کرونامه
ویرایشی از متن قدیمی، برای یک پیج، که بازخوردی نگرفتم
روزهای اولی که نه مدرسه ای در کار بود، نه کلاسی، و نه رفت و آمدی که من را از دست بچه ها نجات دهد!!!! مصداق یَقُولُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ بودم.
حضور همیشگی بچه ها در کنارم، تعطیل شدن همه فعالیت های دوست داشتنی بیرون از خانه، مواجهه نزدیکتر و سخت تر با درس و مشق پسرم، کشمکش های خواهر برادرانه، و مامان مامان گفتن یکسره شان لرزه به اعصابم می انداخت.
بعد به "کَلّا لا وَزَر" رسیدم، راه گریزی نبود، تاثیر این نتیجه گیری را میشد در جیغ های ممتد و مکرر دخترکم، ناآرامی پسرم و صد البته در صدر آنها آشفتگی خودم دید. وقتی همسایه دیوار به دیوار میگفت در این شش هفت ساله، صدای بلند تو را نشنیده بودم، معلوم است خیلی سخت میگذرد؛ فهمیدم نتیجه گیری مان کاملا بلند بلند بوده است.
اما در نهایت و با تمام سختی ها، این روزها رابطهمان بهتر شده، رابطه شان با هم، هم! حتی درسهای پسرم هم روی روال افتاده است. حتی تر، احساس میکنم پسرم زیباتر و دخترم شیرین زبانتر از قبل شده اند، و من همه اینها را مدیون کرونا هستم.
کرونا فرصتِ با هم بودن را برایمان فراهم کرد. باعث شد راهی پیدا کنیم که در کنار هم، خوش باشیم.
آن راه " الی ربک یومئذ المستقر" بود؛ و رب، همانی است که در روز خلقت، قطره ای از ربوبیت خودش در گل من چکاند تا مربی فرزندانم باشم. من در مقیاس مادرانه، رب فرزندانم هستم و باید استقرار و آرامششان نزد من باشد. پس هی نفس عمیق میکشیم؛ با هم نان و کیک میپزیم؛ تزیینات خانگی درست می کنیم تا خانه را برای اعیاد شعبان و رمضان آذین ببندیم؛ با روزنامه و چسب پهن، توپ درست می کنیم که به هم شلیکشان کنیم و بخندیم و ازین کارهای خوشحال کننده ی خانگی
دلم تنگ رفت و آمد است، اما میدانم صبح فردا، دوباره فقط منم و بچه ها، و خانه ی مان، که قرار است محل استقرار و امنمان باشد.
گفته بودم کرونا من را به یاد قیامت می اندازد؟