همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۹ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

هدایت به صراط مستقیم نیازمندم

سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۴۰۲، ۰۲:۵۵ ب.ظ

تعداد مباحث، نرم افزارها و مهارت هایی که احساس نیاز میکنم بلد باشم، و دوست دادم یاد بگیرم بسیار زیادند ،

فرصت یادگیری و پشتکارم در یادگیری کم. 

 

احساس غبن میکنم

احساس میکنم عمرم به بطالت گذشته

اخ که چقدر دلم میخواد خدا دستم رو بگیره، بیاره من رو بگذاره توی راهی که باید باشم

همون راهی که اون دنیا، بگم آخیشششش، خب شد که تو راه بودم

بگم اهدنا الصراط المستقیم های سر نمازها و غیر نمازها، مستجاب شده. 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۰۲ ، ۱۴:۵۵
Rose Rosy

سلام خدای مهربونم

جمعه, ۲۱ مهر ۱۴۰۲، ۱۲:۰۹ ق.ظ

بعد از چند ماه پیاپی زیارت عاشورا خواندن، الان درست یک هفته است که نخوانده ام، از فردای از دست دادن کنجدم.

ختم قرآنم هم کنار مانده.

نماز هم که خب به علت موجه تعطیل است و غفیله و وتیره و نمازشب و نافله صبح هم قاعدتا...

امشب وقت کارهای خواب،  نگاهم به جای نماز خواندنم افتاد و دیدم چقدر دلتنگ نماز شده ام،

چقدر احساس دوری از خدا میکنم... 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۰۲ ، ۰۰:۰۹
Rose Rosy

لان کفرتم ان عذابی لشدید

دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۲، ۰۸:۰۵ ق.ظ

طوری رها شده ام ، که گویی تو سالها با من بودی و اکنون بی تو، نمیدانم چه کنم. 

و تو فقط اندازه نیم بند انگشت هم نبودی

 

دیروز انگار یک دفعه فهمیدم چه شد که اینطور شد

ما در مواجهه با هدیه خدا، وقتی سپهر را به ما داد، ناسپاس بودیم. 

و گمان میکنم این اتفاق، تنبیهی برای ناسپاسی ۱۳ سال پیش ما بود. 

گاهی گمان نمیکنی، ولی میشود

گاهی نمیشود، که نمیشود که نمیشود

 

البته از رحمت خدا ناامید نیستم. ان شاءالله این فرزند،  در کنار اجداد مطهرش ذخیره و شفیع اخرتمان باشد

و خدا در وقت مناسب، فرزند(انی) سالم و صالح به ما عطا کند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۲ ، ۰۸:۰۵
Rose Rosy

دخترعمه

دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۲، ۰۷:۱۵ ق.ظ

خواب دخترعمه طیبه را میدیدم

کتاب فروشی داشتند

و بعد از فوت دخترعمه، متروک و خاک گرفته مانده بود

آنجا بودم.

دستمالی برداشتم و شروع به گردگیری میزها کردم

گفتند یک عده از ورثه، انگار برادر زاده های همسرشون، )که به ناحق ارث میبردند( اعتراض کرده اند، میترسیدند ما انجا را تمیز کنیم و صاحب شویم. 

 

اما من به تمیز کردن ادامه دادم

و یه مشتری خوش ذوق آمد

پیشنهاد داد آنجا را یک کافه رستوران مدل بوم گردی کنیم

پیشنهاد خوبی بود

وقتی پیشنهاد داد شکل درست شده اش را دیدم، دیوارهای کاهگلی داشت و دنج و زیبا بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۲ ، ۰۷:۱۵
Rose Rosy

خدایا الامان

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۴۰۲، ۰۱:۴۵ ب.ظ

گاهی به خودم نهیب میزنم که دیگه بسه سوگواری

برای جنینی که حتی بند انگشتی هم نشده بود

میترسم از خشم خدا

که خدای نکرده من را با سخت تر ازین امتحان کند

ولی دلم، طاقت ندارد

هی میجوشد و از چشمانم سرازیر میشود. 

