همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۸ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

روز از نو ارشد از نو

دوشنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۱، ۰۴:۱۵ ب.ظ

با اصرار زیاااااد، از همسر خواستم استخاره کند برای دانشگاه. 

میگفت جوابش مشخص است. خوب نیست. 

خیلی اصرار کردم تا قبول کرد استخاره کند. 

جواب آمد : خوب است و جبران کاستی های گذشته را میکند. 

دلگرم شد همسر و موافق. الحمدلله علی کل نعمه.

مراحل ثبت نام دارد طی میشود و دیروز اولین جلسه کلاس هایمان بود. 

فرزند سوم فعلا منتفی است و همسر هیچ، خودم هم فعلا جرئت نمیکنم بهش فکر کنم. حداقل تا یک سال و نیم آینده که درسم به ثبات برسد. 

برای رفت و آمد، هرچند مسیر دور است، اما وسیله نقلیه عمومی برقرار است و تا الان که دوبار رفته و برگشته ام، مشکلی نبوده شکر خدا. 

 

یکی از اساتیدمان، قول ارجاع پروژه و همکاری در پروژه های واقعی را داده. به شرط آنکه بخواهیم و تلاش کنیم. 

 

میماند درس خواندن (و یاد آوری حجم عظیمی از دروس فراموش شده)  و امتحان و پروژه گرفتن و اینجور چیزهای وحشتناک!! که عجالتا الان خوابم میاد و بعدا بهشون فکر میکنمfrown

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۱ ، ۱۶:۱۵
Rose Rosy

کجاست اجابت؟

شنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۱، ۰۸:۳۹ ب.ظ

آیا فریاد رسی هست؟؟؟

 

ادعونی استجب لکم را باور دارم

اما اینکه من جواب را نمیشنوم ، دردش زیااااد است

 

احساس افسردگی میکنم

امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء

 

۳۵ سال را رد کرده ام. احساس میکنم فرصت های زیادی را در زندگی سوزانده ام و بدی ماجرا ایناست که نمیدانم چه میخواهم از زندگی 

فقط میدانم بیکار بودن و صرفا غذا پختن و بچه داری و سینک و گاز تمیز کردن ، افسرده و درمانده ام میکند. 

دیگه حالم از فکر کردن هم به هم میخوره

دور باطل میزند ذهنم

و هرجا به جوابی میرسد، همسر درجا سرکوبش میکند و دوباره در دور باطل خودم حیران میمانم

 

با شنیدن نام دانشگاه و محل برگزاری، میگوید نه که نه! نمیدانم چه خاطره ی بدی از دانشگاه من در ذهنش مانده که تا گفتم علامه، گفت چه خاطره ی خوبی هم داریم ازش!!! 

همسر، به شرط انصراف از دانشگاه، با فرزند سوم موافقت کرده و همچنین شرکت در بوت کمپ برنامه نویسی. 

اما هنوز من نمیدانم...

دانشگاه و رشته دیتا ساینس، فرصتی است که دیگر به دست نمی آید. حد اقل تا دو سال که محروم میشم. بعدش هم که هیچی...اگر قرار به بعدا رفتن بود، خب الان که قبول شده ام و مهیا است... 

 

همیشه از کاراکتر سردرگم و بلاتکلیف فلیسیتی در سریال قصه های جزیره حرصم میگرفت. و الان خودم سالهاست فیلیسیتی ام. هم خدا را میخواهد، هم خرما. هم استعداد دارد هم نمیداند چه میخواهد. 

از بیرون به خودم نگاه میکنم و حالم ازین همه تردید و دودلی و برنامه ی عملی نشده به هم میخوره.

به این فکر میکنم که آیا این فکر ها، این تنش ها، که دارد مثل خوره من را میخورد و تهی ام میکند از شادمانی، آیا ثواب و اجر دارد یا توبیخ و تنبیه؟

این که میخواهم بهترین باشم، از استعدادم و عمرم بهترین استفاده را بکنم ولی در عمل هیچ کاری نمیکنم، در مجموع خوب است یا بد؟ 

 

 

 

تا حالا فقط خانم الف گفته که میتواند ولایت من را به عهده بگیرد و بگوید چه کنم. که اون هم کلا در وادی دیگریست که من در اون وادی از بیخ و بن حیرانم از نحوه ی مواجهات این بندگان خدا با خلق الله

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۱ ، ۲۰:۳۹
Rose Rosy

چکنم چکنم

پنجشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۱۵ ق.ظ

دعایی هست با این عنوان که *خدا به چه کنم چه کنم* نندازتت

اگر برعکس این اتفاق، یعنی افتادن در چه کنم چه کنم نفرین یا نقمتی باشد، من دقیقا به آن مبتلا شده ام. مدت هاست. سال ها و سالهاست. 

اگر امتحان الهی است، باز هم همیتطور. سالهلست این امتحان تمام نشده است، چون من جواب را نمیدانم.

