شب هایی مثل امشب که وقت خواب، سرو صدای پا از همسایه بالا میاد، ذهنم شروع میکنه به حل یکی از پیچیده ترین معادلات ذهنی ام، با یک عالمه پارامتر و یک جواب از پیش دانسته!!! برای تخمین میزان آزار وارده به همسایه پایینی ما، از سر و صدای ما.
به این صورت
الان که شبه و سبکه، بچه های ما روز میدوئن، صدا کمتر میره
ولی خب اونا خونه اشون ساکته، حتما صدا زیاد میره
این صدای پای بزرگتراست. واسه ما صدای بچه است، کمتر میره
عوضش اونا سنشون بالاست، اذیت میشن
خب اونا میدونن اینا بچه اند دیگه، اذیت نمیشن
ولی دیگه چقدر تحمل کنن. هر لحظه ممکنه یکی از بچه های من بدوئن یا پاشون رو محکم بگذارن زمین. دیگه خدایی بندگان خداطاقتشون طاق (تاق؟!) میشه، اونم برای خانم و آقای مسنی که خودشون هیچ وقت بچه دار نشده اند.
عوضش ما هی ازشون عذرخواهی میکنیم. تازه گاهی براشون چیز میز هم میبردیم درشون، من باب حلالیت طلبی.
ولی اعتراضات مستقیم و غیرمستقیمشون نشون میده چقدر اذیت هستند.
نمونه اخرش که به همسایه بغلی گفته بودند به ما بگه که سفره مون رو تو بالکن نتکونیم، رو لباساشون مو میریزه !! کاری که من هرگز نکرده ام. ولی احتمال میدم باد، گرد و غبار و ... بالکن رو که زیاد هم شده بود یه مدت، زده و ریخته پایین و بنده خدا اذیت شدند.
و خب خیلی ازین پیغام و پسغام بازی دلم گرفت. ولی ازونا ناراحت نیستم. بندگان خدا ۷ سال و ۳ ماهه دارند ما رو تحمل میکنند و روزگارشون سیاه شده از دستمون.
ازین که لابد راجع به ما چی فکر میکنند ناراحتم: یک خانواده بی فکر و همسایه آزار.
ازین وضعیت، که باعث ناراحتی و ازار دیگران شده ابم، ناراحتم. و کاری از دستم برنمیاد جز استغفار، حلالیت طلبی گاه و بیگاه از اونا و تذکر اعصاب خرد کن دائمیییییی به بچه ها، کاری که همیشه میکنم
و واااای که چقدر تنم میلرزه از مهمون بچه دار داشتنش!
انگار سر و صدای بالایی ها خوابید، اما خواب من، پرید!