ارشیو دوست داشتنی
چقدر خوبه که این جا رو دارم.
خدایا شکرت.
کلی حال کردم با خوندن قسمتی از ارشیوم. و وقتی به اینجا رسیدم، دلم قنج رفت از خوشی و بلند شدم که برم با این حال خوب بخوابم ان شاالله.
چقدر خوبه که این جا رو دارم.
خدایا شکرت.
کلی حال کردم با خوندن قسمتی از ارشیوم. و وقتی به اینجا رسیدم، دلم قنج رفت از خوشی و بلند شدم که برم با این حال خوب بخوابم ان شاالله.
وختی شوهرجان جان را بلند میکنم که بسه دیکه برو بخواب، فردا یه عالمه کار داریم و خودم میشینم پای بساط الکی نت.
فردا، شب میلاد پیامبر مهربانیها، عازم خراسان هستیم، به زیارت خورشید مشرق میرویم. زیارت امام رئوف. خوشابه حالمان. الحمدلله علی کل حال.
رفتم که بخوابم. باشد که رستگار شوم.
در فضایی کاملا رمانتیک داشتم ریاضی عمومی میخوندم برای کنکورِ دیروز ثبت نام کرده ی دکترا.
دخترک خوابیده و پسرک در دفتر کار پدرک و همه چی ارومه و من چقدر درسخونم بود.
یکهو صدای مهیب جرقه اومد، پشت سر هم. سارا از صداش بیدار شد و گریه کرد.
نگاه کردم دیدم کابل برق منتهی به تیر برق اتش گرفته و جرقه میزنه.
هول شدم. زنگ زدم ۱۲۱.
گفتم چیز برق اتیش گرفته🤔 داشتم ادرس میدادم که یارو قطع کرد.
دوباره زنگ زدم و باز هم هر چقدر به مغزم فشار اوردم یادم نیومد چیه برق اتیش گرفته و مجددا گفتم چیز برق😑 گفت همسایه هاتون هم زنگ زدند.
ظرف پنج دقیقه اومدند و اتش نشانی هم با چند مین فاصله اومد و اتیش رو خاموش کردند و رفتند.
ما موندیم و چیزبرق سوخته و برقای قطع شده.
دست به دامان گوگل شدم که یادم بیاد دقیقا کجای برق اتیش گرفته بوده.
بیست دقیقه بعد نوشت: (رفتند که ماشین بالابر دار بیاد. الان اومده دارن درست میکنند.)
پ.ن. خدا وکیلی یک بار هم که بعد از مدت ها من مثل بچه ادم نشسته بودم به درس اینجوری شد. بچه بیدار و برق قطع و درس تعطیل.
وقت مطالعه بعدی صاعقه نیاد صلوات.
بعد از پخت کیک هول هولکی تولد پسرک و خوردن اون و رفتن مهمان هامون، شب موقع خواب در یخچال رو باز کردم دیدم یک لیوان باترمیلک که می بایست درون کیک میبوده، نشسته تو یخچال داره هاج و واج منو نگاه میکنه.
به نظرتون بهش توضیح بدم باید کجا میبوده یا بزارم در جهل مرکب خودش ابدالدهر بماند؟