فانی
وفتی خبر فوت کسی را میشنوی که به اقتضای اندیشه ناقص بشر بودنت فکر میکنی نابهنگام بوده، عجیب در هم میروی.
اگر من جای او بودم ، بچه ام چه، همسرم چه، خانواده ام...
اگر من جای بازماندگان بودم چه...
و عجیب تر انکه خیلی زود فراموش میکنی و دوباره میچسبی به دنیا. به دنیای گذرایی که خوب میدانی چقدر گذراست اما یقین چیز دیگری است.
امروز خبر فوت مادری را شنیدیم که دختر چهارساله اش، و دو یادگار نوجوان خواهرش را که از بچگی بزرگشان کرده بود ، گذاشت و از دنیا رفت.
به همسرش فکر میکنم که داغ دو همسر را طی ده دوازده سال چشید.
به مادرش که دختر اولش را چند سال پیش از دست داد. چهلم همسرش همین چند روز پیش بود و امروز تنها دخترش را به خاک سپرد.
به بچه های خواهرش که از بچگی او را مامان صدا میکردند و دوباره از نو یتیم شده اند.
به دختر چهارساله اش که ...
از دنیا چه دیدیم که این همه به ان دلبسته ایم؟!!