پژمرده
چهارشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۳۹ ب.ظ
غمی در دلم هست. خسته ام از بچه داری و خانه داری.
شبها انگیزه ی خواب و صبح ها انگیزه ی بیدار شدن ندارم
بغض گلوم رو فشار میده، از دست سپهر عصبی میشم، مکرر، مکرر، زیاد و شدید
گاهی عصبانیتم رو بروز میدم گاهی نه، و قلبم بیشتر فشرده میشه
ایمان میگه دنبال یه سرگرمی دیگه باش!
خسته تر و بی انرژی تر از اونم که حتی دردم رو بنویسم، با هیچ کس حرفی نمیزنم درباره اش و دارم از درون متلاشی میشم.
هیچ چیز، جز همان یک چیز، خوشحالم نمیکنه.
فکر میکنم به این میگن افسردگی
۹۷/۱۲/۱۵