 

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۲ ، ۱۳:۴۵
Rose Rosy

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۴۰۲، ۰۱:۴۰ ب.ظ

رفتم سونو و جای خالی تو را دیدم.

آنجا که تو نبودی و دکتر گفت هیچ اثری از بارداری هم باقی نمانده

داشتنت،

مثل یک نسیم خنک در تابستان، دلچسب بود؛

مثل یک خواب کوتاه،

یک چرت میان روز، که با رویایی، شیرین شده بود

ناگهان ، هراسان از خواب پریدم

دیگر تو نبودی

 آغوشم خالی مانده

و چشمانم مدام بارانی اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۲ ، ۱۳:۴۰
Rose Rosy

این دنیای بودار

شنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ۰۱:۱۰ ب.ظ

اگر همه چیز تمام شده، پس این بویایی قوی، و تهوع از بوی لباس بچه ها که از بیرون میان، از چیه؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۰۲ ، ۱۳:۱۰
Rose Rosy

خداحافظ ای برگ و بار دل من

پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۲، ۰۷:۰۵ ب.ظ

دو هفته خوش بودم با داشتنت

دلم قنج رفت از تصور بودنت

نماز غفیله خواندم به یمن بودنت، و وتیره و قرآن بیشتر، و مویز و بادام و انجیر و خربزه و... 

نوازشت کردم

نازت را کشیدم

حتی باهات حرف زدم

اما فکر نمیکردم اولین و آخرین ملاقاتمان امروز در شش هفتگی تو باشد، غرق در خون و تو فقط یک کیسه کوچک بودی و فکر میکنم تمام شد

عزیزم، تو را به خدا میسپارم و امیدوارم شفاعتم کنی، پیش جدت

و گواهی دهی که تو را برای اینکه سرباز امام زمان باشی میخواستم

برای مباهات رسول خدا. 

 

هنوز یک هزارم امید هست. سونو نرفته ام و صد در صد مطمین نیستم که تمام شده باشد اما شواهد حاکی از این است.  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۰۲ ، ۱۹:۰۵
Rose Rosy

سرگذشت شغلی و تحصیلی اینده مبهم شغلی

پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۲، ۰۷:۱۱ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

به گذشته درسی و کاری ام فکر میکنم. (کارِ نداشته!) 

معمولا این گذشته شامل ارشد اول به بعد میشود

اما نه!

از انتخاب رشته دانشگاه

و نه حتی عقب تر،

انتخاب رشته تحصیلی، همان که از سال دو م به سو تغییرش دادم 

 

هزار طرح و ایده داشته ام

همه خام

از بیرون نگاه میکنم به خودم، از یک طرف فردی را میبینم که تیزهوشان درس خوانده، نفر اول استان در مسابقات کارگاهی کامپیوتر شده، دانشگاه تهران درس خوانده، با وجود بارداری و نوزاد داری، علامه اکچوئری خوانده و رتبه اول ورودی خود شده، مقاله داده، فرزند دوم را آورده، در مدرسه خانواده و مدرسه قران فعالیت داشته و آنجا بازوی موثر و مفیدی بوده 

بعد دوباره بعد از 11 سال، کنکور داده، بدون حتی یک روز درس خواندن

با رتبه 30 ، علامه علم داده قبول شده و تا الان که دو ترم گذشته، معدل اول ورودی، و معدل اول کل رشته است. 

 

بعد می آیم  وریز میشوم در خودم!

