همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

رخوت

دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۰۵ ب.ظ

دچار رخوت پس از مهمانی شدم. امروز که بعد حدود یک ماه، مهمانی تمام شده و مامان که صبح بعد از مهمانی امده بودند پیشمون، برگشتن قم، دیگه نه حوصله شستن ظرفهای شام و صبحانه رو دارم، نه برق انداختن و خالی کردن اپن، نه جمع و جور کردن چند تکه لباس و ... که اینور و اونور افتاده، نه حتی آشپزی کردن، یا رسیدگی به یخچال که طبق برنامه هفتگی، باید امروز انجام بدم.

فقط لم دادم روی مبل و عکس های اینستاگرام فاطمه‌طهورا را میبینم و با خودم میگم کاش از دختر من بزرگتر بود که از ایده های عکاسیش تقلب میکردم برای دخترم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۵
Rose Rosy

این روی سکه تولد

شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۳۴ ب.ظ

تولد یک سالگی دخترجانمان برگزار شد. با حضور کمتر از نیمی از مهمانها، ولی چه خوب که نیومدند. مهمونی گرم و صمیمی بود. بدون بوی سیگار (هر چند در بالکن) دو تا از مهمونا، بدون ترس از موی گربه چسبیده به لباس یکی دیگه از مهمونا، بدون تیپ انچنانی سه تا از مهمونا، بدون حسادت و حساسیت یکی دیگه از مهمونا، و بدون ترس از "به اندازه کافی خوب نبودن" !!!

چه آدمی ام من! بدم اومد از خودم موقع نوشتن این بالاییها. ولی واقعیت اینه کا اینا رو برای اروم کردن دل خودم نوشتم. من به تک تکشون زنگ زده بودم و همه اشون اوکی قطعی داده و ادرس گرفته بودند. نمیفهمم دلیل این رفتار زشت بی ادبانه اشون رو. اصلا نمیفهمم.



مهمونا چهل و پنج دقیقه زودتر رسیدند و غافلگیر شدم کمی. اولش یه کم هول و ولا برم داشت، اما خدا رو شکر روی غلتک افتادم‌. اولش با شربت سکنجبین و/یا  آلبالو از مهمونا پذیرایی کردم. بعد از نیم ساعت که همه اومدنی ها اومدند میوه اوردم‌. بعد از حدود بیست دقیقه، سالاد ماکارونی و دلستر، بعد دسر، و بعد ژله.

بعد عکس بازی کردند و حرف زدیم و پفک هندی و البالو و شکلات و تخمه اوردم و خوردیم و بودیم! تا کیک رو اوردم و عکس گرفتیم و دیگه مراسمات کیک و چای و باز کردن کادو و اینا. بعد هم که گیفتها رو تعارف کردم و دیگه اروم اروم همه اماده شدند. اقای همسر و اقای شوهر یکی از مهمونا هم بهمون اضافه شدند و یه عکس دسته جمعی هم گرفتیم‌. 

مهمونی با رفتن نیمی از مهمونا و چای دورهمی نیمه دیگه ادامه پیدا کرد و بعد خداحافظی. 

و به قول مامان، بار اول و اخرم باشه لطفا!!

البته چندان اول نبود، ولی ان شاالله بار اخره. نوشتم که یادم بمونه که جوگیر نشم دیگه. 

مادرشوهر جان در گوشم گفتند که سنگ تموم گذاشتم.

همه از سالاد ماکارونی خیلی تعریف کردند. از دسرها هم عالی استقبال شد.

شربت بهشون چسبید و طرز تهیه پفک هندی رو ازم میپرسیدند.

گیفت ها رو عاشق شدند و چند تا چند تا برداشتند. 

از دلبازی خونه تعریف میکردند.

دخترک با اینکه سرماخورده بود و خوابش میومد، صبور و متین بود و اصلا گریه نکرد و نشسته در بغلم خوابش برد.

کیک خوشمزه و خوشگل و بززززررررگ بود.

هدیه ها قشنگ بودند و پسرک هم هدیه های خوبی گرفت و بهش خوش گذشت و با دخترا بازی کرد. هر چند اخرش سرماخوردگی گریبان اونو هم گرفت و بی حوصله اش کرد.

