گهی پشت به زین و گهی زین پشت
گاهی نسبت به بچه هام بی حوصله میشم. مخصوصا وقتایی که فیل ام یادهندوستان میکنه و هوای درس و دانشگاه و کار و ... میزنه به سَرَم. یا وقتایی که یه خرابکاری ای میشه، یا قراره مهمون بیاد، یا کار دارم، یا متاسفانه و با کمال شرمندگی خیلی وقتای دیگه.
بعد شب ها، مثل امشب، که خواب از چشمام فراریه و ساعت یه ربع به دوی نیمه شبه، به این فکر میکنم که مگه این بچه ها چه تقصیری دارند که سراپا نیاز به من هستند؟
و بعدتر به این فکر میکنم که اگر حالا که اونا نیاز به من دارند از خودم برنجونمشون و به نحو صحیح پاسخگوی نیازشون نباشم، فردا روزی (ان شاالله خدا نیاره) اگه من محتاج اونا بشم، نوبت اونا میشه که حوصله ی من رو نداشته باشند من رو از خودشون برانند؛ و تنم سست میشه از این فکر و چشمام اشکی.
خدایا ما رو لحظه ای محتاج غیر از خودت مکن
خدایا به من صبر و حوصله ی بیشتر تر تر تر ... عنایت کنید لطفا.