همه ی من

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

در حاشیه ی وبلاگ گردی

سه شنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۴ ق.ظ

غرق در خاطرات خوش زنی هستم سه سال کوچکتر از من، که از عاشقی هایش میگوید، از سختی های رسیدنشان به هم میگوید، عشق بازی هایشان، تاااا ازدواجشان و حالا که یک بچه ی هشت ماهه دارند، هم نام اسم مورد علاقه ی من: rose

به لحظه های عاشقی خودمان فکر میکنم، به این که خوشی هایمان بیشتر بود یا بحث و دعوایمان؟ واقعا سر چی بحثمون میشد؟ 

سر همه چی از هم دلگیر میشدیم. که چرا من گفتم من منجی کسی نیستم، یا چرا مثلا سلامش را اونطوری گفت یا چی

الان هم همین است. گاهی عاشقیم و گاهی فارغ. گاهی دلخوریم و گاهی بی تفاوت. 

همدیگر را کم میبوسیم. کم بغل میکنیم و خیلی خیلی خیلی کم قربان صدقه ی هم میرویم.

مطمئنا پشیمان و حسرت زده خواهیم شد از تک تک لحظاتی که میتوانست به شادی و شوخی و عاشقی بگذره اما به دلخوری یا حداقل بی تفاوتی گذشته.

به خودم فکر میکنم. سر و وضعی که باید بیشتر بهش برسم و بچه ها و سر شلوغی رو بهانه یا دلیل میکنم و نمیرسم.

به خانه که دوست دارم از تمیزی برق بزند و نمیزد

و البته تمیزی ای که به دنبالش فریادهای من باشد بر سر بچه ها برای تمیز نگه داشتنش به چه کاری میاد؟

و خب.

میدونی؟

تمام این افکار آرمان گرایانه وقتی بچه ها خوابند به تحریر در میان.

اما صبح فردا که دخترک بیدار میشه 

یا ازون هیجان انگیز تر ظهر فردا که پسرک رو از مدرسه میارم و از تو آسانسور شروع میکنه به در اوردن جیغ خواهرش و پرت کردن وسایلش و داد و بیداد کردن که چرا سارا به اون دست زد و هی هر دوشون راه برن و بریزند و بپاشند و از من سرویس و خدمات بخوان، و من صدام مانند موج تانژانت یهو به بی نهایت برسه و یهو خاموش بشم، 

این کلمات و این افکار خوشگل خوشگل رنگ میبازند و جاشون رو به دعا دعا کردن در دل میدن که دعوا نکنم، که دعوا نکنند....

اصلا از مادری ام برای پسرک راضی نیستم‌ . نمیدانم باید چه کار کنم. بینمان فاصله افتاده. نیاز به راهنمایی دارم. یک جمله معجزه آسای کارگشا. اما نمیدانم از کی و کجا و چه طور

به مشاوره ها اعتماد ندارم. نمیشناسم یعنی. بشنلسم هم همسر رضایت نمیدهد. 

هر روز بارها و بارها میگه مامان خیلی بدی. دلیلش هم میتونه ممانعت از تماشای تلوزیون یا دعوت به نوشتن املا باشد.

اونقدر گفته که دخترک هم ملکه ذهنش شده و تا مانعش میشم از کاری میگه ماملن اِیلی بدی و منو میزنه


 و من دارم با این جملات اشک میریزم


حال دلم و مادر کردنم خوش نیست


راستی فردا پنجمین جلسه از شورای کمیته ایه که من توش ثبت نام کردم. هربار با ایمیلاش دلم میریزه پایین. ولی همسرجان راضی نیست برم. ازون نارضایتی ها که میگه میخوای برو ولی ازون ورم میگه نرو. دوره. فعلا دست نگه دار، 

 خدایا من خیلی دوست دارم یه کار و شغل پردرامد مرتبط با رشته ام داشته باشم. لطفا خودت یه راه عالی جلوی پام بگذار. ممنونم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۹/۲۷
Rose Rosy

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی