تنها در پستو
دوشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۷، ۱۲:۴۹ ق.ظ
بعضی وقتا یه خاطراتی از کودکی و نوجوانیم یهو برام زنده میشه ، یا با یک کلمه یا اشاره یا مثل الان یکهو، نمیدونم چه طوری، که برق رو از سرم میپرونه. انگار که پرت میشم به یک دنیای ناشناخته، دنیایی که من جزیی از اون بودم، ولی الان برام غریب و مرموز جلوه میکنه.
حالا خاطره ای که امشب خواب رو از چشمام پروند این بود که واقعا چرا من در جلسات خواستگاری متعدد، طولانی و وقت و بیوقت خواهرجان، همیشه محکوم بودم به اختفا؟؟!!
خاطره ای که ازش دارم چراغ خاموش هم همراهشه، یعنی صحنه ی روشنی از خواستگاری خواهرجان یادم نمیاد که من اتاق عقبی باشم و چراغ روشن باشه.
اینجاست که به قول دخترکم: دِرا دِرا؟؟ (چرا چرا؟)
من همین الان نصفه شبی تصمیم گرفتم بهم بر بخوره!!
۹۷/۱۲/۲۷