 

گاهی فکر میکنم نکند نسخه ی ولایتی که خانم الف برایم میپیچید و من نپذیرفتم، همان جواب امتحان باشد

از فکر کردن مداوم و شبانه روزی که مغزم ضغ ضغ (؟) میکند.

نوشتن هم که الی ماشاءالله.

گاهی فکر میکنم برم پیش آقای ا و مشورت بگیرم

حتی امزوز به مشاوره حرم هم فکر کردم

مشورت با زهرا، آزاده، همسر، پدر و مادر هم بررسی شد

با استاد هم که قبلا مشورت کرده ام. 

به استخاره هم فکر کردم

بست نشستن در مضاجع شریفه و تضرع در ایام مبارک و حرمت دار را هم تجربه کرده ام. چله گرفتن را نیز هم. 

نماز و ذکر و انابه و عجز و لابه به درگاه احدیت همواره در دستور کار قرار دارد.

 

 

خلاصه اینکه هزار راه نرفته + صد راه رفته و نیمه رفته و بررسی شده و نشده و گزینه ی روی میز وجود داره و من همچنان همه کاره ی هیچ کاره ام. 

 

جواب کنکور ارشد امد و گفتم علامه و دلخوشی ام به نزدیک بودن مکان هم بود

حالا اطلاعیه زده اند که دانشکده ده روزیست منتقل شده به دهکده المپیک . منتهی الیه غربی تهران. با وسایل نقلیه عمومی، ساعت ها ی طولانی باید در راه باشم. 

فرزندآوری را چه کنم؟ 

خدایا چه کنم؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۱۵
Rose Rosy

باز آمد بوی ماه مدرسه

سه شنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۱، ۰۶:۵۹ ب.ظ

خواب میدیدم درس مطالعات اجتماعی بود یا شبیه آن، از دروس دبیرستان، واحدش را گرفته ام و نشستم سر کلاس، با بچه های دبیرستانی.

معلمش، خانم ک.ز بود. 

ازکار ابلهانه ی خودم خجالت کشیدم‌. واحد دبیرستانی ها را برداشته بودم که پایه ام قوی شود. ولی سر کلاس فهمیدم کارم اشتباه بوده و خودم باید کتاب را میخواندم. بدتر از آن اینکه به خانم ک ز هم نگفته بودم میخواس سر کلاستون بنشینم و اجازه نگرفته بودم. 

همان جا در خواب، فکرم رفت به آزمون ارشدی که در واقعیت، جوابش دیروز آمد. 

علم داده علامه طباطبایی. خب دلم میخواست تربیت مدرس قبول میشدم و یک فضای جدید را تجربه میکردم. تازه اسم دانشگاه و محله و محیط و سردر دانشگاه را هم دوست دارم!!!

 الحمدلله. علامه هم مزیت های خودش را دارد. به فضا و اساتید تقریبا آشنا هستم و میتوانم راحت تر جایم را پیدا کنم. 

 

میگفتم... در خواب فکرم رفت به اینکه دوباره ارشد خواندن من هم کاریست شبیه همین سر کلاس دبیرستان نشستن...

 

و البته وقتی تصمیم به فرزنداوری دارم، نمیدانم خواندن ارشد چه جایی دارد این وسط؟ 

آیا فرزند اوری را موکول کنم به بعد از اتمام ارشد؟ دو سال دیگر مثلا؟ 

یا دانشگاه را موکول کنم به بعد از تولد فرزند؟ 

یا هر دو را موازی پیش ببرم و ببینم چه میشود؟ 

توکل بر خدای مهربان و تدبیر کننده امور

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۱ ، ۱۸:۵۹
Rose Rosy

دعوا و آشتی در خواب

جمعه, ۴ شهریور ۱۴۰۱، ۰۲:۲۴ ب.ظ

دعوا میکردم در خواب

با فریاد، حرف های ناگفته ی این سالها را میزدم

قانع شد و ورق برگشت. 

کاش در واقعیت هم میشد با یک فریاد، ورق برگردد و این سوءتفاهمات و سوءظن های متوالی برای همیشه تمام شود. 

 

ولی واقعیت این است که من مسئول گمان های باطل دیگران نیستم. 

میتوانم کارهایی کنم یا نکنم که موجب حس بد شود

اما فعل و انفعالات پیچیده و دارای پیش فرض و منفی ذهن طرف مقابل ، دست من نیست.‌

از کسی که یک عمر و همچنان، هم مادرش، هم پدرش، با برادرهایشان قهر بوده اند، نمیشود خیلی انتظار خوش دلی داشت. 

و واقعیت دیگر این است که قرار نیست همه از هم خوششان بیاید. 

و هر چقدر من سعی و وانمود کنم که خوشحالم، و او هم وانمود کند، درون هر دوی ما فریاد میزند که از هم خوشمان نمی آید. 

