همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

ربنا افرغ علینا صبرا

يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۳، ۰۴:۱۰ ب.ظ

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیکن به خون جگر شود

خدایا صبرت را برنن فرو بریز، قطره قطره نه! سیل آسا فرو بریز که سخت محتاج صبرم.

این روزها که پسرکم بی قرار است و پرخاشگر، عجیب صبوری نیاز دارم.

این روزها که سعی میکنم پسرکم را برای یک مرحله بزرگتر شدن آماده کنم، بی صبری ام بیشتر و بیشار به رخم کشیده میشود

خدایا به تنتم مادران که میخواهند از مادری مادر سادات الگو بگیرند، صبر مرحمت کن. 

خدایا به حق مولود عزیز امروز، کمکمان کن که انسانهای خوب و مادران سرافرازی باشیم نزد مادر مهربان امت.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۱۰
Rose Rosy

روز سخت، شب سخت تر

شنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۴۹ ق.ظ

امروز یه روز سخت بود. روزی که به خاطر هیچ، خودم و اطرافیانم رو آزردم.

و شب، وقتی دهان پر خون پسرم رو در میان هق هق گریه اش داشتم میشستم دیدم که چقدر ناسپاسم.


خدایا شکر که پسرم سالمه و فقط لبش کمی ورم کرده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۴۹
Rose Rosy

تولد من

سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۱۸ ب.ظ

روز تولدم رو خیلی دوست دارم.

روز تولد من یه روز آفتابیه، با هوای عالی بهاری و کوه هایی که از شدت پاکی هوا ، میدرخشند.

 روزی که هر لحظه اش برای منه، هر لحظه اش فریاد تولد مبارک سر میدهند و هر قدم یا هر اقدام یا حتی ظرف شستن هم مبارک و عزیزه.

روز تولدم، یه روز آفتابیه که خیلی بهم خوش میگذره، خیلی طولانی و بابرکته و کلی برنامه های شاد و روح بخش دارم.


بله روز تولد من این طوریه، حتی اگه از صبح، هوا مثل یک ساعت مونده به غروب باشه و کوه ها دیده نشوند و دلم بخواد بریم پارک دور! اما به علت ناپایدار بودن هوا جرئت نکنم!!

یا کیکی که به بهانه تولدم دو روز پیش پخته بودم خوب نشده باشه و به علت بهانه گیری پسرک جرئت نکنم دوباره کیک بپزم و تزیین کنم و مانند کوزه گر، کیک ناخوب برش خورده رو به عنوان کیک تولد قلمداد کنم.


امسال دو تاهدیه فوق بزرگ مادی برای تولدم گرفتم: یکی که دقیقا یک ماه پیش، تبلتی بود که همسر عزیزم به همراه شاخه گل سرخ برام گرفت، و دیگری ماشین ظرفشویی رویاییمه که دیشب با همسر جانمان رفتیم و ابتایع نمودیم. 

مامان هم لباسی که خودم پسندیده بودم، حساب کرد و گفت هدیه تولدم. 


و از همه مهمتر ، امروز صبح دو تا اتفاق خیلی خوب افتاد. 

اول اینکه بدون زنک ساعت، و زودتر از همیشه برای نماز صبح بیدار شدم و دومی اینکه قرآنی که خرداد ماه حرم امام رضا شروع کرده بودم، امروز صبح به لطف خدا و نظر لطف امام رضا، ختم شد.

ان شا الله که مقبول بیفتد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۱۸
Rose Rosy

آینه غبار گرفته

دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۴:۴۵ ب.ظ

فکر میکنم چیزی درون من است که از دیدن بعضی رفتارها چنین آشفته میشوم.

چیزی گمشده در کودکیم، یا حتی بزرگسالیم، که نمیدانم چیست، که ناخودآگاه از آن فرار میکنم و آن، مصرانه پی ام میدود.

دیدن «زرنگ بازی» های دختر بچه 5-6 ساله شدیدا بهمم میریزه، دختری که اسباب بازی پسرکم را میگیرد و بی تعارف در خوراکی اش شریک میشود

 (پسرک ساده دل من، همان لحظه اول، هر سه ماشینش را تقسیم کرد، و ظرف خوراکی اش را صمیمانه وسط گذاشت تا با هم بخورند.)

و به پسرک دیگر زور میگوید و اسباب بازی ای که صاحبش (پسر من) سخاوتمندانه قرض داده، از پسرک میگیرد و میگوید اگر اذیت کنی میزنم تو صورتت، بعد که اخم من رو میبینه، میگه نه نمیزنم، اینجوری یواش میزنم فقط. و چند ضربه آهسته به صورت پسرک میزنه، پسر حدودا 4 ساله ایه که عینک ته استکانی زده و یک چشمش را پانسمان کرده.

دخترک بی پروا و گستاخانه به پسر میگوید تو با ما بازی نکن، اسباب بازی اش را میگیرد و تهدیدش میکند که میزنمت. بعد کمی بعد دلش به رحم میاد که: عیب نداره بزار بهش ماشین بدیم، این کوره! 

