همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

والسلام

دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۴ ب.ظ

تمام شد. 

گاهی یک نفر برای تو تمام میشود. 

البته در مورد این یکی هنوز شروع نشده بود. 5 سال تمام سعی کردم شروعش کنم. سعی کردم به خاطر نسبت فامیلی نزدیکی که همسرانمون دارند، ارتباط رو خواهرانه کنم. اصلن ارتباطی در کار نبود. دو بار بعد عروسیشون به لطف همسایگی اتفاقی دم در دیدیمشون. همسرش مثل همیشه خونگرم و صمیمی. خودش، یادم نمیاد جواب سلام داد یا نداد و رفت سوار ماشین شد. 

ولش کن. بگذریم. بخوام تعریف کنم زیاد میشه. هم اینکه اگر بنویسم تو ذهنم موندگار میشه. همین بالایی رو هم من یادم نبود. همسرجان یادم انداخت.

بعد ملاقات روز شنبه تو خونه مادرشوهر، بعد دو روز پیام داده که بچه اش از بچه های من سرما خورده و بهم توصیه کرده که با بچه های مریض جایی نرم (مخصوصا جایی که نوزاد هست) و گرنه اه و نفرین مردم دنبالم خواهد بود.

حالا بماند که باید سر وقت بپرسم رفرنسش برای تعیین گروه های سنی چیه که بچه 13 ماهه رو نوزاد میدونه، و دخترک 4 ماههه ی من رو «بچه»!

پیام نامهربانش رو که دیدم یخ کردم. دیدم دارم میلرزم. سر تا پا. چند دقیقه دراز کشیدم. بعد بلند شدم وضو گرفتم. دو رکعت نماز خوندم. گفتم خدایا تو شاهدی که هیچ وقت بدش رو نخواستم. دعا کردم و گفتم ان شاالله خیر بچه شون رو ببینند و ان شاالله متوجه بشن. 

از بعد از ظهر، یک مثنوی حرف رو دلم بالا و پایین شد. اما نیت کردم. نیت کردم به خاطر رضای خدا کلمه ای حرف نزنم و جواب ندم. 

به همسر گفتم اگر میتونه زودتر بیاد خونه. نیم ساعت بعد خونه بود همسر مهربانم. پیام رو که نشونش دادم انگار که مشت خورده باشه. مثل من شوکه شد. با برادرش حرف زد. بنده خدا. میگفت سرماخوردگی مورد نظر در حد کمی ابریزشه. تماس پشت تماس میگرفت و میخواست قضیه را درست کنه. میخواست بیاد خونه ما از من عذر خواهی کنه. طفلک. البته که همسر جان نگذاشت و گلایه ای هم نکرد. و چه خوب کاری کرد. فقط مضمون حرف همسر این بود که ارتباطات برادرانه حیفه. حیفه که همین سالی ماهی هم حذف بشه. اصلا طلبکارانه و شکایت آمیز نبود. برادرش گفته بود که اونم از بعضی روحیات همسرش ناراحته و طفلک هیچ دوستی نداره و خیلی حسودی میکنه! و ... (این آخری واقعا تعجبم رو برانگیخت.) میخواست بیاد اینا رو برای من توضیح بده. اما جه همسر عاقلی دارم که نگذاشت بیاد اصلا دلم نمیخواست بدگویی از او تو خونه ام و توسط همسرش بشه. 

به این فکر میکنم که امشب، فردا یا پس فردا که سرماخوردگی ان شاالله جزیی نوزادش خوب بشه، در خلوت خودش، وقت خواب که یکهو تمام روز جلوی چشمش رژه میره، با خودش نمیگه کاش صبر میکردم؟ نمیگه یه ابریزش بینی ارزشش رو نداشت؟!

کاش بگه. نه به من. نه به هیچ کس دیگه. فقط و فقط به خودش. در خلوت ذهن خودش. اونجا که فقط خدا ازش خبر داره.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۲۹
Rose Rosy

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی