همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

یک، دو، سه، حرکت...

جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۴۳ ب.ظ

فردا یه شروع دیگه است. شروعی پر از اشتیاق و پر از التهاب و البته اضطراب.

به توانایی خودم ایمان دارم، که میتونم و البته باید بهترین باشم.

توکلم هم به خداست ان شاالله

و فقط میمونه اضطراب، به خاطر دو سال دوری از درس و دانشگاه، و به خاطر ساعتهای اتی دوری از سپهر.

و البته در کنار اضطراب برای دوری دوم، اعتراف میکنم بهش نیاز داشتم، برای اینکه بیشتر قدر در کنار سپهر بودن رو بدونم.


___

جزوات تبعید شده به انباری، ارتقای رتبه پیدا کردند و به زودی چند طبقه از کمد رو از آن خودشون میکنند، ان شاالله.

کلاسور قرمزرنگ دوباره باز و بسته میشه و من دوباره خودکار و مداد به دست، جزوه خواهم نوشت و مساله حل خواهم کرد.

خدایا شکر، خدایا شکر و عذر تقصیر بابت بی تابی های روحی این دو سال دوری از درس و دانشگاه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۴۳
Rose Rosy

همشاگردی سلام...

دوشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۰۷ ب.ظ

امروز وقتی راه دانشگاه رو دست در دست سپهر طی میکردیم، وقتی پله ها رو با هم قدم برمیداشتیم، به روزهای زیادی فکر میکردم که با بار دلبندم، این راه ها رو میرفتم و میومدم، به روزهایی که هن و هن کنان، ولی شاد و سرخوش تو دانشگاه اینطرف و اون طرف میرفتم. بین کلاس ها، سه طبقه رو مایین بالا میکردم تا برسم به سرویس بهداشتی، زیر برف و هوای سرد، بطری اب به دست بودم همیشه.

یادش به خیر

خدایا شکرت که داره روزهای و

دانشجوییم ادامه پیدا میکنه. اینبار با پسر عزیزم که تو خونه همراه پدرش منتظرم خواهند بود، با دلی گرم، روحیه ای شاد و حواسی جمع ان شاالله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۰۷
Rose Rosy

چاره

يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۰۸ ق.ظ

گاهی راه چاره درست در بغل توست، حتی گاهی بغل هم نه، در آغوش توست و حواست بهش نیست

درست راه چاره ای که برای دانشگاه رفتن من به ذهنم رسید و بی درنگ توسط همسرجان پذیرفته شد.

راه چاره ای که هم همسر رو از ساعتهای طولانی بی فایده حضور در اداره شون نجات میده، هم من رو به ارشدم میرسونه، هم ما رو به پذیرش گرفتن خیلی نزدیک میکنه.

فقط میمونه نتیجه کمیسیون که آیا اجازه ادامه تحصیل دارم یا خیر!

به لطف مسئول آموزشمون، پروندم ارجاع داده شده بود به اموزش کل و این کارم رو سخت کرد، دو سر آژانس، به دندون کشیدن بچه و طفلی رو از این سر دانشگاه به اون سر و از این ساختمون به اون ساختمون و از این اتاق به اون اتاق کشوندن، همسر جان رو از اداره به خونه کشوندن واسه ارسال مدارک، 

توکل به خدا ، من تلاشم رو کردم، نتیجه رو میسپارم به خودش هر طور که صلاحم هست ان شاالله بشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۰۸
Rose Rosy