موقع خداحافظی خاله جان محکم محکم بغلم کرد و بوسم کرد.

همه خوشحال و خندون رفتند.

خدا رو شکر.

عالی بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۴
Rose Rosy

آن روی سکه تولد

جمعه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ب.ظ

M V:

تولد سارا گذشت. یک ماه در تب و تاب برگزاریش بودم

با خودم عهد میکنم دیگه تولد مفصل نمیگیرم برای بچه ها. دیگه برنامه مهمونی نمیچینم. به من چه که فامیلشون رو جمع کنم و اخرش یه کیک بزرگ و یه قابلمه سالاد ماکارونی و یه عالمه میوه  و کلی کار و مریضی شوهر و بچه ها و محدثه بمونه رو دستم؟ سوال اینکه چرا نیومدند؟ و چرا گفتند میایم؟ چرا نگفتند نمیایم؟؟ 

همه اینا به جههههههنم. ایمان چرا اینجوری کرد؟ 

خدایا تو ازم راضی باش. ولی نمیتونم جلوی هق هق و اشکهام رو بگیرم وقتی وسط کارم مودم رو خاموش میکنه و میگه بسه!

و وقتی میگم اونقدر شعورم میرسه که خودم خاموش کنم، با تحکم و اخم میگه همینی که من میگم

خدایا انتظار تشکر ازش ندارم، چون اون ازم نخواسته بود. ولی اخه چرا اینحوری باهام برخورد کرد؟

نمیفهمم. کاش میفهمیدم. 

خدایا شکرت که به مهمونا خوش گذشت. 

خدایا شکرت که پذیراییمون عالی و مرتب بود.

خدایا شکرت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۴۳
Rose Rosy

شهید نظر میکند به وجه الله

سه شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۱ ق.ظ

با نوای کاروان 

بار بندید همرهان

این قافله عزم کرب و بلا دارد



این روز ها که صحبت از شهید ح ج ج ی داغه، خانواده قدیمی ترین دوستم هم داغدار جوون شهیدشون هستند. این شهید شاید به اندازه اون یکی شهید معروف نشده باشه ولی غیر از خدا هیچ کس از جایگاه و مقام افراد خبر نداره.

 خدا به داد دل مادرش برسه. خدا به داد دل همسرش برسه. خدا فرزندشون رو یاری کنه، که چهار ماه قبل از تولدش، یتیم شد.

کی میدونه چه چیزی در آینده انتظارش رو میکشه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۴۱
Rose Rosy

سوتی گروهی

سه شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۳۳ ق.ظ

بهترین سوتیها، از نظر من، سوتی گروهیه.

۱. سالها پیش، مامان جون و زندایی داشتند شربت درست میکردند. یک جا لازم بوده شربت رو صاف کنند. یکیشون صافی رو میگیره، اون یکی قابلمه رو. میگن کجا صاف کنیم؟ به توافق میرسن توی سینک ظرفشویی. نیمه های شربت، متوجه میشن چه کرده اند و دسترنجشون رو ریختن توی فاضلاب!

۲. مامان و بابا توی ماشین داشتند مسافرت میرفتند. وارد تونل میشن. تونل تاریک بوده. بعد از گفتگو راجع به اینکه چرا چراغای تونل خاموشه و چرا مسوولین رسیدگی نمیکنند، متوجه میشن بالاتفاق عینک دودی به چشم داشته اند!

۳. امشب،

 همسر جان: هوای دخترک رو داری؟ (که روی مبلا جولون میداد)

من: نه! باید برم دخترک رو بخوابونم. 

همسر جان: آهان. باشه برو.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۳۳
Rose Rosy

دوشنبه نهم مرداد

سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۰۶ ق.ظ

امروز آزمون تعیین سطح تافل داشتم. قبل از رفتن از استرس و به دنبال شیر سرد ووضو! چنان بدنم یخ کرده بود که میلرزیدم و پوستم دون دون شده بود از سرما، انهم دققیقا در چله تابستان. 

چای صبحانه همسرریز و گرمای محبتش که توی صبحانه اماده شده موج میزد، گرم و دلگرمم کرد و استرسم کم شد.

