همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

خواب پران

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۴۲ ق.ظ

وقتی ساعت یک و ربع نیمه شب، با کمری دردناک از مهمانیِ تنهایی برگزار کردن، بعد از ماه ها، که شامل رفت و روب خانه و پخت وپز میشد، با چشمان کاملا باز در رختخواب منتظر نزول اجلال خواب به چشمان مبارک بودم، تازه یادم افتاد چای لیوانی غلیط خوشمزه تازه دم بعد از شام، با آدم چه میکند!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۹ ، ۰۱:۴۲
Rose Rosy

ما و همسایه جان

جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۱۹ ق.ظ

شب هایی مثل امشب که وقت خواب، سرو صدای پا از همسایه بالا میاد، ذهنم شروع میکنه به حل یکی از پیچیده ترین معادلات ذهنی ام، با یک عالمه پارامتر و یک جواب از پیش دانسته!!!  برای تخمین میزان آزار وارده به همسایه پایینی ما، از سر و صدای ما.

به این صورت

الان که شبه و سبکه، بچه های ما روز میدوئن، صدا کمتر میره

ولی خب اونا خونه اشون ساکته، حتما صدا زیاد میره

این صدای پای بزرگتراست. واسه ما صدای بچه است، کمتر میره

عوضش اونا سنشون بالاست، اذیت میشن

خب اونا میدونن اینا بچه اند دیگه، اذیت نمیشن

ولی دیگه چقدر تحمل کنن. هر لحظه ممکنه یکی از بچه های من بدوئن یا پاشون رو محکم بگذارن زمین. دیگه خدایی بندگان خداطاقتشون طاق (تاق؟!) میشه، اونم برای خانم و آقای مسنی که خودشون هیچ وقت بچه دار نشده اند. 

عوضش ما هی ازشون عذرخواهی میکنیم. تازه گاهی براشون چیز میز هم میبردیم درشون، من باب حلالیت طلبی.

ولی اعتراضات مستقیم و غیرمستقیمشون نشون میده چقدر اذیت هستند.

نمونه اخرش که به همسایه بغلی گفته بودند به ما بگه که سفره مون رو تو بالکن نتکونیم، رو لباساشون مو میریزه !! کاری که من هرگز نکرده ام. ولی احتمال میدم باد، گرد و غبار و ... بالکن رو که زیاد هم شده بود یه مدت، زده و ریخته پایین و بنده خدا اذیت شدند. 

و خب خیلی ازین پیغام و پسغام بازی دلم گرفت. ولی ازونا ناراحت نیستم. بندگان خدا ۷ سال و ۳ ماهه دارند ما رو تحمل میکنند و روزگارشون سیاه شده از دستمون. 

ازین که لابد راجع به ما چی فکر میکنند ناراحتم: یک خانواده بی فکر و همسایه آزار.

ازین وضعیت، که باعث ناراحتی و ازار دیگران شده ابم، ناراحتم. و کاری از دستم برنمیاد جز استغفار، حلالیت طلبی گاه و بیگاه از اونا و تذکر اعصاب خرد کن دائمیییییی به بچه ها، کاری که همیشه میکنم

و واااای که چقدر تنم میلرزه از مهمون بچه دار داشتنش!

 

 

 

انگار سر و صدای بالایی ها خوابید، اما خواب من، پرید!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۹ ، ۰۰:۱۹
Rose Rosy

کرونا با ما چه کرد؟

چهارشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۳۶ ق.ظ

با همسایه/دوست جان گپ میزدیم

بعد از حدود یک ماه قطعی روابط به علت کرونا، الان ده روزیه که روابط و رفت و آمدها از سر گیری شده است.

گفت: با فلانی صحبت میکردیم گفتم والا دلمون پوسید تو خونه از دست کرونا

پسرک بلافاصله گفت: شما نپوسیدید، ما پوسیدیم!

همگی خندیدیم و ادامه داد:

«فلانی پرسید کجاها میری؟ گفتم: خونه مامان و مامان بزرگ و عموها»

 

گفتم قربونت برم. قبل کرونا کجا میرفتی که الان نمیری؟!!

فکری کرد و محاسبه ای و تاییدی و دوباره فکری و دوباره تاییدی و.. 

انگار تا به حال به این قضیه اینجوری نگاه نکرده بود.

 

گفتم ما در عوض: من و دو تا بچه ها کلاس میرفتیم، استخر میرفتیم، باشگاه، مهدکودک، مسافرت، مشهد، مهمانی، مرتب پارک و پیک نیک، با خواهرجان رفت و آمد بیشتر داشتیم، با جاری جان هم همین طور، قم مرتب میرفتیم، مسجد میرفتیم و ...

البته الحمدلله رب العالمین

خدا رو شکر کم و بیش بعضی از این ها رو در این مدت هم انجام دادیم، به صورت بسیور محدود. ولی باشگاه پسرک و مهدمادرانه دخترکم در مسجد و استخر من از بیخ و بن تعطیل شدند.

نوشتم که اگر کرونا ماند و عادت کردیم، بعدها که رفت، بخوانیم و از عادت در بیاییم. 

از پیله دوست داشتنی خانه در بیاییم و کمی در باغ گردش کنیم :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۹ ، ۰۰:۳۶
Rose Rosy