تبعیض
حس اینکه میان تو و دیگری فرق میگذارند، و تو آنی هستی که امتیازاتت بیشتر است، برای من یکی حس خوبی نیست. عذاب وجدان از کار نکرده داری و دلت میخواهد خودت را، در نظر انکه مورد تبعیض واقع شده تبرئه کنی از گناه نکرده.
این حس را دوم دبستان داشتم. الان که بهش فکر میکنم احساسم برای یک بچه ۸ ساله زیادی پیچیده بود. خوشحالم که اون موقع از اینکه مورد لطف بیش از حد معلمم، که همکلاسی دانشگاه مامان بود، واقع میشدم خوشحال نبودم.
جالب اینکه هیچ خاطره ی روشن یا حتی تاریک و مبهمی از اون سال ندارم. فقط یادمه خانم اربابی که چهره ی سفیدی داشت منو از بقیه دوست تر میداشت و من ازین بابت پیش خودم عذاب وجدان داشتم.
حالا، بعد از گذشت ۲۴ سال ازون روزها، این حس رو دوباره دارم. اینکه دارم مورد تبعیض واقع میشم، و اون کسی که داره امتیاز بیشتری میگیره منم، و این اصلا خوشایند نیست، به خاطر درکی و شناختی که از احساس اون طرف قضیه میتونم داشته باشم.
تبعیض رو دوست ندارم. چه بالادست قرار بگیرم چه فرودست