همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

مورچه ها۲

دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۰۸ ق.ظ

اگر به خانه ای وارد شدید و دیدید سطل نان خشک ها در یخچال، ته مانده های گوشت و استخوان ها و پلاستیک های مرغ خریداری شده در فریزر و سطل آشغال در وسط تشت آب است، بدانید که وارد خانه ی ما شده اید که با چنگ و دندان داریم در برابر تهاجم مورچه ها مقاومت کنیم و سعی میکنیم نگذاریم خانه سقوط کند و به دست دشمن (=مورچه ها) بیفتد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۰ ، ۱۱:۰۸
Rose Rosy

دست به دامن کریمه

سه شنبه, ۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۶:۳۹ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

قاعدتا نباید این قدر سخت باشه. یک جای کار میلنگه که الان سختمه. پوست اندازی سختمه. این همه مدت که شاد و شنگول و پرانرژی و پرکار کار میکردم و درس میخوندم و احساس خیلی خوبی راجع به خودم توانایی هام و نظر ویژه ی خدا به من در مورد اعطای استعدادهام داشتم، یه چیزی درست نبود. و نمیدونم الان هست یا نه. با وجود هر بار نهیب به خود، باز هم دلم قنج میرفت از استعدادهام. (میرود!!)

 

 بازهم فکر می‌کردم یه کسی هستم برای خودم. هربار می‌گفتم از خداست، مغرور نشو،… اما باز دلم غنج می‌رود. باز خوشحال می‌شوم از کاری که کرده‌ام خیلی سعی کردم «من» را حذف کنم سعی نکنم کاری را به اسم خودم تمام کنم، نقش خودم را ثابت کنم، و خدایا تلاش من را می‌بینی؟ می‌دانم که می‌بینیم و بهم سخت می‌گیری تا پوست بیندازند، تا رشد کنم، تا نواقص را رفع کنم، چراکه تو ربی! تو رب‌العالمینی و می‌توانی و حتما کمکم می‌کنی 
این چند وقت فکر می‌کردم کار خوبی دارم می‌کنم ولی شاید چون با هم بودیم انجام می‌دادم در رودربایستی در شرم و حیای جمع این کار را می‌کنم چون می‌توانم بکنم این کار را می‌کنم چون ازم خواسته‌شده این کار را انجام می‌دهم چون خوب انجام می‌دم این کار را انجام می‌دهم چون هم انجام می‌دهند نمی‌دانم! احساس می‌کنم دارم چرت و پرت می‌نویسم.
پناه آوردن به حضرت معصومه چون درد دارم و نمی‌دانم دردم چیست درمانم چیست چون می‌خواهم حسنه دنیا و آخرت داشته باشند و نمی‌دانم دقیقاً چه کاری و کجا باید انجام بدم آن وظیفه‌ای که خداوند را به خاطرش خلق کرده چیست؟ اما می‌دانم خوب جای آمده‌ام این‌جا بدون حتی بفهمم دردم چیست درمان را به من نشان می‌دهند. شاید هم هر ۲ را نشانم بدهند که بفهمم و دفعات بعد در هچل نیفتم.
خب خانم جان، بانو، سرور، ولی‌نعمت، کریمه اهل‌بیت! من الان این‌جا می‌دانید که پناه آورده‌ام بهتون لطفاً کمکم کنید در راه درست زندگی قرار بگیرم. صراط مستقیم، استوار و بدون کژی بدون انحراف آن‌قدر مستقیم و قرص قدم بردارم که آن دنیا بگویم، با افتخار بگویم دست من را حضرت معصومه گرفت و آورد در این راه. همان جور که آشنایی با مدرسه قرآن را عقیده دارم و با افتخار می‌گویم عنایت حضرت زهرا بود الان بازهم گیر کرده‌ام. دچار شک شده‌ام می‌دانم قرآن تنها راه نجات است، اما تنها کاری هم هست که من باید انجام بدهم؟ دفعه پیش هم سال‌ها التماس کردم به درگاه خداوند تا حضرت زهرا دستم را گرفتند و من را آوردند مدرسه اهل‌بیت.
 این‌بار می‌خواهم میانبر بزنم : در حرم شما بست نشسته‌ام، در دهه کرامت هستیم و دم اذان است. شما که زائر و پناهنده ات را دست‌خالی برنمی‌گردانی، می‌دانید خانم؟ یک وقت‌ها تصمیم‌هایی هست که فقط دنیا نیست، سرنوشت دنیا و آخرتمان را رقم می‌زند و من فکر می‌کنم این تصمیم هم از همان‌هاست پس لطفاً کمکم کنید دستم را بگیرید و در هر راهی که خیر دنیا و آخرت من در آنست هدایتم کنید و من را در آن راه موفق کنید آن راه را برایم هموار و آسان کنید 
اللهم صل علی محمد و آل‌محمد  و عجل فرجهم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۰ ، ۱۸:۳۹
Rose Rosy

ما و مورچه ها

يكشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۳۷ ق.ظ

دور نیست زمانی که مورچه ها تمام یا قسمتی از ما را زنده زنده بخورند

یا با هم متحد شوند و ما را از خانه بیرون بیندازند

 

 

در قابلمه غذا و ظرف غذا

ظرف نمک

کمد ادویه ها و خوراکی ها

لا به لای ظرف های تمیز

بازوها و ساق های خودمان

لای رختخواب ها و روی تخت

لای لباس های در بقچه یا در کشو

در ظرف آب پارچ و لیوان و ...

در سطل آشغال ها و بازیافت ها و نان خشک و ... ( همه سطول زباله اقصی نقاط خانه با محتویات مختلف)

لای در یخچال

روی در یخچال

توی ظرف پلاستیکی دربسته حاوی قاووت

روی میز مطالعه و لابه لای سطور کتاب ها

روی سقف

روی دیوار

داخل کانال کولر

کف حمام و دستشویی 

توی ماشین لباسشویی (بارها شده کلللی مورچه مرده تکوندم از لباس های شسته) 

و هرررررجایییی دیگه که فکرش رو بکنید یا نکنید، 

مورچه ها آنجا هستند.

زیاد

با قدرت

با نفوذ

با پشتکار

و با عزم جدی برای دیوانه سازی ما.

 

هنوز هم دلم نمیاد سم بریزم سر راهشون

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۰ ، ۰۰:۳۷
Rose Rosy

خواب ۵ تیر ۱۴۰۰، واکسن و حواشی

شنبه, ۵ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۱۸ ق.ظ

خواب دیدم یک نفر آمده مسجد و میخواهد همه را واکسیناسیون کنه. 

واکسن کرونا

اول یه شیرینی میداد بخوریم، بعد واکسن میزد. 

من طفره میرفتم از جواب دادن و نگاه کردن به اون خانم. میخواستم از زیرش در برم. میپرسید واکسن زدی؟ خودمو مشغول نماز میکردم. مامان و سوره هم بودند. مامان وسط مسجد و نزدیک به اون خانم بور و سوده پیش من کنار دیوار. 

به من که رسید و شیرینی رو گذاشت تو ظرف کنار دستم، یک چیزی گفت تو این مایه ها که باید مواظب باشیم اینا بهم کلک نزنن

من ناراحت شدم و جوابش رو دادم. فکر کردم رفته ونمیشنوه. ولی نرفته بود و شنید. عصبانی شد و شیرینی رو پرت کرد اون طرف. بعد دیگه هرج و مرج شد. 

درباره مجوز واکسیناسیونش شک داشتیم. اینکه اصلا از کجا اومده و چه واکسنی داره میزنه.

یک نفر حالش بد شد و دخترش اومد گفت حالش بده. گفت تقصیر خودش بود که میوه خورده بعد از واکسن

من نگران مامان بودم. که اونم گیر خانمه افتاد و فکر کنم شیرینی رو خورد. 

اوضاعی بودا

بعدش یادم افتاد باید زنگ میزدیم پلیس، یا مجوزشو میخواستیم ازش.

 

---

خونمون طبقه چهار بود بدون آسانسور. راه پله های قشنگی داشتیم. 

 

 

۲۹ مرداد۱۴۰۰  هییییچ چی ازین خواب یادم نمیاد!! عجیبه. 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۰ ، ۱۰:۱۸
Rose Rosy