همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

بار اول نبود که میگفت.

که رشته تحصیلی ام و ارشدم و دکتری و هیئت علنی و کار پژوهشی و الخ رو کنار بگذارم و برم یه رشته هنری، عکاسی کنم مثلا. یا ترجمه کتاب.

بارها در زمان های خیلی مختلف گفته.

این بار وقتی گفتم ترجمه رو دوست دارم گفت. بهش توضیح دادم که اینا خوبند. اما کافی نیستند برام. که چقدر موفق میتوانم باشم در رشته ام. که چقدر مخم خوب کار میکند در این رشته. که این همه درس خواندم برلی چی پس؟ باز فردایش، انگار که من اصلا حرفی نزده باشم، گفت: اره. همین خوبه. .... رو بزار کنار. بچسب به یه کار هنری.


فکر کنم چند تا علت داشته باشه

اول از همه اینکه با رشته ام ارتباط برقرار نمیکنه. نمیدونه من دقیقا، یا حتی دقیقا دارم چی کار میکنم. از فرمول و ریاضی و حساب کتاب متنفر و فراریه. و حالا خانمش کارش فقط حساب کتابه. اونم نه مثلا حسابداری و اینچیزای قابل لمس تر. 

دوم اینکه حوصله دکترا خوندن من رو نداره. اوووه چهار پنج سال بکوب، بخون. تازه بعدش بیفت به پیدا کردن کار.

سوم اینکه ظاهرا جنم کار کردن و به طور خاص "پول در اوردن" ازین رشته را در من نمیبینه.

چهارم اینکه حوصله بچه داری و خانه نشینی رو نداره. درس خوندن من مساویست با بچه داری او.

پنجم

ششم

...


حالا چرا دارم دلایل ذهنیش رو حدس میزنم؟

شاید چون خود من هم به بعضیاشون فکر میکنم


به اینکه راه درست زندگیم چیه.

فکر میکنم نباید حتی همین تعداد محدود هم از هدف من برای اینده ام مطلع میشدند. به استناد همان حدیث از امام علی علیه السلام که : موفق ترین کارها، کاریست که با رازداری کامل انجام شود. 



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۲۵
Rose Rosy

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی