همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۲۱ مطلب با موضوع «رویا» ثبت شده است

فرزند نخوانده در خواب

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۵۵ ق.ظ

خواب میدیدم

رفته ام سراغ چادر از فروشنده ای بگیرم 

من را به نوزاد دختری رها شده راهنمایی می‌کند، بسیار زیبا

با یک نامه با خط خوش، و کاغذ مرغوب رویش، از طرف همان مغازه چادر و ... فروشی. مغازه نزدیک حرم بود. 

که این بچه رها شده و اگر خواستید شما به فرزندی بگیریدش

من اما، شک داشتم هم از جهت حلال زاده بودن، از جهات قانونی اش و فکر میکنم فکرم پیش فرزند تو راهی خودم هم بود

مادرش پیدا شد

گفو که حافظ و مفسر قرآن است، اما چون دو بچه پشت هم دارد، نمیتواند از این یکی نگه داری کند

تشویقش میکنیم که شما که قران میدانی، خدا کمک میکند 

مادر که شیرش انگار خشک شده، کمکش میکنم غذای کمکی برای دخترش درست کند و در دهانش بگذارد.  ظاهرا پشیمان می‌شود از کرده اش

نامه روی بچه، دیگر بدون استفاده بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۵۵
Rose Rosy

قرآن در خواب

جمعه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۲۹ ق.ظ

در خواب این آیه را میخواندم...

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ...

 

این را خواندم و بیدار شدم

چرا؟ نمیدانم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۲۹
Rose Rosy

دخترعمه

دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۲، ۰۷:۱۵ ق.ظ

خواب دخترعمه طیبه را میدیدم

کتاب فروشی داشتند

و بعد از فوت دخترعمه، متروک و خاک گرفته مانده بود

آنجا بودم.

دستمالی برداشتم و شروع به گردگیری میزها کردم

گفتند یک عده از ورثه، انگار برادر زاده های همسرشون، )که به ناحق ارث میبردند( اعتراض کرده اند، میترسیدند ما انجا را تمیز کنیم و صاحب شویم. 

 

اما من به تمیز کردن ادامه دادم

و یه مشتری خوش ذوق آمد

پیشنهاد داد آنجا را یک کافه رستوران مدل بوم گردی کنیم

پیشنهاد خوبی بود

وقتی پیشنهاد داد شکل درست شده اش را دیدم، دیوارهای کاهگلی داشت و دنج و زیبا بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۲ ، ۰۷:۱۵
Rose Rosy

ام البنین

يكشنبه, ۲۸ اسفند ۱۴۰۱، ۱۰:۲۳ ق.ظ

خواب میدیدم من و زینب و مامان داریم چیزی مانند لوبیا یا سبزی پاک میکنیم. 

نمیدانم چه شد اسم حضرت ام البنین آمد. من دلم لرزید و اشک در چشمانم حلقه زد. 

زینب گفت: الان دلت شکسته، هر چی میخوای دعا کن، برآورده میشه. منم برات دعا میکنم

هول شده بودم که چه دعایی کنم؟ دعای فرزند آوری، یا مشغول به کار در خور و مناسب شدن، یا خرید خانه؟ یا ... 

 

بیدار که شدم، خبر تولد فرزند ششم، و پسرچهارم زینب را در گروه خانوادگی خواندم...

زینب جانمان ام البنین شده

ان شا الله خدا به حق حضرت ام البنین ، حافظ فرزندان مومنین باشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۰۱ ، ۱۰:۲۳
Rose Rosy

اجابت از زبان مرحوم دولابی

چهارشنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۴۳ ق.ظ

در طول روز، بارها و بارها، با صدای کاملا قابل شنیده شدن، و البته ناخودآگاه، از خدا میپرسم: خدایا چی کار کنم؟ 

 

دیروز عصر خواب می‌دیدم حرم حضرت معصومه ام. 

دنبال قبر علامه طباطبایی بودم. اسمش روی تابلو بود، ولی روی سنگ قبرها پیداش نمیکردم. 

دنبالش میگشتم

یهو رسیدم به قبر اقای دولابی...

