همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

غبطه

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۳۵ ق.ظ

هر بار ، به هر دلیل، یا بی دلیل، یاد لحظه های فوت آبا میافتم، و آن را تصور میکنم غبطه میخورم

تا لحظه ی اخر روی پای خودش

داشت توی باعچه شمعدانی میکاشت که احساس کرد وقت رفتن است

زنگ زد به عمه بزرگم که بیا

عمه گفت که با عموی پزشکمان تماس میگیرد که مطبش، نزدیک تر از خانه عمه است. و آبا گفته بود این بار فرق میکند.

عمه خودش را رساند.

سر در دامان عمه

روح از بدنش جدا شد

و قسمت غبطه برانگیزترش اینجاست که

در لحظاتی که عموما وحشت از مرگ جان محتضر را میگیرد

آبای ساده زیست من به دخترش دلداری میداده که : وعده است و مرگ حق است...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۳۵
Rose Rosy

امان از فریاد

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۲۹ ق.ظ

نمیدانم چرا بر سر پسرک معصوم نازنینم فریاد میزنم گاهی.

واقعا نمیدانم.

فقط میتوانم رد پای شیطان را حس کنم.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۹
Rose Rosy

تقاضای مرخصی

دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ق.ظ

مادری شغل بدون مرخصی است. 

شغل تمام وقت است. بدون جیره مواجب، بدون مرخصی، بدون تشویقی

امروز دلم کمی مرخصی میخواهد

امروز که پسرک بیدار شده و بعد از چند روز مریضی خودش، و بعد چند روز مریضی همسر، میگوید که گوشش درد میکند، دلم میخ اهد فرار کنم.وقتی دقایق طولانی با پسرک کلنجار فیزیکی  میرویم که یک قطره روغن زیتون در گوشش بریزم، واو فریاد میزند و گاز میگیرد و نعره میزند و صدای داد و فریادمان میرود تا چهل همسایه چپ و راست 

میدانم ضعیفم.

میدانم خداوند میبیند و در صورت صبوری پاداش میدهد

اما چه کنم که علم الیقین مرحله ی بالاتریست که در عمل با ان فرسنگها فاصله دارم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۴۷
Rose Rosy

بندگی

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۵۱ ب.ظ

بچه بهانه میگیرد

فریاد میزند

گریه میکند

به در و دیوار میکوبد و چنگ میزند

مهمانان رودربایستی دار و بعد از ده سال دیده و اینها هم سرش نمیشود

عصبانی میشویم

کشان کشان سوارش میکنیم

تهدید میکنیم که دیگر مهمانی نمیرویم

عصبانی تر میشود

ما را میزند

اشیا را پرت میکند

در اتاق برای دقیقه ای یا کنتر از دقیقه ای زندانی میشود

شتاب گریه اش گرفته میشود

صحبت میکنیم

ارام میشود

پشیمان میشود

مهربان میشود

عذر میخواهد

و میدانم در موقعیت مشابه دوباره همان ها را خواهد کرد

میخوابد با خیال راحت

اما من هنوز تلخم.



چقدر کودکیه فرزندم برای منه بنده آشناست. هر روز معصیت، هر روز پشیمانی اما دریغ روز از نو...!

اممما چقدر خداوندگاریه خدا با مادری من فررررررق دارد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۵۱
Rose Rosy