دارم از خودم فرار میکنم
دارم پی در پی در این وبلاگ و اون یکی پست میذارم و توی دفتر یادداشت برنامه ی سالانه و سند چشم انداز ده ساله تنظیم میکنم و روی میزم رو مرتب میکنم و میرم سر یخچال شیر میخورم و با انگشتام گره موهامو باز میکنم و میرم دنبال گیره و یاداوری ثبت نام پسرک رو تنظیم میکنم و .... و همه و همه یعنی دفتر کتاب جلوم بازه و بچه ها و پدرشون خوابند و ساعت یک ربع به یک نیمه شبه و من رسیدم به جایی از درس که برام جدیده و حوصله ی یاد گرفتن ندارم!
بعضی وقتا با خودم میگم من واقعا علاقه به درس خوندن دارم؟!
فکر میکنم با وجود تایم ازاد اندک برای درس خوندن، این روزگار کوچکی بچه ها، تمرکز کافی ندارم برای مطالعه. + پشتم باد خورده.+ به سطحی خوندن پیام هایی از قبیل تلگرام و ... عادت کردم+ اگر ان شااالله دکتری قبول بشم درست میشم ان شاالله+ به روح پدر صاحب بچه صلوات میفرستم.
به سلامتی ده دقیقه گذشت!