همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

من و این همه خوشبختی

چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۳۲ ق.ظ

امروز پسرکم وقتی از خواب بیدار شدیم، گفت مامان نیا تو سالن. و با عجله مشغول تمیز کردن سالن شد. روزی که نکوست از صبحش پیداست.

روز خوبی داشتیم. خونه رو بعد مدت ها، خودم جارو کردم. با تشکر ازآقای همسر عزیز دل گل گلاب که این زحمت رو سالهاست بدون هیچ چشمداشتی متقبل شده اند. اما من احساس در دیزی و گربه و اینا کردم و دوست دارم وقتایی خودم این کار رو بکنم.

چند تا تکه فرش رو هم که آقای همسر سختشون بود از زیر تخت در بیارن و زیر استول ها بیندازیم، خودم تنهایی جابه جا کردم که باعث ایول همسرجان و سهم بیشترتر تر ی از ماهیچه شام شد. همسر جان گفتند چون جهاد کردم امروز بیشتر تر برام گذاشت.

نهار خورشت بامیه با ماهیچه خوشمزه ای پختم که استقبال پسرجان بعد وقفه ای چند ماهه از بامیه، خوشحالم کرد. مدتی بود به دنبال "نمیخورم" دخترخاله اش لب به بامیه نمیزد. اما امروز با ولع همه بامیه هاش رو خالی خالی خورد. بچه خوش غذا ادم رو سر ذوق میاره و امید به زندگی رو در آدم افزایش میده.

به خاطر سرفه های پسرک، به سفارش دکترش که گفته بود بیرون نره، کلاس زبان پسرک هم نرفتیم و سه تایی به جاش خوابیدیم. 

بعد شام طبق روال چند وقت اخیر من و همسر دست به نت شدیم و پسرکمون یکی در میون از من و باباش استدعا میکرد باهاش همبازی بشیم. یهو به خودم اومدم و گوشی رو کنار گذاشتم. با زووور هم تبلتو از دست همسرجان کشیدم و نیم ساعتی سه تایی بازی کردیم و هررررهرررر خندیدیم. به همه مون خوش گذشت. شکر خدای مهربون. دخترک هم با سیستم خود خواب کنی خودکارش این مدت خواب بود و بعد بازی بیدار شد. 


خدایا شکرت به خاطر این خوشبختی های کوچک مهم حیاتی ساده!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۲۴
Rose Rosy

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی