی و ... رو نداشتم. 

خدا رو شکر که نگرانی های عمده، رفع شدند. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۵:۰۰
Rose Rosy

اندر احوالات بارداری

يكشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۵۳ ق.ظ

این بارداری اما

دستم به نوشتن در آن یکی وبلاگ نمیرود

حتی از شنیدن پیام تبریک هم تنم میلرزد

دیروز دکتر بودم

به جای آسودگی خاطر و کسب اطمینان

چند مورد یادآوری شد وتنم لرزیدپگفت به خاطر خونریزی چند روز پیش، دوباره برو سونو تاببینیم رشدش متوقف شده یا نه

بعد یهو خودم، و نه دکتر یادم افتاد که بعد از سقط قبلی، آمپول رگام نزده ام و همین شد که امروز مجدد رفتم آزمایشگاه و تست دادم برای RH، خدا کنه جوابش خوب باشه

آخه چرا دکتر نپرسید، من هم کلا یادم رفت

البته میدونم چرا

چون در ویزیت قبلی، واقعا توجهی بهم نکرد. خب سقط کردی و تمام.

عصر باید برم سونو

سه شنبه هم وقت دکتر پریناتولوژیست گرفتم، چون دکتر گفت بارداریت پر خطر محسوب میشه با توجه به مکانیوم 37 هفته ی دو تای قبلی وزن زیر سه کیلویشان، و یک سقطی که داشتی

و لکه بینی هم که مساله چهارمه

 

این ها باعث شد که تصور رویاییی که از لحظه خبر دادن بارداری به بچه ها داشتم، نابود بشه، خبر بارداری را به جای خوشحالی، با دلهره به بچه ها دادیم، با بغض

تصورم از خبر بارداری، کیک و خوشحالی و دورهمی و شادی و ... بود،

 

الحمدلله علی کل حال

به اسم جهاد وارد این میدان شده ام و جهاد، سختی دارد. 

جهاد، جان دادن دارد

الحمدلله

 

عصر که بروم سونو، حداقل از زنده بودنش مطلع میشم ان شاالله

جواب آزمایش که بیاید، معلوم میشه نزدن روگام خطر ساز شده یا نه

سه شنبه هم که باید برم دکتر و ببینم چی میگه

درسته دفع مکانیوم بچه ها باعث کم وزن گرفتنشون شد، و نتونستم طبیعی دنیا بیارمشون، ولی الحمدلله مشکلی نداشتند با این قضیه، نه زردی نه دستگاه، نه مشکل تنفسی به لطف خدا

نمیدونم 

رفتن پیش پریناتولوژیست، به غیر از وقت و هزینه و استرس، نمیدانم فایده دیگری نیز دارد یا نه

ولی به هر حال، باید هر کاری از دستم بر میاد انجام بدم

در جهاد که نمیشه کاهلی کرد

غصه ام، از کارهامه، که قول 60-80 ساعت کار را داده ام به مدیر شرکت، و الان که 9 ام ماهه، کمتر از هفت ساعت کار کرده ام

و پیگیری این همه دکتر و استراحت هایی که لازمه، من رو از کارهام گذاشته

استرس نتیجه این ازمایشها چی میشه و ... هم که جای خود

هزینه هاش هم که دیگه هیچی

حقوق م را که به نیات زیارت کنار گذاشته بودم دارم هزینه ویزیت و سونو و ... میکنم

الحمدلله که پول هست و نگرانی از آن نیست

ولی حیفم میاد به جای زیارت امام حسین، میرم زیارت این دکتر و آن دکتر!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۵۳
Rose Rosy

خط مقدم

شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۰۸ ب.ظ

خط مقدم

نوشته فائضه غفارحدادی

این کتاب رو این روزها خوندم و خوندنش رو توصیه میکنم. 

روایت داستانی جذاب و مستند از فراز و نشیب تشکیل یگان موشکی در ایران. 

تازه میفهمیم چرا شهید تهرانی مقدم، پدر موشکی ایران لقب گرفته اند.

 

در فراکتاب خوندم، که مناسبت عملیات وعده صادق، چند روزی لین کتا رو رایگان کرده بودند. 

چه خوب شد که خوندمش. خیلی اطلاعاتم کم بود در زمینه موشکی ایران، یعنی در واقع هیچ اطلاعی نداشتم در این باره 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۰۸
Rose Rosy

خوشی زودگذر دنیا

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۹:۰۳ ق.ظ

کارشناس اموزش دانشکده، در تماس تلفنی گفت که اسمم را رد کرده اند برای دانشجوی نمونه و هفته آموزش و باهات تماس خواهند گرفت برای تقدیر.

هم خوشحالم و ان شاءالله شاکر،

هم منتظر تماس

هم نگران، بابت اینکه اگر زنگ نزنند؟ اگر اونروز زنگ زدند و من جواب نداده بودم، دیگر زنگ نزنند؟ 

اگر شرایط جوی بارداری اجازه رفتن ندهد؟ 

 

دنیا چیز عجیبی است

خوشحالی اش هم با نگرانی آمیخته است

فکر میکنم ذات دنیا این طور باشد که هیچ وقت خوشحالی خالص را نتوان در ان تجربه کرد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۰۳
Rose Rosy

فرزند نخوانده در خواب

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۵۵ ق.ظ

خواب میدیدم

رفته ام سراغ چادر از فروشنده ای بگیرم 

من را به نوزاد دختری رها شده راهنمایی می‌کند، بسیار زیبا

با یک نامه با خط خوش، و کاغذ مرغوب رویش، از طرف همان مغازه چادر و ... فروشی. مغازه نزدیک حرم بود. 

که این بچه رها شده و اگر خواستید شما به فرزندی بگیریدش

من اما، شک داشتم هم از جهت حلال زاده بودن، از جهات قانونی اش و فکر میکنم فکرم پیش فرزند تو راهی خودم هم بود

مادرش پیدا شد

گفو که حافظ و مفسر قرآن است، اما چون دو بچه پشت هم دارد، نمیتواند از این یکی نگه داری کند

تشویقش میکنیم که شما که قران میدانی، خدا کمک میکند 

مادر که شیرش انگار خشک شده، کمکش میکنم غذای کمکی برای دخترش درست کند و در دهانش بگذارد.  ظاهرا پشیمان می‌شود از کرده اش

نامه روی بچه، دیگر بدون استفاده بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۵۵
Rose Rosy

خون دل

پنجشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۱:۵۴ ب.ظ

حس قطرات سرخ خون، مثل فشنگ از جا پراند من را

سرخی روانی که جاری شد، دلم را خون کرد

گرمایش، دلم را اتش زد

دوباره دارد پاره تنم، از دستم میرود؟ نمیدانم

دل میرود ز دستم

صاحب دلان خدا را... 

 

آخخخخخخخحخ

قلبش میزد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۵۴
Rose Rosy

تاثیر حرف

چهارشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۱:۲۷ ب.ظ

چقدر کلمات، و برخوردها، روح دارند

روحی که با روح انسان درگیر میشود و اثر میگذارد

یک جمله

"ما با تجربه ای که از کار شما داریم، میدونیم که میتونید"

از طرف مدیر بالادستی به من، روزم رو ساخت

همین جمله ی ساده ی معمولی

 

همینطور است جملات منفی، تاثیر عمیق، زخم عمیق و دردناک برجا میگذارند

 

قبلا نوشته ام که هنوز یاداوری تمسخر اقوام، درباره چهره بچگی ام، چقدر ازارم میده. 

هنوز هم دخترک زشتی در درون من، داره غصه میخوره، از سبزه بودن پوستش نسبت به خواهرهاش (هرچند جدای از خانواده، همیشه فرد سفید پوستی شناخته میشه)، و تیره بودن موهاش، باز هم نسبت به خواهراش.

هنوز هم همان دخترک، هرچند ظاهرا بزرگ شده، با چهره خواهرش مقایسه میشه، و مواجه میشه با اینکه اصلا شبیه هم نیستین. و مجبوره به سوالای احمقانه راجع به رنگ پوست و رنگ چشم خودش و خانواده اش و خانواده خواهرش جواب بده. دلم میخواد داد بزنم بگم بس کنید این بحث احمقانه مزخرف رو. 

و دلم به حال زهرا میسوزه، از بین چهار خواهر برادر، تنها چشم قهوه ای است و همیشه مواجه است با ذوق و توجه و ابراز علاقه دیگران درباره رنگ چشمای خواهر برادراش

 

....

قرار بود حس خوبم از حرف "ما میدونیم شما میتونید" رو انتقال بدم، چه طور یهو منفی شد؟ frown

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۲۷
Rose Rosy