سر جلسه ریلکس بودم و این ریلکسی یه کم کار دستم داد و باعث شد ریدینگ رو که همیشه توش عالی بودم، وقت کم بیارم!

بقیه اش رو دیگه حساب دستم اومد و تو همه شون ان تایم بودم.

در مجموع ازمون خوبی بود. تا ببینم سه روز دیگه نمره ها چی میشن.

عصر هم رفتیم اون خونه تا به کامپیوتر همسر جان رسیدگی کنم، من و دخترک زودتر برگشتیم و بی کلید موندیم پشت در. که البته نموندیم و خودمون رو واریز کردیم به خونه همسایه جان بغلی که همیشه با روی باز پذیرای ما و دیگران هستند. 

تا وقتی همسر بیاد و چکه چکه های من رو که از خجالت اب شده بودم جلوی اقای همسایه و دامادشون، جمع کنه ببره خونه. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۶
Rose Rosy

گفتا عالم بی عمل به که ماند؟

دوشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۵۷ ب.ظ

مطلب کنایه امیز نقادانه ای مینوشتم. یتد مطلب چند روز پیش خودم همینجا افتادم. انگشت اشاره رو بردم روی دکمه پاک کردن، و بهد به خودم نشانه گرفتمش. 

باشد که عسلی از ما حاصل شود و فقط ویزویز ازم ساطع نشه!:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۷
Rose Rosy

من بردم و من بردم

شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۶ ب.ظ

امروز بعد از سالیان سال تو یه مسابقه شرکت کردم و برنده شدم.

اینکه تنها چهار شرکت کننده حاضر بودند چیزی از ارزشهای غذای پ ا ی چو پ ان من و البته خوشحالی من کم نمیکنه!

پنجاه هزار تومان وجه نقد بود که در جا به حسابم واریز شد و شیرینی دورهمی در پارک امروز رو دو چندان کرد. 


خدایا شکرت. دوستت دارم. ممنون که اینقدر هوامو داری و خوشحالم میکنی. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۱۶
Rose Rosy

پنجشنبه ۵ مرداد

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۵۸ ق.ظ

گفته بودم دلم روزمره نویسی میخواد. ازونا که با "امروز" شروع میشه!!

همسر جان بعد از ۱۴ سال سابقه کار، با تغییر مدیر، شغل ثابتش رو از دست داد و دیگه در دفتر کارش (یا به قول خودمون اون خونه) مشغوله. 

پنج شنبه ها رو هم که سابقا تعطیل بود، صاحبکار جدیدش (یعنی خودش) امر فرمودند که نه تنها میای سرکار، بلکه پسرت رو هم میاری. و به این ترتیبه که پنج شنبه ها صبح تا غروب من و دختری تنها هستیم.

امروز در تایم خواب اول دخترک، زبان خوندم، برای امتحان تعیین سطح روز دوشنبه، در بیداری بین خواب اول و دوم، اتاق پسرک رو تمیز کردم، تمییییز کردنی. دو تا پلاستیک بزرگ کاغذ دور ریختم فقط. بعد نهار خوردیم.


در خواب دومش به امور پیرایشی شخصی پرداختم. و کمی نت گردی

در بیداری بین خواب دوم و خواب سوم تلوزیون دیدیم و تلفن صخبت کردم و میوه خوردیم و اینا

در وقت خواب سومش هم ظرف شستم و ظرفها رو جابه جا کردم و تدارک شام رو دیدم. سمبوسه سیب زمینی با لوبیاسبز، که الان یادم افتاد میخواستم پیاز داغم توش بریزم که الان، ساعت سه دقیقه به دو نیمه شب یادم افتاد‌

این بود امروزنگاری من.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۵۸
Rose Rosy

کشف مهم

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۴۸ ق.ظ


امروز بعد از دستمال کشیدن قسمتی از سنگهای کف، بالاخره فهمیدم ملت چرا هی تی میکشند خونه هاشون رو: چون تمیز میشه و حتی تر چون تمیزیش قشنگ معلومه!

هربار بعد از تمیز کردن سنگ ها به این نتیجه میرسم اما به خاطر بازه ی طولانی تا بار بعد ، (مثلا چند ماه) نتایج حاصله را فراموش میکنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۴۸
Rose Rosy