خواب دیدم یک نفر آمده مسجد و میخواهد همه را واکسیناسیون کنه.
واکسن کرونا
اول یه شیرینی میداد بخوریم، بعد واکسن میزد.
من طفره میرفتم از جواب دادن و نگاه کردن به اون خانم. میخواستم از زیرش در برم. میپرسید واکسن زدی؟ خودمو مشغول نماز میکردم. مامان و سوره هم بودند. مامان وسط مسجد و نزدیک به اون خانم بور و سوده پیش من کنار دیوار.
به من که رسید و شیرینی رو گذاشت تو ظرف کنار دستم، یک چیزی گفت تو این مایه ها که باید مواظب باشیم اینا بهم کلک نزنن
من ناراحت شدم و جوابش رو دادم. فکر کردم رفته ونمیشنوه. ولی نرفته بود و شنید. عصبانی شد و شیرینی رو پرت کرد اون طرف. بعد دیگه هرج و مرج شد.
درباره مجوز واکسیناسیونش شک داشتیم. اینکه اصلا از کجا اومده و چه واکسنی داره میزنه.
یک نفر حالش بد شد و دخترش اومد گفت حالش بده. گفت تقصیر خودش بود که میوه خورده بعد از واکسن
من نگران مامان بودم. که اونم گیر خانمه افتاد و فکر کنم شیرینی رو خورد.
اوضاعی بودا
بعدش یادم افتاد باید زنگ میزدیم پلیس، یا مجوزشو میخواستیم ازش.
---
خونمون طبقه چهار بود بدون آسانسور. راه پله های قشنگی داشتیم.
۲۹ مرداد۱۴۰۰ هییییچ چی ازین خواب یادم نمیاد!! عجیبه.