 

ولی... 

هر چند فکر میکنم وضع فعلی حداقل برای مدتی، وضع درستی است، اما اعتراف میکنم که مطلوب و محبوب نیست. من آدم قهر بودن نیستم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۱ ، ۱۴:۲۴
Rose Rosy

لیله القدر من

جمعه, ۴ شهریور ۱۴۰۱، ۰۱:۲۶ ب.ظ

و دیشب بالاخره تصمیم خودم رو گرفتم. 

سعی میکنم همسر را راضی کنم تا ان شاءالله دو فرزند دیگه داشته باشیم

 

دیروز که دلم شدیدا گرفته بود وهمسر و پسر هم رفته بودند استخر، دست سارا را گرفتم و رفتیم مسجد. 

نوزادی را آورده بودند که آقای حسینی، امام جماعت مسجد در گوشش اذان بگوید. 

نوزادی که فرزند چهارم خانواده بود. فرزند اول ۲۱ ساله، دوم ۱۷ ساله، سوم دو ساله و چهارم، دو روزه. 

گریه میکردم و فکر میکردم. 

نماز استغاثه خواندم و با گریه و التماس، ۳۱۰ بار استغاثه کردم به در خانه ی مادر سادات که کمکم کند. 

زیارت ناحیه مقدسه میخواندیم و من گریه میکردم و فکر میکردم. 

 

فکر میکردم که

کجای زندگی بوده که به خاطر خدا، و اقامه دین خدا، از منافع شخصی ام گذشته باشم؟ 

جواب تقریبا هیچ بود. 

عادت کردن به نماز و روزه و حجاب، از خودگذشتگی و ایثار نیست.

وقتی یقین پیدا کرده ام که کشور در بحران پیری جمعیت است و کشور، یار میخواهد، این دلیل ها که میخواهم درس بخوانم و پول در بیارم و خانه بخریم و سختمه و سنم بالا رفته و همشر راضی نیست و پدرشوهر موقع تولد سارا  گفته دیگه بستونه  و ... همه به بهانه جویی های اهل کوفه شبیه تره. 

مثل اون کسی که به امام گفت پول میدم، اسب میدم، اما خودم نه! با اون یکی که گفت امام دیگه داره شهید میشه، من دیگه کاری نمیتونم بکنم و عصر عاشوره اسبش را هی کرد و رفت که رفت که رفت. 

یک عمر گفته ایم ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند و الان ولی جامعه دارد تنها میماند. جمعیتمان دارد کم میشود و خطر جدی است. 

مباهات کردن پیامبر به زیادی امتش، امتیازی نبست که بشود ازش چشم پوشی کرد. شاد کردن دل رسول خدا به دنیا می ارزد. 

حالا چند وقتی شب بیداری و زحمت بارداری و زایمان و بچه داری که چیزی نیست. 

اگر یک بار لازم باشد و فرصتش پیش بیاید صداقتم را در همراهی رسول و امام حسین اثبات کنم، همین این بار است به نظرم. 

اذ کنتم قلیلا فکثرکم... خدا منت گذاشته و زیادمان کرده، خودمون ناسپاسی میکنیم و خودمونو کم میکنیم... 

 

حالا منتظر فرصتی هستم که همسر را پرزنت کنم و همراهش کنم. برای شروع جهاد در راه خدا

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد

 

توکل بر خدای مهربان. 

فاذا عزمت فتوکل علی الله. 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۱ ، ۱۳:۲۶
Rose Rosy

غر زندگی مشترک

چهارشنبه, ۲ شهریور ۱۴۰۱، ۱۱:۲۹ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۲ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۲۹
Rose Rosy

و کان الانسان عجولا

سه شنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۲۶ ق.ظ

آنقدر که من از سر کلافگی به سایت سازمان سنجش سر زده ام، به امید انتشار نتیجه آزمون، عن‌قریب است که از مرکز مدیریت سازمان ندا بیاید: نتایج که منتشر شد ما خودمان شخصا بهت زنگ میزنیم. بالاغیرتا وا بده لطفا! 

 

راستش دیگه انگیزه زیادی برای دانشگاه رفتن ندارم.

بیشتر دلم میخواد بشینم بچه بیارم و بزرگ کنم و تدبر بخوانم و  همسر درآمد بیشتری داشته باشد و خانه بزرگتری بخریم و ما چقدر خوشبختیم. 

الحمدلله علی کل نعمه

 

 

وبلاگ شده یک ریز غر غر! الحمدلله که کسی غیر از خودم اینجا را نمیخواند. 

قرار است اینجا همه ی من باشد، و راستش این روزها همه ی من همین دغدغه هاست...

 

خدا رو شکر به خاطر سلامتی عزیزانم. 

خدا رو شکر به خاطر کانون گرم خانواده

خدا رو شکر به خاطر جوجه اردک هایمان angel

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۲۶
Rose Rosy