همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

این روی سکه تولد

شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۳۴ ب.ظ

تولد یک سالگی دخترجانمان برگزار شد. با حضور کمتر از نیمی از مهمانها، ولی چه خوب که نیومدند. مهمونی گرم و صمیمی بود. بدون بوی سیگار (هر چند در بالکن) دو تا از مهمونا، بدون ترس از موی گربه چسبیده به لباس یکی دیگه از مهمونا، بدون تیپ انچنانی سه تا از مهمونا، بدون حسادت و حساسیت یکی دیگه از مهمونا، و بدون ترس از "به اندازه کافی خوب نبودن" !!!

چه آدمی ام من! بدم اومد از خودم موقع نوشتن این بالاییها. ولی واقعیت اینه کا اینا رو برای اروم کردن دل خودم نوشتم. من به تک تکشون زنگ زده بودم و همه اشون اوکی قطعی داده و ادرس گرفته بودند. نمیفهمم دلیل این رفتار زشت بی ادبانه اشون رو. اصلا نمیفهمم.



مهمونا چهل و پنج دقیقه زودتر رسیدند و غافلگیر شدم کمی. اولش یه کم هول و ولا برم داشت، اما خدا رو شکر روی غلتک افتادم‌. اولش با شربت سکنجبین و/یا  آلبالو از مهمونا پذیرایی کردم. بعد از نیم ساعت که همه اومدنی ها اومدند میوه اوردم‌. بعد از حدود بیست دقیقه، سالاد ماکارونی و دلستر، بعد دسر، و بعد ژله.

بعد عکس بازی کردند و حرف زدیم و پفک هندی و البالو و شکلات و تخمه اوردم و خوردیم و بودیم! تا کیک رو اوردم و عکس گرفتیم و دیگه مراسمات کیک و چای و باز کردن کادو و اینا. بعد هم که گیفتها رو تعارف کردم و دیگه اروم اروم همه اماده شدند. اقای همسر و اقای شوهر یکی از مهمونا هم بهمون اضافه شدند و یه عکس دسته جمعی هم گرفتیم‌. 

مهمونی با رفتن نیمی از مهمونا و چای دورهمی نیمه دیگه ادامه پیدا کرد و بعد خداحافظی. 

و به قول مامان، بار اول و اخرم باشه لطفا!!

البته چندان اول نبود، ولی ان شاالله بار اخره. نوشتم که یادم بمونه که جوگیر نشم دیگه. 

مادرشوهر جان در گوشم گفتند که سنگ تموم گذاشتم.

همه از سالاد ماکارونی خیلی تعریف کردند. از دسرها هم عالی استقبال شد.

شربت بهشون چسبید و طرز تهیه پفک هندی رو ازم میپرسیدند.

گیفت ها رو عاشق شدند و چند تا چند تا برداشتند. 

از دلبازی خونه تعریف میکردند.

دخترک با اینکه سرماخورده بود و خوابش میومد، صبور و متین بود و اصلا گریه نکرد و نشسته در بغلم خوابش برد.

کیک خوشمزه و خوشگل و بززززررررگ بود.

هدیه ها قشنگ بودند و پسرک هم هدیه های خوبی گرفت و بهش خوش گذشت و با دخترا بازی کرد. هر چند اخرش سرماخوردگی گریبان اونو هم گرفت و بی حوصله اش کرد.

موقع خداحافظی خاله جان محکم محکم بغلم کرد و بوسم کرد.

همه خوشحال و خندون رفتند.

خدا رو شکر.

عالی بود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۲۸
Rose Rosy

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی