هیولای خانه ی ما
وقتی جارو برقی میزنم چنان هیولایی میشوم که خدا میدونه،
از ترس دوباره کثیف شدن و به هم ریختن خانه
وقتی جارو برقی میزنم چنان هیولایی میشوم که خدا میدونه،
از ترس دوباره کثیف شدن و به هم ریختن خانه
وقتی خبر "مریم رو گذاشتن خونه ی خودش و همه شون رفتن مرند" رو میشنوی و در ادامه که " از عمل بیرون نیومد"، دیگه بعدش اینکه همسرت بهت در واکنش به واکنش تو که چغولیتو به دروغ به مامانت میکنه، تشر بزنه که " وقتی بهت میگم مار و عقرب و افعی ناراحت نشو" واقعا ناراحت نمیشی. نه اینکه ناراحت نشم، اما به شدت دفعه ی قبل ناراحت نشدم.
شاید چون تصویر اعظم خانم با چهره ی سبزه ی خندان و موهای فرفری جلوی چشمم بود و حالا تو کفن داشتم تصورش میکردم
به تک دخترش که تنهاتر از هر وقتی شده
به خودم که کی قراره ببرنم بهشت زهرا تا کارهام رو بکنن
به همون مار و عقرب و افعی که قراره بیان سراغم
واقعا جای به دل گرفتن نیست این دنیا
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از عمر چه ماند باقی
مهر است و محبت است و باقی همه هیچبا خوابیدن دخترک در ساعت ده دقیقه به نه صبح، در حالی که هفت بیدار شده بود و شب قبلش من طی حرکت دو ضرب تنها چهار ساعت خوابیده بودم، بر وسوسه ی تمیز کردن عمقی اتاق بچه ها غلبه کردم و با لعنت بر شیطان، به آغوش گرم رختخواب برگشتم.