با خودم تو خواب میگفتم عه! من نمیدونستم قبر ایشون حرم حضرت معصومه است. 

خانم های زائر همگی داشتند زیر زمین حرم را جارو میکردند...

 

 

بیدار شدم. توی تخت سرچ کردم دیدم واقعا قبرشون حرم حضرت معصومه است. شاید دارن راهنماییم میکنن حیرانی های اخیرم را از طریق ایشون و طوبای محبت ایشون برطرف کنم. 

دیشب موقع خواب چند ورق خوندم از طوبای محبتش

در همان مقدمه به نقل از ایشان میگفت از اینکه چند سال پشت در بمونید نترسید. در را نشکنید... همین که میخوانید اجابت شده اید. اجابت پیش از دعاست. 

برای من میگفت

شاید این حیرانی و سرگردانی، جزوی از اجابت است. شاید که خدا اینگونه خواسته... شاید جواب نمیدهد تا بیشتر بمانم... 

 

الحمدلله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۱ ، ۰۸:۴۳
Rose Rosy

خواب در بیداری

جمعه, ۹ دی ۱۴۰۱، ۱۲:۵۱ ق.ظ

مشغول درس بودم که ناگهان حفره ای در ذهنم باز شد و کشیده شدم به یک فضای ذهنی خیلی آشنا، ولی هر چه بیشتر بهش فکر میکردم یادم نمیآمد این فضا را کجا تجربه کرده ام.

هی به مرور جزییات بیشتری از آن فضا و خاطره ها و صحنه هایی از ان در ذهنم نقش میبست

اول فکر کردم خواب دیده ام

هی بهش فکر کردم و پررنگ تر شد برام. پررنگ و پررنگ شد

بعد یواش یواش مثل دریچه ای از گوشه ذهنم جمع و جمع تر شد، مثل سایه ای که اول روز پهن میشود، و بعد با نزدیک شدن به ظهر سایه جمع میشود و بعد با دور شدن از ظهر و نزدیگی به غروب از طرف دیگر گسترش پیدا میکند

یک عالمه فکر و فضا در ذهنم باز شد، پهن شد و کشیده شدم درون آن

بعد یواش یواش سایه جمع شد و چیزی جز شبحی مبهم در ذهنم باقی نماند که کجا رفتم و چه شد و چه دیدم

فقط میدانم برای دقایقی رفتم جایی آشنا که نمیدانم کجا بود. 

مثل خواب مفصلی که صبح فقط میدانی دیده ای اش، اما چه بوده و چه کردی، هیچی یادت نمی آید

 

 

تجربه عجیبی بود

الان در ذهنم فقط صحنه های گنگی از آن موج میزند و احساس منگی که چه بود و چه شد

 

 

 

پ.ن: الحمدلله به خاطر نعمت نوشتن. حس خوبی است که میتوانی با کلمات، لحظه هایت را ماندگار کنی. 

 

 

پ.ن2 : پیش بینی میکنم طی 20 روز آینده، پست های وبلاگ زیاد شود و علت آن، در پیش داشتن امتحاناات ترم یک دانشگاه است. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۰۱ ، ۰۰:۵۱
Rose Rosy

ترافیک رویا و کابوس

سه شنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ۰۷:۱۴ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ آذر ۰۱ ، ۰۷:۱۴
Rose Rosy

زیارت

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۴۰۰، ۰۱:۳۲ ب.ظ

حرم امام حسین علیه السلام بودم

خادم ها اطراف ضریح را با شیشه بسته بودند و با جدیت و خشونت مانع از نزدیک شدن مردم به ضریح میشدند. 

نمیدانم چه شد ضریح را باز کردند.

رفتیم تو

یک گوشه داخل ضریح شش گوشه ایستاده بودم. قبر حضرت علی اکبر جلوتر  از من، مقابلم بود

قبر امام حسین سمت چپم

مردها زیارت کردند و رفتند و من یهو به خودم اومدم دیدم دور قبر امام حسین هیچ کس نیست

به خودم جسارت دادم و جلو رفتم

سوده هم بود

چسبیدم به قبر

با خودم میگفتم این همان امام حسین است که زمین و زمان به خاطر او و خانواده اش خلق شده

اشک امانم نمیداد

داشتم از عظمت آنجا قالب تهی میکردم

شروع کردم به خواندن سلام زیارت عاشورا

السلام علیک یا اباعبدالله

 

السلام علی الحسین

و علی علی ابن الحسین

و علی اولاد الحسین 

و علی اصحاب الحسین

 

سلام میدادم و گریه میکردم، بیدار شدم و دیدم چشم هایم خیس اند

 

 

دیروز، نه! پریروز ولادت حضرت علی اکبر بود.

با خودم گفتم من چرا عیدی نمیگیرم از بزرگواران؟ 

چرا نمیفهمم ، اگر عیدی میدهند، که حتما میدهند و..

 

و امروز صبح عیدی گرفتم. 

زیارت رفتم و ماندم همانجا

 

حالا از صبح که بیدار شدم، سلام میدهم و اشک میریزم

من آنجا بودم.... داخل ضریح ...

 

الحمدلله کما هو اهله

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۰۰ ، ۱۳:۳۲
Rose Rosy

مذاکرات برجام!

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۰۹ ق.ظ

مسئول مذاکرات با خارجی ها شده بودم انگار، یا چنین مسئولیتی
میخواستند سرمان کلاه بگذارند
رفتم دم در اتاق سفیر/وکیل خارجی ها. گفتم لیست وزرا رو که قرار بود تنظیم کنه بهم بده.
داد
بررسی کردم درست بود.
گفت بده تاش کنم بگذارم تو پاکاش
دادم بهش
یک خانمی که اونم خارجی بود فهرستی خط خورده و خط خطی از اسامی خانم ها آورد. نگاه کردم و گفتم این خط خوردگی داره.‌ نمیتونه سند اداری باشه. پررو بازی در اورد. دعواش کردم. با جدیت و قاطعیت گفتم نمیشه.
عصبانی شد و رفت.
سفیر اولیه، پاکت رو بهم داد. نگاه کردم توش رو. کاغذ رو عوض کرده بود. گفتم این اشتباهیه.
گرفت یکی دیگه داد، بازم کاغذ عوضی داده بود. تشر زدم بهش و کاغذ درست رو داد. میخواست کارشکنی کنه
قرار بود طبق رسمی از مسیری با هم حرکت کنیم.
 مسیره، چیزی شبیه نوار کاغذی بود که باید سرش را به اتاق اون اقای وکیل که طبقه بالا بود وصل میکردم و راه میساختم. بلد نبودم و دل دل میکردم وقتی جلو رفتم معلوم بشه باید دقیقا چه جوری وصلش کنم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۰۰ ، ۱۰:۰۹
Rose Rosy

۲۱شهریور بعد از نماز

يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۰۳ ق.ظ

مهمان داشتیم. 

غذای نونی بود. کله پاچه بود با لوبیاهایی اندازه یک گردو، اما به فرم اسمارتیز  رنگی رنگی. خیلی جذاب بودند. 

اول برای خانم ها آوردم. خوردند و تمام شد و هنوز گرسنه بودند. مردها هم ان طرف گرسنه بودند. 

برنج خالی داشتیم. 

همسر گفت که تن ماهی داریم. رفتم اوردم. دیدم چون درش باز بوده، مورچه ها خورده اند و تمام شده‌ تازه یادم افتاده که دلیل لشگرکشی مورچه ها به کابینت چی بوده.

به همسر گفتم که تن ماهی وقتی درش باز میشه، دیگه بیرون نمیمونه. و به فرض مورچه ها نمیخوردند، فاسد بود و باید دور می انداختیم.

یخچال خالی خالی بود.

بعد دیدم مامان املت داره درست میکنه.

تا املت بپزه، تصمیم گرفتیم بربم بالا خونه ‌عذرا. 

که اونم نبود و تلفنی صحبت کردیم.

دوران نقاهت کرونا رو سپری میکرد. 

 

 

بعد املت درست شد ورسید به دست گرسنگان. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۰۳
Rose Rosy