همشاگردی سلام...
دوشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۰۷ ب.ظ
امروز وقتی راه دانشگاه رو دست در دست سپهر طی میکردیم، وقتی پله ها رو با هم قدم برمیداشتیم، به روزهای زیادی فکر میکردم که با بار دلبندم، این راه ها رو میرفتم و میومدم، به روزهایی که هن و هن کنان، ولی شاد و سرخوش تو دانشگاه اینطرف و اون طرف میرفتم. بین کلاس ها، سه طبقه رو مایین بالا میکردم تا برسم به سرویس بهداشتی، زیر برف و هوای سرد، بطری اب به دست بودم همیشه.
یادش به خیر
خدایا شکرت که داره روزهای و
دانشجوییم ادامه پیدا میکنه. اینبار با پسر عزیزم که تو خونه همراه پدرش منتظرم خواهند بود، با دلی گرم، روحیه ای شاد و حواسی جمع ان شاالله
۹۳/۰۶/۱۷