من آدمی نیستم که بتوانم با کسی قهر بمانم
لا اقل مدتهاست دیگه نیستم.
ادمی نیستم که بزارم کسی از دستم دلخور باشه
برای همین بود که دو سه هفته خودم رو پنهان کردم تا ناراحتیم معلوم نشه. تا دلخوری پیش نیاد.
ولی شد. پیش اومد.
فهمید که دلخورم. و الان ورق برگشته!
انگار نه انگار که هشت سال به من دروغ گفته.
مدعی شده. ناز میکنه.
همان روز بارها رفتم سراغش. پیام دادم.
امروز بچه ها نامه دادند. جواب نداد
رفتند دم در.
من هم رفتم
نیامد دم در.
من ادم کینه ای نیستم و اگر بدانم وظیفه ام ، برقراری دوباره ارتباط است، بسیار سعی خواهم کرد.
اما حیفم میاد که دریغ از یک عذرخواهی ساده واسه هشت سال تو روی من نگاه کردن و دروغ گفتن
حتی بسیار جا خورد و تعجب کرد که مگه ناراحتی داره؟؟
و احتمال میدهم در ذهنش چه چیزها و نتیجه گیریهایی میکند و به من نسبت میدهد. همان طور که شمایی از ان را بیان کرد.
و کلام انقدر تکه تکه شد و انقدر معذوریت ناراحت نکردن او را داشتم که درست حرفم را نزدم.
پسرجان در جریان است و دانستنش، سوالهایش، سوالهایی که جوابش را نمیدانم، یک جور اذیت کننده است.
دخترجان هم که از ماجرا پرت است و اصرارهایش برای رفت و آمد یک جور دیگه.
شب میلاد ام ابیها است. از رسول خدا عیدی میخواهم. عاقبت به خیری خودمان و فرزتدان و نسل و ذریه مان را.
چند وقت اخیر کامنتهایی درباره نوه ها شنیده ام که مخم سوت میکشد. وحشت میکنم از بزرگ شدن بچه ها
اگر حضرت مادر برای ما و بجه هایمان مادری نکنند، هیچ امیدی به هدایت نداریم.
یا فاطمه الزهرا، چشم امید و طمع داریم به مادری کردنتان