همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

تماس با سفارت

سه شنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۷، ۰۵:۲۷ ب.ظ

الکی حساس شدم.

به خاطر نداشتن فعالیت تعریف شده ی هدفمند قابل مشاهده ی نتیجه ی ملموس و عینی است.

همین که غیر از خانه داری و بچه داری کار دیگری ندارم. من را آزرده میکنه. من با این همه توانایی دلم نمیخواد بشینم نمد دوزی کنم، هر چند اونم خوشاینده برام و به خاطر مداخله ی بچه ها اونم با خیال راحت نمیتونم انجام بدم.

امروز با سفارت تماس گرفتم. گفت یکشنبه زنگ بزن برای جلسه ی پنج شنبه وقت بگیرم. مگه یکشنبه ها سفارت ها تعطیل نیستند؟!

اگر در مسیر اهدافم قرار بگیرم آروم تر میشم. خوشحال تر میشم. کمتر گوشی بی هدف دستم میگیرم. 

حتی مطمطئنم روابطم با پسرم هم بهتر میشه. 

تو فکرمه یه صفحه اینستاگرام برای نمد راه اندازی کنم. سفارش بگیرم و اینا. ولی فکر میکنم کسر شانه!! که با فوق لیسانس شاکرد اولی برم نمددوزی کنم 

از طرفی ریخت و پاش ها و مداخله های بچه ها رو چه کنم؟

ولی واقعا اینطوری بی هدف و برنامه نمیتونم ادامه بدم. احساس پوچی میکنم و این احساس در روابط و برخوردهام خودش رو نشون میده.

خدایا دیروز بهت سپردم یه کار خوب جلوی پام بگذاری. خواستم بگم منتظرما. ممنونم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۷ ، ۱۷:۲۷
Rose Rosy

در حاشیه ی وبلاگ گردی

سه شنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۴ ق.ظ

غرق در خاطرات خوش زنی هستم سه سال کوچکتر از من، که از عاشقی هایش میگوید، از سختی های رسیدنشان به هم میگوید، عشق بازی هایشان، تاااا ازدواجشان و حالا که یک بچه ی هشت ماهه دارند، هم نام اسم مورد علاقه ی من: rose

به لحظه های عاشقی خودمان فکر میکنم، به این که خوشی هایمان بیشتر بود یا بحث و دعوایمان؟ واقعا سر چی بحثمون میشد؟ 

سر همه چی از هم دلگیر میشدیم. که چرا من گفتم من منجی کسی نیستم، یا چرا مثلا سلامش را اونطوری گفت یا چی

الان هم همین است. گاهی عاشقیم و گاهی فارغ. گاهی دلخوریم و گاهی بی تفاوت. 

همدیگر را کم میبوسیم. کم بغل میکنیم و خیلی خیلی خیلی کم قربان صدقه ی هم میرویم.

مطمئنا پشیمان و حسرت زده خواهیم شد از تک تک لحظاتی که میتوانست به شادی و شوخی و عاشقی بگذره اما به دلخوری یا حداقل بی تفاوتی گذشته.

به خودم فکر میکنم. سر و وضعی که باید بیشتر بهش برسم و بچه ها و سر شلوغی رو بهانه یا دلیل میکنم و نمیرسم.

به خانه که دوست دارم از تمیزی برق بزند و نمیزد

و البته تمیزی ای که به دنبالش فریادهای من باشد بر سر بچه ها برای تمیز نگه داشتنش به چه کاری میاد؟

و خب.

میدونی؟

تمام این افکار آرمان گرایانه وقتی بچه ها خوابند به تحریر در میان.

اما صبح فردا که دخترک بیدار میشه 

یا ازون هیجان انگیز تر ظهر فردا که پسرک رو از مدرسه میارم و از تو آسانسور شروع میکنه به در اوردن جیغ خواهرش و پرت کردن وسایلش و داد و بیداد کردن که چرا سارا به اون دست زد و هی هر دوشون راه برن و بریزند و بپاشند و از من سرویس و خدمات بخوان، و من صدام مانند موج تانژانت یهو به بی نهایت برسه و یهو خاموش بشم، 

این کلمات و این افکار خوشگل خوشگل رنگ میبازند و جاشون رو به دعا دعا کردن در دل میدن که دعوا نکنم، که دعوا نکنند....

اصلا از مادری ام برای پسرک راضی نیستم‌ . نمیدانم باید چه کار کنم. بینمان فاصله افتاده. نیاز به راهنمایی دارم. یک جمله معجزه آسای کارگشا. اما نمیدانم از کی و کجا و چه طور

به مشاوره ها اعتماد ندارم. نمیشناسم یعنی. بشنلسم هم همسر رضایت نمیدهد. 

هر روز بارها و بارها میگه مامان خیلی بدی. دلیلش هم میتونه ممانعت از تماشای تلوزیون یا دعوت به نوشتن املا باشد.