از طرف دیگه، میبینم: موقع انتخاب رشته تحصیلی، بلاتکلیف. بی علاقه به پزشکی، بدون تصویر آینده شغلی، رفتم تجربی، صرفا به خاطر ترس موهومی که معلم سال اول تیزهوشان، که خدا ببخشدش (ظلمی بزرگ به من یکی کرد با حرف هاش، ترس هایی به جانم ریخت که تا سال ها شاید درگیرش بودم)

بعد دیدم نه! من آدم تجربی خوندن نیستم

تغییر رشته دادم به ریاضی

علاقه مند بودم به کامپیوتر

اما وقت کنکور،  هزار اتفاق خوش و ناخوش، یک طرف، درگیری های ذهنی من یک طرف، سردرد های دائمی هم یک طرف، شرایط نامطلوب درس خواندن در زیر زمین، با سرما و سروصدای طبقه بالا یک طرف، سردرگمی و بی برنامگی در مطالعه هم یک طرف، درگیر یک دوستی ناسالم در مدرسه و ارتباطات فضای مجازی و حواشی زیاد و حواس پرتی های ناشی از آن هم یک طرف (شاید این حرف را اولین بار است میزنم)

 

القصه، مرضیه ی عاشق کامپیوتر، رفت آمار، بدون اینکه حتی یک مهندسی کامپیوتر هم در اانتخاب هایش بزند، به خاطر تزلزل خودم! به خاطر اینکه شوهر خواهرِ تازه فامیل شده، زیر آب مهندسی کامپیوتر را زد و من خام بودم و البته رتبه ام به قبولی درخوری نمیخورد و من دانشگاه تهران را شاید از مهندسی کامپیوتر بیشتر دوست داشتم

 

4 سال دانشگاه تهران را به بطالت گذراندم، پی عاشقی ! هر چند زندگی الان و همسر و فرزندانم را مدیون همان بطالت هستم، اما از رویکرد خودم ناراضی ام، و استغفار میکنم به درگاه خدا. از دانشگاه تهران، اسمش را یدک کشیدم و استفاده درستی از آن امکاناتش نکردم، نه درسم را ارتقا دادم، نه مهارت هایم را، نه شغلی. شش ماه حضور در روایت فتح در ابتدای یکارشناسی، شرکت در دوره فن ترجمه،  و شش ماه ترجمه کتاب و گهگاه ترجمه مقاله در اواخر دوره کارشناسی، من را راضی نمیکند.

 

ببعد عروسی، تصمیم به مهاجرت، تصمیمی سخت، همراه با عدم تمایل قلبی شدید من. اما همراه شدم با همسر

انتخاب رشته اکچوئری، به خاطر انگلیسی بودن تحصیل در دانشکده، و موقعیت شغلی خوب آن در امریکا بود

حضور پسرکم، ما را از راهی که به ترکستان میرفتیم نجات داده

ایران ماندیم، الحمدلله

درسم را خواندم، با وقفه، بدون کسب مهارت های جانبی لازم برای بازار کار، بدون آموختن زبان برنامه نویسی به صورت جدی، بدون حتی ذره ای تلاش و حتی ذره ای تصمیم برای کار. همه زندگی وقف پسرک بود. 

 

بعد از مدتی دوباره هواری رفتن به سرمان زد

من رفتم کلاس آمادگی تافل، که تافل بگیرم و پذیرش بگیرم و برویم.

بعد از خدا خواستیم و  دختر جانم آمد. و پروژه رفتن، کنسل شد

در دوران بارداری، مقاله ای در کنفرانسی ارائه دادم،

و تمام. 

 دوباره غرق دنیای مادرانه شدم

 

بعد دوباره هوای رفتن، این بار بورس ژاپن، سفارت رفتم و اطلاعات گرفتم. مدرک تحصیلی کارشناسی را خریدم و آزاد شد، ارشد اما، گران بود و پروژه ژاپن هم رها شد

 

و بعد مدرسه قرآن

و سه سال خوب و عالی را در مدرسه قرآن داشتم

و هنوز هم دارم، هر چند از مدرسه خانواده کاملا جدا شدم

و دوباره مقاله در کنفرانس، به دعوت استاد، و دوباره هوای درس به سرم زد، 

آوازه شغلی رشته علم داده، من را کشاند به دانشگاه، به امید موقعیت شغلی مناسب، پروژه ای و پولساز.

