پنجشنبه ۵ مرداد
گفته بودم دلم روزمره نویسی میخواد. ازونا که با "امروز" شروع میشه!!
همسر جان بعد از ۱۴ سال سابقه کار، با تغییر مدیر، شغل ثابتش رو از دست داد و دیگه در دفتر کارش (یا به قول خودمون اون خونه) مشغوله.
پنج شنبه ها رو هم که سابقا تعطیل بود، صاحبکار جدیدش (یعنی خودش) امر فرمودند که نه تنها میای سرکار، بلکه پسرت رو هم میاری. و به این ترتیبه که پنج شنبه ها صبح تا غروب من و دختری تنها هستیم.
امروز در تایم خواب اول دخترک، زبان خوندم، برای امتحان تعیین سطح روز دوشنبه، در بیداری بین خواب اول و دوم، اتاق پسرک رو تمیز کردم، تمییییز کردنی. دو تا پلاستیک بزرگ کاغذ دور ریختم فقط. بعد نهار خوردیم.
در خواب دومش به امور پیرایشی شخصی پرداختم. و کمی نت گردی
در بیداری بین خواب دوم و خواب سوم تلوزیون دیدیم و تلفن صخبت کردم و میوه خوردیم و اینا
در وقت خواب سومش هم ظرف شستم و ظرفها رو جابه جا کردم و تدارک شام رو دیدم. سمبوسه سیب زمینی با لوبیاسبز، که الان یادم افتاد میخواستم پیاز داغم توش بریزم که الان، ساعت سه دقیقه به دو نیمه شب یادم افتاد
این بود امروزنگاری من.