خیلی از زرنگ بازی ها و گستاخی اش اذیت شدم.

یا روز دیگر، دخترک آمده در خوراکی پسرم شریک شده، خب این کاری است که همیشه پسرم را به آن تشویق میکنم و او هم سخاوتمندانه میبخشد. بعد رفت و آمد و برداشت، رفت و امد و برداشت، و با پسرک خوردند و خندیدند. عاقبت دلش رضایت نداد، آمد کل پلاستیک را از دست پسرم گرفت، باز هم خندیدند، باز دلش رضا نداد، گفت اینا رو میبرم خونمون بهت نمیدم، باز دید پسرک میخندد(طفلک فکر میکرد بازیه!) آخرش اومد پسرم رو هل داد!! دیگه طاقت نیاوردم، همون جا سرنماز، مانعش شدم و به عقب راندمش.

نمیتوانم خودم را قانع کنم که خب بچه است. و البته این رفتار زشته، اما چیزی که تعجب من را برمیانگیزد، این مقدار تاثیر گذاری این موضوع روی من است. نمیدانم چرا اینقدر از این قضیه اذیت میشود.


باید به درونم رجوع کنم.شاید یک دخترک گستاخ درون من فریاد میکشد. دخترکی که در ناکجای زمان، درون خودم مخفی اش کردم، که هر از گاهی فریاد میکشد و با نمایش دادن جلوه ای از خود، من را تکان میدهد.

دخترکی که توجه میخواد و من، با نقاب آدم بسیار ملاحظه گر و بسیار مبادی آداب، آن را پنهان کرده ام. نقابی که خودم باورش دارم، نقابی که شخصیت من است از دیر زمان. 



رفتار دیگری هم هست که سخت مرا می آزارد و آن عیب جویی های یک نفر خاص است. این یکی را بهتر میفهمم. چون یک منِ عیب جو درونم میتازد. و بیشترین جلوه اش، موقع تماشای تلوزیون است. از پیام های سخیف بازرگانی و فیلم ها و برنامه ها اشکال میتراشم و به خود می بالم از نکته سنجی ام!!!

تا وقتی عیب جویی در من میتازد، رفتارهای این فرد خاص که از هدیه ای که برایش خریده ایم، از وسیله جدیدی که برای خودمان خریده ایم، از میوه های خانه مان، از شغل همسرم، از سیاست مداران خودمان، از همه مردم جامعه، از سلیقه دیگران و از همه چیز عیب میگیرد، بیشتر مرا آزار میدهد. چون این فرد آینه ی درون نمای من است که شاید خدا در مقابلم گرفته تا خود را ببینم و اصلاح کنم.


خدایا کمکم کن رفتارهای ناپسندم را از خود دور کنم.

آمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۴۵
Rose Rosy

یا علی مددی...

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۲۱ ب.ظ

باید درباره مولایمان بنویسم. 

من کجا 

و امیرالمومنین کجا

حتی در یک خط نوشتن نام خودم با نام مولا گستاخیه.

ولی باید بنویسم. آن هم نه فقط برای یکی دو نفر، که برای هزارها مخاطب، که نمیدانم که هستند و از علی چه میدانند و از حرفهای من چه برداشتی خواهند کرد.

سخته.

خدایا به حق امام علی کمکم کن که قطره ای از اقیانوس بیکران اماممان را به مخاطبان بچشانم. 

وگرنه بی لطف تو، و نگاه امیرالمومنین، بی شک به بیراهه خواهم رفت.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۲۱
Rose Rosy

دوست

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۴۷ ق.ظ

وقتی یه دوست قدیمی عزیز رو میبینی، وقتی بهترین دوست سراسر زندگیت رو میبینی، تمام وجودت پر میشه از خوشی.

خدایا شکرت که به من چنین دوستی دادی. حتی اگر ملاقاتمون محدود باشه به سالی یکی دو بار.

خدایا ممنون که چنین حلاوتی رو به من چشاندی.

خاطراتی دارم از بهترین روزهای سرخوشی، که با دوستی مومن و مهربون، خوشرنگ و بو شدند. 

خدایا ممنون که کسی هست که اینقدر دلم برای دوستی با او میتپه.

خدایا شکرت.

و خدایا میشه بیشتر ببینمش لطفا؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۴۷
Rose Rosy

بهار

جمعه, ۱ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۰۳ ب.ظ

بالاخره بهار اومد.

بهاری که همیشه از ابتدای پاییز، براش لحظه شماری میکنم. 

با بی صبری روزهای باقی مونده رو میشمارم 

خدایا ممنون که بهار رو آفریدی.

تا عشق ، مثل جوونه های سپز کمرنگ درختچه بنجامینمون، بعد از یه زمستون سخت، دوباره جوونه بزنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۰۳
Rose Rosy