اما یک سال گذشته هر چه تلاش کردم برای شغل، نشده

مهارت هایم، به اندازه کافی زیاد نیستند. مدرک مهم نیست، سنم برای کارآموزی بالا رفته، 

و بعد 

دوباره عشق به مادری کردن، درونم شعله ور شد

دیوانه وار دلم بچه میخواست

حالا

این روزها

روزهای مادرانه پررنگ میشوند

فرزندی درونم رشد میکند

 

ترم سوم ارشد دوم هستم

موقع تولد فرزندم 37 ساله خواهم بود ان شا الله

با دو مدرک ارشد،

بدون سابقه کار

 

اگر بخواهم همه راه های رفته و نرفته، همه ی ایده های به ثمر ننشسته، همه جرقه هایی که ناگهان در دل شب در ذهنم زده شده اند، خواب را از سرم پرانده اند، راجع بهشان سرچ کرده ام، چند قدم اقدام کردم، و تمام نشد را بنویسم، مثنوی هفتاد بند(؟) میشود

چقدر دانشگاه خارجی سرچ کردم، هزینه هایشان، الزامات زبان و غیره و ذلک را... ....

واقعیت این است که هیچ وقت نه هدف جدی برای کاری داشته ام

نه پشتکاری برای یادگیری مهارت های منجر به شغل

پیشترین پشتکارم را در دوران دبیراستان، موقع یادگیری کاربری کامپیوتر و زبان به خرج داده ام

الان به عنوان مثال، که ساعت 7 صبح است و به نیت انجام پر.پوزال بعد نماز صبح نشستم پای سیستم،

چند خط خواندم، و فرار کردم  رفتم ایین نامه پذیرش دکتری استعدادهای درخشان را دیدم

دوباره چند خط و  دوباره فرار به سایت پژهشکده بیمه، طرح های پیشنهادی پایان نامه را دیدم

جزوه اموزش لاتک رادیدم

و در نهایت صفحه وبلاگ را باز کردم  و سرگذشتم را نوشتم!!!!

 

حالا

الغرض

چند وقتی است دوباره در کنار فصل سوم مادری، ایده ای جدید در ذهن میپروانم

نمیدانم به کجا برسد

با وجود محدودیت های بارداری و فرزند نوزاد داری

اما چند وقتی است ایده شاگرد اول ماندن، و پذیرش در مقطع دکتری (از طریق استعدادهای درخشان،  بدون کنکور)

و حالا این دغدغه های سیخونکم میزنند : معدل کارشناسی ام پایینه، چه کنم؟  واای از مصاحبه! خدایا چه رشته ای بخوانم؟ امار ریاضی یا اکچوئری؟ با درس های درست تخوانده کارشناسی چه کنم؟ با درسها ی فراموش شده اکچوئری چه کنم؟ مدرک زبان ندارم؟ 4-6 سال دکتری بخونم به امید هیئت علمی  شدن؟ اگر نشد چه؟ این همه وقت تلف نمیشود؟ با بچه کوچک چه طور دکتری بخونم؟)

 

نمیدانم این پروژه به سرانجام میرسد یا میرود در کنار هزار راه نیمه رفته و نرسیده

توکل به خدا

ذکر شب و روزم این است که 

خدایا من را در راهی که تو میپسندی، در راهی که تو مرا به خاطرش خلق کردی، و مرا به کمال و رضایت تو میرساند موفق کن.

اگر این راه زیگراکی و ماز گونه که تا امروز طی کرده ام، رضایت تو را به همراه دارد، من میلیون ها بار راضی ام و البته شکر گزار تو.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۰۲ ، ۰۷:۱۱
Rose Rosy