اونقدر گفته که دخترک هم ملکه ذهنش شده و تا مانعش میشم از کاری میگه ماملن اِیلی بدی و منو میزنه


 و من دارم با این جملات اشک میریزم


حال دلم و مادر کردنم خوش نیست


راستی فردا پنجمین جلسه از شورای کمیته ایه که من توش ثبت نام کردم. هربار با ایمیلاش دلم میریزه پایین. ولی همسرجان راضی نیست برم. ازون نارضایتی ها که میگه میخوای برو ولی ازون ورم میگه نرو. دوره. فعلا دست نگه دار، 

 خدایا من خیلی دوست دارم یه کار و شغل پردرامد مرتبط با رشته ام داشته باشم. لطفا خودت یه راه عالی جلوی پام بگذار. ممنونم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۷ ، ۰۰:۳۴
Rose Rosy

دلوت *

شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۲۵ ق.ظ

میشه گریه کنم و ناراحت باشم از اینکه چرا همسایمون از دستمون دلخوره به خاطر سر و صدا

از اینکه چرا اون الللللممممم شنگه راه افتاد سر تولد

اینکه چرا کیکی که پخته بودم ترش شد و تصفه نصفه در ظرفها موند

چرا جاری جان درست روبروی بابا نشست سر سفره، در حالی که بابا گفته بودند دو تا سفره بنداز و من کار خودم رو کرده بودم

دارم از خستگی مچاله میشم

اما بار سنگین گریه ها و نعره های سپهر مثل کوهی که رو دوشام باشه داره لهم میکنه

یه نوار تو مغزم تکرار میشه مک مادر خوبی نیستم که این طور شد

اوووون همه زحمت اون همه تدارک

در اتاق رو میندم تا هق هق گریه هام اهل خونه رو بیدار نکنه

من نمیخواستم تولد بگیرم

هم زحمتش رو کشیدم

هم هزینه

ناراحتم 

اونقدر که نمیتونم جمله هام رو تموم کنم

میزارم ناراحتیم با اشکم بیاد بیرون

میدونم هزاران میلیارد نعمت وجود داره که همین لحظه میتونم و باید شکرگزارشون باشم و هستم. عمیقا. با تمام وجود.

نمیدونم شایدم شکرگزار نیستم و این ناراحتی عمیق نشان از ناشکری داره

نعمتی و حکمت های بیشماری که در همین رویداد تلخ نهفته است و من بی اطلاعم. 

انگشت اتهام اصلی اما رو به خودمه. که چرا مادر خوبی نبودم

چرا بچه رو درست تربیت نکردم

چرا وقتی داشت نعره میزد و خودش رو روی کادوها انداخته بود، وقتی تو اتاق زار زار گریه میکرد نتونستم و ازون بدتر نخواستم آرومش کنم.

چرا کیک پز خوبی نبودم و کیک بدمزه شد

چرا اشپز خوبی نبودم 

چرا همسایه ی خوبی نیستیم و همسایمون ازمون ناراحت و عصبیانیه

خدایا توانم اندکه و توقعم از خودم بسیار

خدایا خودمو زندگیمو به خودت میسپارم که من هیچم

افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد




* تولد وارونه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۷ ، ۰۰:۲۵
Rose Rosy

اندر هیجانات یک زن خانه دار

شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۳۶ ق.ظ

چهارشنبه صبح تا شب جان کندم و خونه زندگی رو دسته گل کردم و رفتیم قم. جمعه شب، صگظرف یکی دو ساعت خونه به گند کشیده شد و نهار نداریم و من هم نه حال جمع و جور کردن دارم، نه آشپزی، نه جمع کردن لباس ها از بند و نه جابجا کردن وسایل قم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۷ ، ۱۰:۳۶
Rose Rosy

عزیزم کجایی؟ دقیقا کجایی؟

شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۳۳ ق.ظ

نیمه شب با اضطراب بیدار شدم. 

دنبال سارا میگشتم. دخترکی روی تخت سارا خوابیده بود که به خیالِ پریشانِ خواب زده ام، سارا بود ولی یک سارای دیگر هم بود که الان نبود و من پیدایش نمیکردم. میترسیدم افتاده باشه پایین و لحافم کشیده شده باشه روی سرش، زیر لخاف نبود، میترسیدم قل خورده باشه و رفته باشه گوشه کناری، اما نبود، روی تخت اون یکی اتاق، توی سالن ، زیر مبل ها، زیر میز، پشت پرده آشپزخانه، دستشویی، حمام، هیچ جا نبود. نگران دخترم بودم. برگشتم به اتاق. دو باره و چند باره دخترک خوابِ سرهمی آبی پوشیده را نگاه کردم. بالاخره به خاطر اوردم که همین یک دختر را دارم. خیالم راحت شد و خوابیدم.

الحمدلله علی کل حال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۷ ، ۱۰:۳۳
Rose Rosy