آشفته مناجات نیمه شبانه
حس خوبی نیست
این که هنوز نمیدونم چی میخوام دقیقا و نقشی که بازی میکنم بیشتر در راستای نیازهای دیگران و برنامه ریزی دیگرانه
دیروز همسرجان پرسید میخوای در این راه به کجا برسی؟! و من گفتم میخوام قران بخونم
و امروز در جلسه میثاق، وقتی صحبت جدی در مورد احساس نیاز داشتن و به دنبال نیاز داشتن بود، فهمیدم که هنوز نیازهام رو نشناختم.
به علاوه احساس کودن بودن و نیز کوته فکر بودن هم کردم. بله! در مورد شخص شخیص خودم، وقتی با اطمینان حرف میزنم، وقتی با شور و هیجان حرف میزنم و هیچی بارم نیست!!
میدونم این احساس خدایی نیست.
این که بدونم هیچی نیستم، خیلی خوبه، اما اینکه این احساس بد رو راجع به خودم پیدا کردم، اصلا خوب نیست و باید از بین بره ان شاالله.
شاید در جمعی که اونجا بودند، بی سواد ترینشون من هستم. و وقتی این رو در کنار شوخی ها و خنده هام میگذارم، میشه ملغمه ای از سرزنش خود و دعا به درگاه الهی که تو ستارالعیوبی
خیلی راه دارم. خیلی خیلی راه دارم. و خیلی احساس گم بودن و رها بودن میکنم.
خدایا میشه دستم رو بگیری و محکم فشار بدی، جوری که متوجه بشم و به خودم بیام؟ راهمو پیدا کنم و خودمو به خاطر کاستی ها و خطاهام سرزنش و مچاله نکنم؟
آشفتگی از متنم میباره و همین نشون میده چقدر به هدایت حضرت حق نیاز دارم.
به برکت شب میلاد حضرت معصومه.